«بناهای آباد گردد خراب / ز باران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخی بلند / که از باد و باران نیابد گزند

بسی رنج بردم درین سال، سی / عجم زنده کردم بدین پارسی

نمیرم ازین پس که من زنده ام / که تخم سخن را پراکنده ام

هر آن  کس که دارد هُش و رای و دین / پس از مرگ، بر من کند آفرین»*

(سروده ای که گویند از فردوسی است!)

در جایگاه یک نقال، شاهنامه خوان و شاهنامه شناس، بیش از بیست سال است گمان دارم این چند بند از فردوسی بزرگ است ولی چند واژه ی ناایرانی، ناشایسته و ناهماهنگ نمی گذارند باور کنم که این بندها به شکل کنونی شان از خداوندِ سخن، فردوسی اند. هر چند یک نیروی بسیار توانایی در این بندها است که هرگاه می خوانم شان، آتشی از درونم زبانه می کشد که زمزمه می کند: گویا این بندها از فردوسی بوده ولی در گذر زمان دگرگون و ناهمگون شده اند.

ولی آیا هرگز می توان به گونه ی درستِ یک سروده یا نوشته دست یافت؟ اگر بخواهم کوتاه بگویم، در زمان های گذشته، چون سخنی را می گفتند از آنِ نویسنده ای است بیشتر شنوندگان آن را کم و بیش می پذیرفتند، ولی کمکم دانش هایی پدید آمد به نام های نپشته شناسی (نسخه شناسی)، بررسی نوشته (تحلیل متنTextual Analysis)، نمادشناسی،و ویرایش که کارشناسان را یاری کرد بتوانند سره را از ناسره بازشناسند و افزوده های دوستان و دشمنان را شناسایی کنند. چون دوستانمی پنداشتند می توانند از زبان نویسنده سخن بگویند و روان ِ نویسنده هم خشنود خواهد شد(!) و چیزهایی را که خودشان دوست داشتند به نوشته ها می افزودند.

دشمنان نیز در زمانی که سانسور به گونه ی امروزی نبود برای دگرگون یا نابود کردن اندیشه ی کسی چیزهایی را به نوشته ها یا سروده های او می افزودند تا اندیشه ی راستین او را سست و پست کنند. به سخن دیگر، در گذشته، اگر می گفتند نوشته ای از آن نویسنده ای است، بیشتر مردم آن را می پذیرفتند مگر روشن می شد که نیست، که هرگز نمی شد!ولی امروزه،کارشناسان به نوشته ها با دیده ی پرسش می نگرند و می کوشند کورکورانه نپذیرند نوشته ای از آنِ نویسنده ای است مگر آن که روشن شود که هست. خوشبختانه امروزه در همه ی شاخه ها همچون خداشناسی، شکسپیر شناسی، و شاهنامه شناسی کارشناسانی آگاه و دلسوز و دلیر همچون ریچارد کریر (Richard Carrier)، ج. توماس لونی (J. Thomas Looney)،پُل استرایتز (Paul Streitz)، جلال خالقی مطلق و استاد فریدون جنیدی برخاسته اند و به شناسایی گفته ها و سروده های افزوده در نوشته ها پرداخته اند. من از دانش آنان و دانش های بایسته ی دیگر برای نوشتن جستار زیر بهره های فراوان برده ام.

نخست، بگذارید برای شناخت فردوسی و اینکه چه چشمداشتی از سروده های فردوسی می توانیم داشته باشیم، سروده ای کوتاه از انوری درباره ی فردوسی را بازگویم:

“آفرین بر روان ِ فردوسی/آن همایون نهادِ فرخنده

او نه استاد بود و ما شاگرد/ او خداوند بود و ما بنده‌[!]‌”

البته، در زبان پارسی، خداوند دو چَم(معنی) دارد: ا- آفریننده ی جهان و جهانیان؛ ب -صاحب و سرور و بزرگ و استاد. در اینجا انوری صنعت ادبی ایهام را به کار برده. “ایهام یا توریه آوردن واژه‌ای است با حداقل دو معنی که یکی نزدیک به ذهن و دیگری دور از ذهن باشد. مقصود شاعر گاه معنی دور و گاه هر دو معنی است. در ایهام، واژه یا عبارت به گونه‌ای است که ذهن بر سر دوراهی قرار می‌گیرد و نمی‌تواند در یک لحظه یکی از دو معنی را انتخاب کند.”** انوری خواسته بزرگ نمایی (اغراق) کند و بگوید فردوسی سخن را به چنان جایگاه بلندی رسانده و خود نیز چنان جایگاه بلندی دارد که سرایندگانی بزرگ همچون خود او(انوری) در برابر او همچون بندگان اند در حالی که فردوسی همچون خدا است. در زبان کوچه و بازار نیز ما گاهی خدا را به چم ِ استاد، بزرگ و کارشناس به کار می بریم وقتی می گوییم فلانی خدای فوتبال، خدای تجارت، یا خدای سیاست است. سروده ی بالا از انوری به ما می آموزاند که سخن فردوسی بالاترین و بهترین است و آن چه می انگاریم از او است، باید سروده ای سنجیده و درست و زیبا باشد.

 

 

 

 

همچنین سروده ی ابن یمین نیز روشنگر است آن جا که می سراید:

سکّه‌ای کاندر سخن فردوسی توسی نشاند/کافرم گر هیچ کس از مردم فرسی نشاند

اول از بالای کرسی بر زمین آمد سخن/او سخن را باز بالا برد و بر کرسی نشاند”

این سروده ی زیبا در ستایش فردوسی نیز شناخت و چشمداشت سرایندگان بزرگی همچون ابن یمین از فردوسی و سروده های او را نشان می دهد. ابن یمین می نمایاند که به گمان او، سروده های هیچ سراینده ای بهتر از سروده های فردوسی نمی تواند باشد. با در نگاه گرفتن ِ گواهی ِ سرایندگان بالا، می توان گفت سروده های سست و بی مایه و آشفته ای که در شاهنامه ها آمده و گویند از فردوسی است، نمی توانند از زبان فردوسی باشند، دست کم به گونه ای که در نپشته ها (نسخه ها)ی کنونی می بینیم.

سروده ای هم از خود فردوسی هست که از زبان بزرگمهرِ دانشمند، دستور (وزیر)ِ انوشیروان ساسانی، چگونگی یک سخن بایسته و شایسته را نشان می دهد:

“چو مهتر سُراید سَخُن سَختِه بِه/لب از گفتِ ناخوب، پَردَخته بِه”

به زبان ساده: چون مهتر(بزرگتر، استاد، کارشناس، دانشمند) سخن بگوید یا سروده ای بسُراید، بهتر است که آن سخن، سَخته(سنجیده، کارا و کوتاه) باشد، چنان که شایسته است لبِ انسانِ وارسته، سخن ها و سروده های زشت و سست و کم مایه را نگوید و نسُراید. در این باره، استاد فریدون جنیدی نیز می گویند: «فردوسی که خود از پند بزرگمهر آگاه بوده و آن را به سروده درآورده، از خرد دور می نماید خودش پندی که بزرگمهر می دهد را دنبال نکند و سروده هایی سست و کم مایه بسراید.»

و بالاتر از همه این که فردوسی دو سنجه (معیار) برای ما نهاده به نام های خرد و رمزگشایی. او نامه ی بلند خود را چنین می آغازد:

“به نام خداوند جان و خرد / کزین برتر اندیشه برنگذرد”

او به روشنی می گوید که بالاتر از خرد چیزی نیست. پس سروده های او باید با درشت نما (ذره بینِ) ی خرد سنجیده شوند تا اگر دگرگونی یا افزوده ای در آن ها است نمایان شود. فردوسی، سنجه ی دیگری نیز پیش ما نهاده به نام رمزگشایی، آن جا که می فرماید:

“تو این را دروغ و فسانه مخوان/به یکسان رَوِشن ِ زمانه مَدان

ازو هر چه اندر خورَد با خرد/دگر، بر رهِ رمز، معنی بَرَد”

یعنی آن چه در شاهنامه هست دروغ و افسانه نیست چنان که راه و روش زمانه دگرگون می شود و چیزهایی که در زمان های گذشته راستین (واقعی) می نمودند در زمان ما دروغ و افسانه می نمایند. چنان که پیشگفتار شاهنامه ی ابومنصوری نیز گوید: “و چیزها اندرین نامه بیاید که سهمگین نماید و این نیکوست چون مغز او [آن] بدانی، و ترا درست گردد و دلپذیر آید چون کیومرث و طهمورث و دیوان و جمشید و چون قصه فریدون و ولادت او و برادرش و [یا] همان سنگ کجا آفریدون به پای بازداشت و [یا] ماران که از دوش ضحاک برآمدند این همه درست آید بنزدیک دانایان و بخردان به معنی. و آنکه دشمن دانش بُوَد این را زشت گردانَد.” پس، هر چیزی که در شاهنامه با خرد همخوانی دارد راستینو سروده ی فردوسی است و اگر با خرد همخوان نیست رمز و نماد است که باید با دانش نمادشناسی آن را دریافت. ولی باید هشیار باشیم که فریب نخوریم و اگر چیزی در شاهنامه هست که نه با خرد همخوان است و نه با نمادشناسی و نه با دانش های بررسی ِ نوشته و ویرایش می توان آن ها را دریافت، پس فردوسی هیچ راه دیگری برای گریز پیش پای ما ننهاده تا آن را سروده ی او بدانیم.

اکنون، بیایید نگاهی به سروده ای بیندازیم که سده ها است از فردوسی پنداشته می شود. گونه ای از بندها که رَواگ*** (رَوایی) دارد ولی به گمان من دگرگون شده چنین است:

«بناهای۱ آباد گردد خراب۲ / ز باران و از تابش آفتاب۳

پی افکندم از نظم۴ کاخی بلند/که از باد و باران نیابد گزند

بسی رنج بردم۵ درین سال سی۶ /عجم۷ زنده کردم بدین پارسی

نمیرم۸ ازین پس که من زنده ام/که تخم سخن را پراکنده ام

هر آن  کس که دارد هُش و رای و دین/پس از مرگ۹، بر من کند آفرین»

 

نادرستی های واژه ها و بندهای بالا چنین اند:

۱-“بنا”، واژه ای تازی است و فردوسی به آسانی و شایستگی می توانست بگوید “سراهای آباد… .” این که فردوسی دو واژه ی هم چم (هم معنی) را داشته باشد و میان تازی و پارسی، تازی را برگزیند بسیار دور از خرد می نماید.

۲-“خراب،” واژه ای تازی است و دور از خرد می نماید که فردوسی آن را به کار برده بوده باشد، به ویژه که از برابر پارسی آن، “ویران،” می توانست بهره گیرد، چنان که در سراسر شاهنامه واژه ی “ویران” را به کار برده است. او می توانست به آسانی بگوید: “سراهای آباد ویران شود.”

۳- در بند نخست از “باران” و “آفتاب” سخن می رود، ولی در بند دوم از “باد” و “باران!” از خداوندِ سخن، فردوسی، بسیار دور است که چنین دگرگونی و ناهماهنگی یی در سروده اش داشته باشد. او خود بهتر از هر کسی می دانست که اگر در بند نخست، “باران” و “آفتاب” بنویسد، در بند دوم نیز شایسته است که همان را بگوید تا نشان دهد کاخی که او پی ریزی کرده بر خلاف کاخ های دیگر از “باران” و “تابش آفتاب” گزند نخواهد دید، در حالی که گونه ی نادرستِ سروده می گوید که کاخ او از “باد” و “باران” گزند نخواهد دید!

۴-در شاهنامه، فردوسی، نظم را پیوند، چامه و گفته می نامد. برای نمونه در آغاز شاهنامه می فرماید:

“ز گفتار دهقان یکی داستان/بپیوندم از گفته ی باستان”

(بپیوندم: بسرایم، به نظم و شعر درآورم).

یا در جای دیگر از زبان دقیقی می فرماید:

“بپیوندم این نامه را گفت، من/ازو شادمان شد دلِ انجمن”

یعنی دقیقی گفت که من این نامه (خدای نامه) را بپیوندم (به نظم در می آورم) و انجمن از گفتار او شاد شد.

۵-با استاد جنیدی همرای (موافق) ام که می گویند «بسی رنج بردم» نادرست می نماید چون فردوسی نمی توانسته بگوید در سرودن شاهنامه “رنج” برده باشد در حالی که در آسمان بلند خدای نامه و فرهنگ و هنر و ادب نیاکان خود پرواز می کرده. به سخن دیگر، خواندن خدای نامه ها و پیوستن (به نظم درآوردن) آن ها اگر برای فردوسی “رنج” بوده باشد هر آینه می توانست آن را رها کند. گویی، این واژه ی “رنج” را افزایندگان به شاهنامه افزوده اند تا بگویند فردوسی شاهنامه را برای گرفتن دستمزد از محمود غزنوی سروده تا جهاز دخترش را فراهم کند که اکنون دیگر آشکار شده دروغی بزرگ است هرچند سده ها مردمان آن را باور می کردند. افزایندگان به شاهنامه این بند را نیز افزوده اند: «سی و پنج سال از سرای سپنج / بسی رنج بردم به امید گنج.» درست است که دروغگو کم حافظه می شود، یک جا می گوید ۳۰ سال و جای دیگر می گوید ۳۵ سال! درباره ی این دروغ بزرگ دیگر در این جا همین بس که بگویم چگونه با خرد سازگار است دختر فردوسی یا هر دختری ۳۰ سال درنگ کند تا شاهنامه به پایان برسد و محمود به پدرش دستمزد پرداخت کند تا دخترش شوهر کند در حالی که دیگر آن دختر [به رسم آن روزگار] پیر شده و خواستگارش نیز پریده! برای دانستن بیشتر درباره ی این دروغ بزرگ یعنی سروده شدن شاهنامه به چشمداشت دریافت گنج از محمود دو نپشته ی شایسته را پیشنهاد می کنم: یک: پیشگفتار فریدون جنیدی بر شاهنامه ی ویرایش ایشان؛ دو:نوشتار”دروغی بزرگ،” نوشته ی ابوالقاسم پرتو اعظم در مهر ایران، سال یکم، شماره ی سوم آپریل ۲۰۰۸، اردی بهشت ۳۷۴۶. نوشتار پرتو اعظم را می توانید از فرهنگسرای هومت در تورنتو جویا شوید.

 

 

فردوسی در جای جای شاهنامه فرموده که تا چه اندازه خواندن خدای نامه و سرودن شاهنامه برایش دلپذیر و تهی از هرگونه رنجی بوده است:

“چو این نامه آورد نزدیک من/برافروخت این جان تاریک من”

(چون دوست من خدای نامه را نزد من آورد و آن را نگریستم دل غمگینم شاد وپدرام شد)

یا در جای دیگر زمانی که همسر یا معشوقه(بتِ مهربان) اش داستان بیژن و منیژه را به زبان پهلوی برایش می خواند می فرماید:

“بدو گفتم ای بت نِیَم مرد خواب/یکی شمع پیش آر چون آفتاب

بنه پیشم و بزم را ساز کن/به چنگ آر چنگ و می آغاز کن […]

بدان سَرو بُن گفتم ای ماهروی/یکی داستان امشبم بازگوی

که دل گیرد از مِهر ِ او فرّ و مِهر/بدو اندرون خیره مانَد سپهر […]

بگفتم بیار ای بتِ خوب چهر/بخوان داستان و بیفزای مِهر!

بپیوندم و هم پذیرم سپاس/ایا مهربان یار ِ نیکی شناس”

(بپیوندم: بسرایم، به شعر در آورم)

اینک خودتان داوری کنید همین فردوسی که با دیدن خدای نامه دل غمزده اش شاد و روشن می شود، شنیدن داستان های خدای نامه برایش فر و مهر می افزاید، و با خرمی و سپاس به پیوستن و سرودن شاهنامه می پردازد، چگونه سرودن شاهنامه را می تواند رنج بنامد!؟

۶- ا. استاد جنیدی می فرمایند «”سال سی” نادرست است و اگر کودکی نیز از شما بپرسد چند سالتان است و مثلا بگویید “سال سی” بهتان می خندد، چه رسد به خداوند سخن، فردوسی، که پند بزرگمهر را در گوش ِ هوش دارد که می فرماید: سخن ِ یک استاد باید سنجیده باشد.»ولی در شاهنامه هر دو گونه را داریم. برای نمونه گاهی “سال” پس از شماره ی سال می آید،برای نمونه، در “پادشاهی زو تهماسپ/گرشاسپ، گرفتن رستم رخش را” می خوانیم:

“سه سال است تا این، به زین آمدست/به چشم بزرگان، گزین آمدست”

و در برابر آن، در جای دیگری از آغاز شاهنامه در گفتار درباره ی خدای نامه می خوانیم:

“یکی نامه بود از گهِ باستان/ فراوان بدو اندرون داستان

پراگنده در دستِ هر موبدی/ازو بهره ای نزدِ هر بخردی

گذشته برو سالیان، شش هزار/مگر زین فزونتر نیاید شمار”

یا در جای دیگری داریم:

“به گیتی درون، سال، سی شاه بود/به خوبی چو خورشید بر گاه بود”

در شاهنامه، شمار ِ بندهایی که شماره ی سال پس از واژه ی “سال” آمده بیشتر می نماید، ولی استاد جنیدی در ویرایش شان همه ی آن ها را افزوده به شمار آورده اند.

ب. از سوی دیگر، اگر چه “سال ِ سی” (با کسره زیر ل) نیز بخوانیم، باز هم در سروده های بررسی شونده نادرست می نماید چون در لَت (مصرع) ِ دوم، “پارسی” داریم و “سال سی” با “پارسی” هم آوا (هم قافیه) نیز نیست؛ “سال سی” با “بال سی” “هم آوا” است و “پارسی” با “شارسی” هم آوا می شود. پس، گونه ی نخستین ِ سروده باید به گونه ی دیگری باشد که به آن خواهیم رسید.

۷-“عجم،” واژه ای تازی (عربی) است و چَمِ آن لال، گنگ و کُند زبان است. تازیان، کسی که مثل لال ها وقتی سخن می گوید نمی توان درست دریافت چه می گوید را “عجم” گویند. گویند چون تازیان، ایران را با خونریزیو نیرنگ گرفتند، چون ایرانیان ِ جان به در برده سخن می گفتند آنان در نمی یافتند، پس آنان را “عجم” نامیدند. در هیچ جای شاهنامه، واژه ی”عجم” برای نامیدن پارسیان (ایرانیان) یا ناتازیان (غیر عرب ها) به کار نرفته و از فردوسی دور می نماید که چنین واژه ی دشنام آمیزی را برای نامیدن پارسیان ِ هم میهن خود به کار برده باشد.

۸ ـ همان گونه که استاد جنیدی نیز فرموده اند، نابخردانه و نادرست می نماید که در یک بند، فردوسی بگوید “نمیرم ازین پس که من زنده ام” ولی در بند پسین بگوید “پس از مرگ بر من کند آفرین.” به گفته ی استاد جنیدی یکی از این دو بند درست باید باشد. هرچند در نگاه من، سخن فردوسی در یکی از بندها دگرگون شده که باید گونه ی درستِ آن را گمانه زنی کرد.

۹-با اینکه استاد جنیدی بند پایانی را درست انگاشته اند، ولی در نگاه من گونه ی کنونی آن درست نیست. اگر درست بود باید چیزی همانند این می بود: “پس از مرگِ من خوانَدَم آفرین” یا “چو میرم، بخواند به من آفرین.” استاد جنیدی در ویرایش گرانسنگِ خود از شاهنامه، بند “نمیرم ازین پس که من زنده ام…” را افزوده می انگارند و بند پایانی را سروده ی فردوسی می دانند، ولی من گمان می کنم که هر دو بند از فردوسی است تنها اگر “مرگ” از لَتِ دوم برداشته شود. چگونه؟ در زیر خواهید دید.

اگر بندها ی زیر همه گی از فردوسی بزرگ، خداوندِ سخن بوده باشند، گونه ی درست و نخستینِ آن ها چیزی نزدیک به این می توانسته باشد:

سراهای آبادِ نیکو نهاد/ شود سست و ویران ز باران و باد۱۰

پی افگندم۱۱ از چامه۱۲ کاخی بلند/که باران و بادش نیارد گزند۱۳

بسی سال هِشتَم۱۴ درین کار، سی۱۵ / سخن۱۶ زنده کردم بدین پارسی

نمیرم ازین پس که من زنده ام/که تخم سخن را پراگنده ام۱۷

هر آن کس که دارد هُش و رای و دین/نخواند به من بر به جز آفرین۱۸

۱۰- ا. به جای “خراب” که تازی است، من “ویران” را پیشنهاد کرده ام. ب. همانگونه که می بینید من در ویرایش خود، “آفتاب” را نیاورده ام چون در بند دوم ِ سروده ای که گویند از فردوسی است نیز نیامده. پس واژه ی پایانی ِ لَت (مصرع) ِ نخست باید چیز دیگری بوده باشد که با “آفتاب” هم آوا نباشد. من “باد” را با “نهاد” هم آوا یافته ام.

۱۱- در زبان پهلوی “افگندم” است و بیشتر سخن سنجان و شاهنامه شناسان می انگارند که فردوسی در نوشته ی راستین خود تا جایی که توانسته گونه ی پهلوی واژه ها را به کار برده است.

۱۲- به جای “نظم”، من “چامه” (سروده) را پیشنهاد کرده ام چون همانندکردن بندهای سروده به خشت هایی که یک یک روی هم کاخی را می سازند زیباتر و به سخن فردوسی در شاهنامه نزدیک تر می نماید. هر چند می توانسته این گونه نیز بوده باشد: “پی افگندم از نامه کاخی بلند،” یا: “پی افگندم از گفته کاخی بلند.”

۱۳- ا. در بند نخست، نخست “باران” می آید و سپس “باد”، من نیز چنین چینشی را در بند دوم انجام داده ام و نوشته ام “که باران و بادش … .” ب. به جای «که از باد و باران نیابد گزند» من پیشنهاد کرده ام “که باران و بادش نیارد گزند” چون آوای پویاتری است چنانکه فردوسی بیشتر زمان ها در شاهنامه آوای پویا (Active Voice) را به کار می بَرَد تا آوای ناپویا (Passive Voice) و کسان و چیزها را تا جایی که بتواند در جایگاه کننده (فاعل) می نهد تا در جایگاه شونده (مفعول). برای نمونه بیشتر جاها چنین می سراید: “برید و درید و شکست و ببست/یلان را سر و سینه و پا و دست” نه اینکه بگوید: “بریده شد و خسته و کوفته… .” دریافتن گونه ی سخن سرایی فردوسی بسیار سخت است و زمان نیاز دارد و سال ها خواندن شاهنامه می تواند ویرایشگری را توانا کند تا درباره ی این که چه سروده ای از فردوسی است، یا درباره ی اینکه گونه ی درست و نخستینِ یک سروده چگونه می تواند بوده باشد گمانه زنی کند.

۱۴- به جای «بسی رنج بردم»، “بسی سال هِشتَم” (گذاشتم، گذراندم) را پیشنهاد کرده ام که به چم ِ سال هایی است که او جان فروزان ش را با شادی بر سر شاهنامه نهاد. هرچند آمدن ِ “سی” پس از “سال” همچنان تا اندازه ای می تواند پرسش برانگیزد، ولی گونه ی پیشنهادی من درست تر می نماید.

۱۵- من”درین کار سی” را پیشنهاد کرده ام تا با “پارسی” هم ‌آوا شود.

۱۶- به جای “عجم”، “سخن” را پیشنهاد کرده ام که درست تر می نماید. ولی با نگاه به آشفتگی ِ کمابیش ِ بند، هنوز جا برای گمان هست که آن را افزوده بینگاریم و کنار بگذاریم که به سروده نیز آسیب بزرگی نمی رسد.

۱۷- در زبان پهلوی “پراگنده” است و بیشتر سخن سنجان و شاهنامه شناسان می انگارند که فردوسی در نوشته ی راستین خود تا جایی که توانسته گونه ی پهلوی واژه ها را به کار برده است.

۱۸- از ویژگی های سخن راستین فردوسی، بزرگ نمایی و کنارهم نشاندن ناهمگون ها است و من نیز چنین کرده ام. “مرگ” را نیز کنار نهاده ام چون با بند پیشین که می گوید “نمیرم”و همچنین با روان ِ امیدوارانه و شورانگیز ِجاری در سروده همخوانی ندارد؛ یا می میرد یا نمی میرد، هر دو با هم نمی شود!

در پایان، شاهنامه نوشته ای بسیار بزرگ و یگانه است که همچون نوشته های دینی و نوشتارهای بزرگانی همچون شکسپیر از دستبرد دور نمانده و دگرگون شده ها و افزوده هایی در آن می توان یافت. اگرچه در گذشته ها مردم سخنان و نوشته هایی که به نام نویسنده ای پخش می شد را بی پرسش از او می دانستند، ولی در زمان ما که می توانیم از دانش های نپشته شناسی (نسخه شناسی)، بررسی نوشته (تحلیل متن Textual Analysis)، نمادشناسی و ویرایش بهره گیریم بهتر است نگاه دوباره ای به شاهنامه بیندازیم تا ببینیم کدام افزوده های بنیادینی در آن می توان یافت که با بنیادهای زبان، دانش و خرد همخوانی ندارد. البته، هنوز در آغاز راهیم و راهی که استادانی همچون خالقی مطلق و جنیدی آغاز کرده اند را باید دنبال کنیم تا به راه ها و پیامدهای بهتری دست یابیم.

پی نوشت ها:

* جاهایی که گویند نوشته ای از آن کسی است، یا جاهایی که گفته ای را از یادم آورده ام ولی واژه به واژه شاید گفته ی گوینده نباشد از گیومه ی روی خط بهره برده ام و آن را کج (Italic) نوشته ام تا دگر باشد با گفته هایی که از نوشته های خود نویسندگان برداشته ام و بیشتر کارشناسان ادبی، گفته ی آنان دانسته اند.

** https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D9%87%D8%A7%D9%85

*** “رَواگ” واژه ای پهلوی است به چم ِ “رَوا”. تازیان آن را تازی شده (مُعَرّب) کرده اند که شده “رواج” و سپس”رایج” را از آن ساخته اند.

نوشته ها و گفته های بهره برده شده:

فردوسی. شاهنامه. ویرایش جلال خالقی مطلق. نیویورک: Bibliotheca Persica، ۱۳۶۶.

فردوسی. شاهنامه. ویرایش فریدون جنیدی. تهران: بنیاد نیشابور، نشر بلخ، ۱۳۸۷.

پرتو اعظم، ابوالقاسم. دروغی بزرگ.مهر ایران، سال یکم، شماره ی سوم آپریل ۲۰۰۸، اردی بهشت ۳۷۴۶.

سخنان استاد فریدون جنیدی در برنامه ی رادیویی “پنجره های رو به مهتاب” در “رادیو فرهنگ:”

https://www.fereydoonjoneydi.com/ostad/archive.html

*آرش فرهادی از بنیاد نقالی

ArashFarhadi9@gmail.com