امیر کسروی

در ابتدا، تنظیم و اجرای برنامه نگاهم را جلب کرد. برای عملی شدن این جلسه اینگونه که شد، مسلماً گروهی وقت و سرمایه گذاشتند که شنوندگان و حاضران حداکثر استفاده را ببرند و این به یک سپاسگزاری خالصانه نیاز دارد.

نکته بعدی اینکه در بین ما ایرانیها متداول است که تکرار کنیم، عجله برای چی، در هر حال جلسات ایرانیها دیرتر از ساعت مقرر شروع می شود پس اگر هم دیر رسیدیم اتفاقی نمی افتد. و این جلسه متاسفانه مصداق این فرهنگ ایرانی بود. در ساعت چهار بعد از ظهر تعداد انگشت شماری در سالن بودند. من نمی دانم که معمولا چون برنامه دیر شروع می شود مردم هم دیر می آیند و یا اینکه چون مردم دیر می آیند برنامه دیر شروع می شود. سی و پنج دقیقه پس از ساعت چهار بود که اعلام کردند به علت اشکال فنی در برقراری تماس الکترونیکی برنامه عقب افتاده و تا ده دقیقه دیگر مشکل برطرف شده و برنامه شروع می شود، که البته نشد. من نفهمیدم این تقریب ده دقیقه از کجا آمد و اشکال فنی ای که معلوم نیست از چه ساعت شروع شده و هنوز حل نشده، بر اساس چه منطقی تا ده دقیقه دیگر حل خواهد شد. جلسه تقریباً با یک ساعت تاخیر شروع شد و بالاخره هم نفهمیدم که تماس برقرار شد یا نه.

اگر قبول داریم که سروقت آمدن احترام به خود و دیگران است، آیا برای ما که در کانادا زندگی می کنیم، وقت آن نرسیده ست که بیآموزیم برنامه ها را به موقع آماده کنیم، به موقع شروع کنیم، و به موقع در جلسات حاضر شویم؟ و اگر قبول نداریم، برای اینکه حرفمان با عمل مان یکی باشد، بهتر نیست که مثلا اعلام کنیم ” جلسه سخنرانی انشااله بین ساعت۵-۴ بعد از ظهر، بی حرف کم شروع خواهد شد” چون اینهم برای خودش روشی است و اگر مقبول اکثریت (دموکراتیک) است، پس قاعدتاً ایرادی هم ندارد!

مجموعه افراد حاضر در این جلسه هم، برای خود پدیده شگفت انگیزی بود. سالن سرشار از شنوندگان مشتاقی بود با موهائی، که اگر داشتند، خاکستری بود و خطوط چهره هائی، نشانگر سالها تجربه از تلخی و شیرینی ها، و بالا و پائین های زندگی. حضور تک و توک چند جوان، بیشتر به استثنا می نمود و سئوال برانگیز که چگونه است که دیدگاه چپ در بین جوانان ایرانی دیگر جاذبه ای ندارد در حالیکه نسل ما (مو خاکستری ها) در سنین نوجوانی به آن دل بستیم؟ آیا این دلیل بر میرندگی این دیدگاه است؟

برای رفع شبهه لازم است تاکید کنم که ما همه می دانیم که چه نیروهائی از بیرون برای نابودی چپ در تلاش بوده و هستند و چگونه عمل کرده و می کنند. این روند برای حاضران، چه بر اساس معیارهای شخصی و یا گروهی، پوشیده نبود و نیست، اگرچه در مواضع همیشه اختلاف نظر بوده و هست. هدف این نوشتار وارد شدن در مقوله ی نیروهای بیرونی نیست. ولی، شنیدن راهکاری که به چپ حیاتی دوباره بدهد، به ویژه از زبان صاحب نظرانی که صاحب نام هم هستند، شاید وجه مشترک پیرهای دیر بود.

ولی آیا نوری به راهی تابانده شد و مسیری برای سازندگی از طرف سخنرانان عرضه شد؟ 

از راست: محمدرضا شالگونی ، شهین نوروز و سعید رهنما

قرار بر این بود که آقای شالگونی و رهنما هریک نگرشی امروزه و تازه به دیدگاهی که در زمانی نه چندان دور، جهان را تکان داد بیاندازند و در ضمن جنبش کارگری ایران را موشکافی کنند. گفتاری از این دست برای حاضران هم جاذبه داشت و هم می توانست سازنده باشد. اینگونه بررسی ها از نظر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، ضروری و اساسی است، ولی متاسفانه برای هر سخنران، فقط بیست دقیقه منظور شده بود که برای بررسی چنین مطلب پیچیده ای بسیار کم و غیر متعارف بود. کاش یک ساعت تلف شده به تساوی بین سخنرانان تقسیم می شد و هر یک می توانستند به جای بیست دقیقه، پنجاه دقیقه فرصت برای بیان مواضع شان داشته باشند.

در چنین فرصت کمی، انتظار این است که کلام گویندگان مانند پیکان عمل کند، دارای نوک تیز و برنده باشد، سریع و دقیق، و مهمتر از همه جهت و هدف داشته باشد. و این معمولا احتیاج به کمی درس و مشق قبلی دارد. سخنران ملزم به رعایت دستور جلسه ست تا احترام شنونده ی آگاه حفظ شود. سخنرانی که از در و دیوار مطالبی مربوط و نامربوط را به هم می چسباند و معلوم نیست که پیامش چیست، اعتبارش در نظر شنونده تیزبین مخدوش می شود. این روش سخنرانی از پدیده مذهب به ما به ارث رسیده و شاید بهتر باشد که در همان عرصه رها شود.

همچنین انتظار بر این بود که این دو دیدگاه بر محمل ایرانی اش و بر اساس مسائل پیچیده ایران امروز در قالب مباحثه و مناظره حرکت کند و آرمان ها، به قول آقای رهنما  “زمینی” شوند. وگرنه صحبت کردن در ناکجا آباد افلاطونی چه ثمری دارد. ولی آیا اینطور شد؟

هدف من در این نوشتار، بدون در نظر گرفتن اعتبار فردی سخنرانان، این است که ذهنم را به روی آنچه در این کم و بیش دو ساعت اتفاق افتاد متمرکز کنم تا بتوانم بدون پیشداوری مشاهداتم را در مورد این “دو دیدگاه از چپ و جنبش کارگری در ایران” عرضه کنم. شکی نیست که در میان گفتن و شنیدن یک فاصله ی کوتاه زمانی ست که می تواند از نظر مفاهیم لغوی، بین آنچه که گفته شده و شنیده می شود فاصله بیاندازد. بنابراین، اگر این اتفاق در این نوشتار پیش آمده باشد، می پذیرم و از قبل پوزش می خواهم.

در ضمن باید روشن کنم که شخصاً هیچ گونه دلبستگی ای به هیچ ایسمی ندارم و هیچ وابستگی ای به هیچ گروهی. بنابراین اگر برخورد غیر سازمانی برای شما پسندیده نیست و یا بی اهمیت است، به شما پیشنهاد می کنم از این جا به بعد این نوشتار را نخوانید تا وقتتان تلف نشود.   

رویهمرفته فضای جلسه پربار، محترمانه، صادقانه و دوستانه بود و بجز یکی دو مورد استثنائی که افرادی برخورد توهین آمیز و غیرمنصفانه داشتند، مورد دیگری پیش نیآمد. این موارد هم با متانت و بزرگواری سخنرانان در حین پاسخگوئی روبرو شد و در مجموع جلسه آرامش داشت و مدیر برنامه هم به خوبی از پس اداره جلسه برآمد.

و اما اصل قضیه:

نتیجه کلی این جلسه برای من بمثابه این بود که به مسابقه پینگ پنگ دعوت شوم ولی یکی از بازیکنان تصمیم بگیرد و اعلام کند که به جای بازی دو نفره، هر کسی برای خودش بازی کند. متاسفانه در جلسه این اتفاق افتاد و انسجام دستور جلسه را بهم ریخت.

مدیر جلسه، اعلام کردند که پس از اتمام بیست دقیقه، هر سخنرانی می تواند نظرگاه دیگری را چالش کند. بنابراین، انتظار می رفت که در یک مناظره عادلانه، هر یک درستی و راستی دیدگاه دیگری را به محک بزند و چکیده مباحثه را در معرض قضاوت شنوندگان قرار دهد، ولی این اتفاق نیافتد.

مباحثه و مناظره چه با برداشت سقراطی از آن و یا دیدگاه هگلی، و یا ماتریالیسم تاریخی مارکس و انگلس، روشی ست که در عمل، چپ و راست هر دو از آن بهره وری می کنند. این روش امروزه در نشست های گوناگون، کاربردی سازنده دارد. همگونی نیروها۱ چه در حرفه های تولیدی، یا خدمات و چه در بحث و مناظره های اجتماعی، سیاسی و یا اقتصادی، توان فکری انسان ها را افزایش می دهد. من هنوز در این فکرم که چرا آقای شالگونی با مناظره مخالفت کردند. 

سخنران اول آقای رهنما بود. ایشان به طور آکادمیک و با بیانی منظم نظراتشان را با تقسیم بندی های مشخص در چارچوب دستور جلسه بیان کردند و نوشتاری که در جلو داشتند و گاه گداری به آن مراجعه می کردند نشان می داد که ایشان با صرف وقت قبلی، هدف و مسیر گفتارشان را، برای حداکثر استفاده از زمان، از پیش مشخص کرده اند. در پایان گفتار، ایشان سئوالاتی چند را مطرح کردند که می توانست به شکل دادن و تعیین مسیر گفتگو و روشن کردن پیچیدگی های موضوع کمک کند. ایشان برای بازی دو نفره آماده شده بودند. آقای شالگونی به سئوال های آقای رهنما جواب ندادند و در هنگام مناظره هم صریحا اعلام کردند که “شما نظرات خودتان را گفتید، من هم نظرات خودم را  می گویم. آقای شالگونی می خواستند یک نفره بازی کنند. و من، مات و مبهوت در این فکر که ریشه این ناهمگونی از چیست، و از کجا می آید؟

آقای رهنما با ذهنیتی کاملا آگاه به دستور جلسه، گفتارشان را با انسجام پیش بردند. سخن در اینجا بر سر این نیست که شنونده با متن گفتار گوینده موافق است یا نه، صحبت بر سر اینست که موضوع گفتار دقیق، منطقی و دارای تسلسلی به هم پیوسته ست یا نه.

شنونده ی مطلع و صاحب نظر انتظار دارد که گوینده، هم در محدوده موضوع بماند و هم، مسیر گفتگو مشخص و هدف دار باشد. شکی نیست که حضور شنوندگان آگاه در هر جلسه ای، کار گوینده را دشوارتر می کند ولی در عین حال باعث می شود که گفتار دقیق تر و نتیجه بخش تر باشد. آقای رهنما موجز صحبت کردند و به نظر می رسید با فرض اینکه با شنوندگان صاحب نظری روبرو خواهند بود گفتارشان را تنظیم کرده بودند. در دنیائی که دسترسی به اطلاعات در کف چنگ همگان است، این یک دوراندیشی عاقلانه است.

من قصد ورود به جزئیات گفتار سخنرانان را ندارم. فقط به چند موردی می پردازم که هر چند اجمالی، بینش یکی توسط دیگری به چالش رفت. و چند نکته که از یک طرف عنوان شد ولی ارزیابی نشد.

آقای رهنما سعی داشتند واقعگرایانه دیدگاه هایشان را “زمینی” کنند. با نقل به مفهوم، ایشان مشخصاً دوران فعالیت های چپ را در ایران به چهار دوره تقسیم کردند و به جزئیات آن پرداختند. در ضمن، با مروری بر تاریخ چپ بین الملل، با جرأتی ستایش آمیز انقلاب اکتبر را به زیر سئوال بردند. آقای رهنما با تاکید بر ضرورت دموکراسی به عنوان زیر بنا، گفتند که جامعه باید سوسیالیستی باشد تا حکومت هم بتواند سوسیالیستی عمل کند. متاسفانه عمق فلسفی، و اجتماعی این نظر در برخوردها به بیراهه کشید. همچنین، ایشان شرائط امروز جمهوری اسلامی را به خلاصه تشریح کردند و به عنوان راهکار، گفتند که شیوه عملی مقابله با جمهوری اسلامی در ابتدا تضعیف و سرانجام سرنگونی آنست. ولی ایشان شاید به علت ضیق وقت، در مورد چگونگی و جزئیات این نظریه توضیحی ندادند و در نتیجه دیدگاهشان چندان هم “زمینی” نشد. 

 

ایشان در رابطه با روند کسب قدرت توسط نیروهای چپ در دنیا، انقلاب اکتبر را یک کودتا خواندند و گفتند، بازهم نقل به مفهوم، لنین در انقلاب فوریه روسیه بازنده شد و در اکتبر با توسل به کودتا حکومت را به دست گرفت. این گفته شجاعانه، در جائی که گفته شد، به مثابه ی این بود که در حضور خلق مسلمان، آخوندی در مسجدی اعلام کند که محمد عرب از راه دزدی و راهزنی اسلام را به ثمر رسانده و یا وجود خدا را انکار کند و از عواقب آن وحشت نکند. البته بسیاری ابروها را در هم  کشیدند، ولی اشاره مستقیم دیگری به آن نشد.

آقای شالگونی سخنگوی بعدی، با سخنانی مملو از تجربه و آگاهی، گفتارشان را آغاز کردند و به همین صورت به پایان بردند. صداقت و “رفاقت” وجه مشخص گفتار ایشان بود. سخنان ایشان در عین تسلط بر ادبیات، تاریخچه مارکسیستی، چپ و سرمایه داری، پراکنده و غیر منسجم بود. نگاه ایشان وسیع و جامع بود و جملات شان غنی و پربار. هر جمله به خودی خود ارزشمند و آموزنده بود، ولی تسلسل پیوسته ای در گفتار نبود تا شنونده را در مسیر ویژه ای رهبری کند و هیچ راهکاری را نشان نداد.

ایشان در آغاز، گزارش مستدلی از دست آوردهای گذشته چپ در دنیا عرضه کردند و اجازه دادند که “رفقا” در آغوش ولرم دستاوردهای گذشته ی چپ در دنیا، اطراق کنند و غرق در غرور موفقیت های گذشته چپ بشوند. این شیوه گفتار معمولا روش مناسبی است تا با بیان نکات مثبت، زمینه برای حلاجی دشواری ها و علل درونی شکست ها فراهم شود و عملکرد گروه ها مشخصاً تجزیه تحلیل شود. ولی در این زمینه نه به علل ناپدید شدن دولت های چپ در جهان، نه به علل درونی شکست گروه ها، و نه به تکه پاره شدن چپ در ایران و یا در سطح جهانی پرداختند.

به نظر می آمد که ایشان برای تاکید بر اتحاد خانواده چپ در حول مواضعی مشترک، به این جلسه آمده بودند. این هدف در سئوال و جواب ها هم تکرار شد و ایشان با لحن پدرانه ای، سعی در اقناع شنوندگان به لزوم اتحاد بر اساس وجوه مشترک داشتند. علیرغم حسن نیت و تلاش مستمر ایشان، پویائی جلسه حاکی از این بود که این راه دشوار و پر سنگلاخ هنوز فاصله زیادی با مسیری صاف و هموار دارد. در تاریخ چپ، به دلائل گوناگونی ما همواره شاهد تکه و پاره شدن بیشتر، محو یا نابودی این ایدئولوژی در جهان بوده ایم. شاید بیان و روشن کردن علل آن، می توانست ایشان را به هدفشان نزدیک تر کند.

آقای شالگونی اذعان کردند که چپ در طول تاریخ خود به جنایت های وحشتناکی دست زده و این مطلب را در قالب های گوناگونی ابراز داشتند و این در ذات خودش شجاعانه و سازنده بود. چون اولین قدم برای مقابله با ضعف ها، شناخت و قبول آنهاست. ایشان به عنوان مثال از پُل پُت نام بردند. ولی در همین زمینه، اشاره شان به نیروی های چپ ایران اجمالی بود و گفتند در روند انقلاب ایران، گروهی خود را در این طرف و گروهی در آنطرف انقلاب قرار دادند، ولی از هیچ گروه خاصی نام نبردند در نتیجه گفتارشان به نظر محافظه کارانه جلوه کرد.

آقای شالگونی به جز یک مورد، اشاره مستقیمی به گفتار آقای رهنما نکردند و به سئوالات ایشان هم پاسخی ندادند. در مورد ساختار گفتاری آقای رهنما که چهار دوره مشخص را برشمردند، اظهار کردند که ایشان هم می توانند دوره های دیگری از فعالیت چپ ایران را بشمارند، ولی این کار را انجام ندادند و معلوم نشد که این جمله ایشان انتقادی بود، تهدید بود و یا وعده وعیدی که به فراموشی رفت.

آقای شالگونی، بختیار را به عنوان تجلی سوسیال دموکراسی با پوزخند به تمسخر گرفتند و گفتند که اگر ما سوسیال دموکراسی می خواستیم که “بختیار را داشتیم”. به این ترتیب، آقای رهنما را در این قالب جا دادند ولی هیچ دلیل و یا تحلیلی ارائه نکردند. من شخصاً در این برخورد کمی هم تفرعن دیدم که امیدوارم درست نبوده باشد. ایشان در ضمن تاکید کردند که باید دقت کنیم که از “ریل خارج نشویم”. و این جمله گنگ زیربنای منطق گفتار ایشان شد.  

برای من مهم است که بفهمم خارج از ریل چپ کجاست و چه کسی بر چه اساسی آنرا تعیین می کند. اگر منظور پرهیز از ماکیاولیسمی است که در آن هدف ابزار را توجیه می کند، که این روش در این مناظره مصداقی نداشت. وگرنه، باید روشن می شد که کدام دستورالعملی روی ریل است و کدام خارج. مگرنه اینکه، به غیر از آیات آسمانی که ثابت اند، دیگر پدیده های اجتماعی سیالند و بر اساس زمان و مکان متغیر. اگر ما واقعا معتقد باشیم که مثلا مارکس یا لنین، مسیر ریل را از پیش تعیین کرده اند و ما نباید “از ریل خارج شویم”، ذهنیت ما دارای زیربنای مذهبی ست و آیات آسمانی خلق کرده ایم.

مگرنه اینکه مارکس و انگلس، پس از کمون پاریس، نتیجه گیری کردند که در این رابطه، مانیفست احتیاج به بازنویسی دارد و در چاپ بعدی، این کار را کردند؟ آیا این “زمینی” شدن است یا از ریل خارج شدن؟۲

آیا زمانی که لنین در سیاست نوین اقتصادی، سرمایه داری و بازار را بازگرداند، از ریل خارج شد؟۳

آیا وقتی انگلس در جواب این سئوال که جامعه سوسیالیستی چگونه اداره خواهد شد، پاسخ داده که ما اصراری نداریم دیگ آینده را امروز به جوش درآوریم۴، آیا پیامش این نیست که ما نمی خواهیم مسیر ریل را از قبل تعیین کنیم و در حقیقت “زمینی” فکرمی کرده؟

آیا وقتی لنین، همکاری با پارلمانتاریسم بورژوازی را رد نمی کند از ریل خارج می شود؟۵

مطلب دیگر برچسب زدن و رد دربست سوسیال دموکراسی است که در بخش بزرگی از ادبیات چپ چشمگیر است و ظاهرا آقای شالگونی هم از این روش پیروی کردند.

مارکس، انگلس، لنین و دیگر پیام آوران چپ، نوک تیز قلمشان را در این جا و آنجا متوجه سوسیال دموکرات ها کرده اند. صرفنظر از اختلافات نظری، سوسیال دموکراسی، چون در جبهه چپ حرکت می کند، بالقوه می تواند رهبری را ازآن خود کند. اگر قرار باشد که رهبری چپ ملک طلق گروه ویژه ای باشد، خواه ناخواه جنگ برای کسب قدرت اجتناب ناپذیر می شود.

رزا لوکزامبورگ نمونه ای از قماش سوسیال دموکراتها بود که از سانترالیسم دموکراتیک لنین انتقاد کرد۶ و نتیجه طبیعی آنرا سوق به دیکتاتوری فردی خواند. امروز ما می دانیم که دیدگاه این مبارز در پدیده ای به نام استالین متجلی شد، ولی در زمان زندگی اش که آنرا بالاخره در راه چپ گذاشت، به شدت مورد اعتراض لنین قرار گرفت.  و هنوز هم ما به جای گوش کردن، با برچسب زدن به نظرات مخالف، از یادگیری ی تجربیات تاریخی فرار می کنیم که مبادا از “ریل خارج شویم”.

مگرنه اینکه عدم حمایت چپ از سوسیال دموکرات های آلمان منجر به قدرت گرفتن نازیسم شد و هیتلر را از دنده راست آن خلق کرد؟ مگرنه اینکه چپ ایران چشم بسته به بختیار برچسب سوسیال دموکراتیک بودن زد و اخطار او را در مورد دیکتاتوری نعلین به تمسخر گرفت تا دیوی چون خمینی تنوره کشان از انقلاب بیرون جهید؟

همه ما ایرانی ها می دانیم که دچار مرض تکروی هستیم و گاه کورکورانه و حتی متفرعن عمل می کنیم و در همگون کردن نیروها، البته به استثناء خمینی که این بازی را از جدش به ارث برده بود، همیشه شکست می خوریم. مفهوم دموکراسی ما اینست که دیگران باید بر اساس خواسته های ما حرکت کنند وگرنه… که همه می دانیم. مگر نه اینکه این تفکر زیربنای مذهبی دارد که در آنهم اتفاقاً ریل زیاد به کار گرفته شده است؟

آقای شالگونی بدون هیچگونه بررسی تاریخی و یا تحلیل فلسفی، بختیار را به تمسخر گرفتند و به شکل ظریفی آقای رهنما را هم در همان مقوله چپاندند. من قصدم دفاع از بختیار و یا طرفداری از آقای رهنما نیست، انتقادم به بینش، روش گفتگو و منطق شخصی ی حاکم بر مباحثه و مناظره است و به اینکه در نتیجه آن، به طور غیر مستقیم به شنونده بی احترامی می شود معترضم.

مگر نه اینکه از میان همه ی رجل چپ و راست، تنها کسی که به پابوس “امام” نرفت بختیار بود؟ مگر همو نبود که پذیرش صندلی را مشروط به خروج شاه از ایران قرار داد، ساواک را در عمل منحل کرد و حقوق و مزایای کارگران و کارمندان را افزایش داد؟ آیا همه اینها که در آن فرصت کوتاه انجام شد، از ریل خارج بود یا شخص بختیار؟ و یا برچسب اهدائی سوسیال دموکرات بودن اش او را خارج از ریل چپ قرار داد؟

ما به عنوان یک نسل، باید بپذیریم که ارزیابی درستی از موقعیت انقلابی ی ایرانی که در آن زندگی می کردیم نداشتیم و اشتباه کردیم و انقلاب را آگاهانه و یا ناآگاهانه تحویل “امام” دادیم و بعد به او کمک کردیم که قدرتش را تحکیم کند. و امروز هم مثل گذشته، معلوم نیست که نیروهای مخالف جمهوری اسلامی، به چه دلیل هنوز با هم در حال جنگ اند. هنوز به هم برچسب می زنند و فراموش کرده اند که دشمن واقعی کجاست.

آیا فکر کرده اید که شاید از ترس خارج نشدن از ریل، ما به نسل های بعدی به شدت بدهکاریم؟ زیرا در زمانی که فرصت بود، نسل ما یک انتخاب غلط کرد، که چه بخواهیم یا نه، در تاریخ ثبت خواهد شد. آیا اولین و مهمترین قدم برای حرکت به جلو، ارزیابی خودمان نیست، همانگونه که هستیم؟ هیچ پزشکی بدون تشخیص مرض، به فکر درمان نمی افتد و  داروئی تجویز نمی کند.

 

در اینجا شاید این بحث بی ثمر نباشد که نگرش مارکس به مسائل زیربنائی که عمدتا در سرمایه بیان شده، در اصل، تحلیلی است بر مبنای واقعیت های نظام سرمایه داری. و به همین دلیل عملی بودن آن، هنوز هم نظریات وی در علم اقتصاد مورد استناد است.۷ نه مارکس، و نه انگلس هیچکدام شیوه ویژه ای را در اداره جامعه سوسیالیستی ارائه نکرده اند. به نقل از لنین، تنها نظریه ای که ازآن خود مارکس است دیکتاتوری پرولتاریاست. حتی شیرازه ی گفتار مارکس مبنی بر ارزش اضافی، ازآن دیوید ریکاردو است.  باز هم باید توجه داشت که مارکس به انبوه اکثریت کارگران در مقابل گروه اندک صاحبان ابزار تولید اشاره دارد و در این مضمون، حکومت کارگران، در واقع عین دموکراسی است. یعنی حکومت اکثریت بر اقلیت. پس لغت دیکتاتوری را که مارکس به کار برده در ذات خود مفهومی دموکراتیک دارد. بنابراین برخورد مارکس و انگلس در مورد نحوه به دست آوردن حکومت، که در اینجا مورد بحث ماست، کاملا واقعگرا و “زمینی” است و نوشته های متعدد آنها همواره در رابطه با موارد مشخصی بوده است و از آنها نمی توان و نباید آیه آسمانی ساخت و تصور داشت که تمام نوشته و گفته هایشان در جوامع گوناگون که کاملا سیال است، همواره درست عمل می کند. و اگر بخواهیم در مورد جمهوری اسلامی هم “زمینی” فکر کنیم، و از نحوه انتقال حکومت از جمهوری اسلامی به مردم ایران حرف بزنیم، در این جلسه، آقای رهنما به روشنی دلائل خودشان را در مخالفت با مبارزه مسلحانه بیان کردند و آقای شالگونی هم با منطق ایشان توافق دارند.

دو موضوع متصل به هم در گفتار آقای رهنما بود، یکی راهکار مقابله با جمهوری اسلامی، که گفتند باید اول تضعیفش کرد و بعد سرنگون، و دوم اینکه جامعه باید سوسیالستی فکر کند تا حکومت هم سوسیالیستی عمل کند و تسلسل این دو مقوله در طول کلام ایشان روشن بود. آقای شالگونی، همانگونه که در بالا اشاره کردم، مفهوم اولی را تایید کردند و گفتند که مقابله مسلحانه با جمهوری اسلامی در این مقطع خودکشی است. و اضافه کردند که مشی مسلحانه هم در جای خود کاربرد دارد. این یک مورد استثنائی بود که نظرات ایشان مستقیماً با مسائل سیاسی اجتماعی ایران گره خورد و “زمینی” شد و توافقی هم بین “دو دیدگاه از چپ” صورت گرفت. و به هرشکل، در این مرحله ی ویژه، آقای شالگونی، علیرغم “سوسیال دموکرات” بودن آقای رهنما، از ریل خارج شدند با ایشان توافق کردند.

ولی دومین بخش سخن آقای رهنما را، در مورد اینکه جامعه می باید سوسیالیستی فکر کند تا حکومتش سوسیالیستی عمل کند، به گونه ای دیگر تعبیر کردند که شاید ناشی از یک سوء تفاهم بود. ایشان اشاره کردند که جامعه سوسیالیستی را باید به وجود آورد و این وظیفه چپ است که اینکار را انجام بدهد. با این مبحث که طولانی و دقیق بود، و کاملا در روی ریل، ایشان خودشان را از واقعیت های “زمینی” جدا کردند، بدون اینکه هیچ راهکار دیگری را به شنوندگان و چپ، که مشتاق گفتارشان بودند، عرضه کنند.

در رابطه بین دولت سوسیالیستی و جامعه ای که سوسیالیستی فکر می کند، شاید ذکر یک مثال کانادائی که بسیاری از ما انتاریونشین ها شاهد آن بودیم بی مورد نباشد.

 ما در دوره حکومت نیودموکراتها۸ در انتاریو، به خاطر داریم که علیرغم اینکه باب ری۹ حکومت را با رای مردم به دست گرفت، در شرایط یک بحران اقتصادی، همواره با مقاومت شدید سندیکاها روبرو شد. باب ری، اولین کارش اصلاح قانون کار بود و در حمایت از کارگران برای اولین بار در تاریخ آمریکای شمالی، مدیران شرکتها را به صورت فردی و جمعی، در صورت ورشکستگی شرکت ها، مسئول قانونی پرداخت حقوق معوقه کارگران دانست و آنها را در صورت لزوم مورد تعقیب قرار داد. وی میزان حداقل دستمزد کارگران غیر متخصص را بالا برد. همچنین این دولت در مقابله با بحران اقتصادی آن زمان، به جای بیکار کردن عده ای از کارمندان دولت جهت تنظیم بودجه نابسامانی که به ارث برده بود، پیشنهاد کرد که همه کارمندان به جای پنج روز در هفته، چهار روز کار کنند و چهار روز هم حقوق بگیرند تا مجبور نشود انبوهی از کارمندان را برکنار کند. مخالفت های شدید سندیکاهای کارگری با برنامه های این دولت، در نهایت منجر به شکست باب ری در انتخابات بعدی شد. وقتی افراد جامعه سوسیالیستی فکر نکنند، منافع شخصی، منافع عمومی را تحت الشعاع قرار می دهد و دولت سوسیالیستی کاربردی ندارد. ما به یاد داریم که دولت دست راستی مایک هریس جانشین وی شد و اولین اقدامش لغو مسئولیت مدیران شرکت های بازرگانی در مورد بالا بود و حداقل دستمزد کارگران غیر متخصص را برای هشت سال، در تمام دو دوره ی حکومت انتخابی اش، ثابت نگه داشت و حتی با نرخ تورم که روند تاریخی حکومت های انتاریو بود انطباق نداد. تکرار می کنم، وقتی جامعه سوسیالیستی فکر نکند، افراد نمی بینند که منافع شخصی در منافع عمومی تامین می شود و نمی بینند که دولت سرمایه داری حافظ منافع سرمایه داران است. 

درست است که  ما جامعه آرمانی ای را سراغ نداریم که فرهنگ آن سوسیالیستی باشد، ولی به خاطر داریم که حکومت شوروی سوسیالیستی سابق، مدت هفتاد سال، تمام اهرم هایی را که برای برپائی و ساختن یک جامعه سوسیالیستی لازم است، هم در دست و هم در کنترل داشت، ولی واقعیت این است که این حکومت سوسیالیستی، و بسیاری دیگر از این قماش که شاید بیش از نیمی از جمعیت جهان را زیر لوای خود داشتند و به ادعای خودشان سوسیالیست، و یا مارکسیست لنینیست بودند، شکست خوردند.

آیا این دو مثال تاریخی نمی تواند به ما بیآموزد که مرض درونی جامعه سوسیالیستی در کجاست؟ آیا به جای ارزیابی اشتباهات خودمان، با مقصر جلوه دادن دنیای سرمایه داری، که همه قبول داریم برای حفظ منافعش، خشن و جنایتکارانه عمل می کند، باید همواره اسلحه به دست به مبارزات مسلحانه مان ادامه بدهیم؟ آیا زمان آن نشده که نظری هم به خودمان بیاندازیم؟ به موقع سر ساعت به جلسات برویم، جلساتمان را سرساعت برقرار کنیم؟ در جلسات محترم باشیم و به دیگران احترام بگذاریم؟ کمی به حرف های هم گوش کنیم؟ در صورت لزوم از ریل خارج شویم و از اشتباهات تاریخی خودمان درس بگیریم؟ و به قول آقای رهنمای “سوسیال دموکرات”، آرمان هایمان را “زمینی” کنیم؟

 

پانویس ها:

 

۱- Synergy, (Synchronized energy)

۲ـ مجموعه آثار و مقالات

۳ـ همانجا

۴ـ انتی دورینگ

۵ـ مجموعه آثار و مقالات لنین

۶ـ کتاب انقلاب روسیه نوشته رزا لوکزامبورگ

۷ـ World Is Flat دراین کتاب نویسنده آن توماس فریدمان، ذکر می کند که در گفتگویش با رئیس دانشکده اقتصاد هاروارد، به  او گفته در تحقیقاتش به این نتیجه رسیده که شرکت های بزرگ تجاری، برای دست یابی به دستمزد ارزان، به مرز کشورها اهمیت نمی دهند و در این راه قوانین و فرهنگ کشورهای مورد نظر را برای استثمار کارگران زیر پا له می کنند. (نقل به مفهوم)  رئیس دانشکده اقتصاد در جواب متذکر شده اگر فکر می کنی که اولین کسی هستی که به این نظریه رسیده ای، به تو توصیه می کنم که مانیفست حزب کمونیست، نوشته مارکس و انگلس را بخوانی. نویسنده بخشی از مانیفست را که بیش از صد سال پیش، این نظریه را به تفصیل تحلیل کرده، به متن کتابش افزوده است.   

۸- New Democrat

۹- Bob Ray

* امیر کسروی در سال ۱۳۴۵ با گواهینامه بین المللی از آمریکا به جرگه خلبانان هواپیمائی ملی ایران (هما) پیوست. او در سال ۱۳۴۸ از دانشگاه تهران در رشته اقتصاد فارغ التحصیل شد. کسروی در سال ۱۳۵۷ رئیس کانون خلبانان و مهندسان پرواز بود و یک دهه بعد در سال ۱۳۶۷ به کانادا مهاجرت کرد. او در تورنتو به آموزش پرواز مشغول است. امیر کسروی مقالات و ترجمه های متعددی در حوزه های تخصصی خود و مسائل روز سیاسی منتشر کرده است.