Muskoka2

 در راه پر پیچ و خم

به بیراهه می پیچیم

خاکی و پر چال و چَل

 

با وطن فرق دارد این ماسکوکا

 

در روبرو هنوز آبی دریاچه پیدا نیست

سی دی تنبک و تار لرزان

فضا بوی سیگار می دهد

 

با وطن فرق دارد این ماسکوکا

 

مثل گهواره در سایۀ سروها

میل بازگشت به بطن

بازی آفتاب در قطره های اشک

به انتهای هیاهو می رسیم

به قایقی بر ساحل ـ موج ها آرام

و مثل هیچ کس در انتظار هیچ کس

به او فکر می کنیم

 

که فرق دارد با این ماسکوکا.

اگوست ۲۰۱۰

 

شما دورید

و به خاطرم می آیید

و برای رسیدن به شما

بالی می خرم ـ بلیتی

و پرواز می کنم به سوی شما

به داخل سینمایی که فقط یک روستای کوچک است

و بقالی تنها که مدام آدامس می جود

و آدامسی که مدام من را می جود

و چون جیغ نمی کشیم

به پایان می رسیم

و بر می گردم

و به شما هم نگاه می کنم

که چقدر دورید

و بال می بندم.

۱۴ نوامبر ۲۰۱۰

 

و سرانجام به سلامتی هم نوشیدیم

تی وی روشن بود و به زبان اینکایی

از برادۀ آهن می گفت و گریۀ آرشه

و عاشقی به نام ریحانه که معشوقش قلب نداشت

آن لولی وش مغموم

آه

حرفهای اینکایی بدون دود هم درک می شوند

ما چهار پاره بودیم از چهار وطنی

که چلیپا شد وگریخت

و ما دویدیم از ابتدای دهۀ هفتاد

حالا بدون دود هم

حتی

فهم نمی شویم.

 

۱۷ نوامبر ۲۰۱۰