الهام بخش نگارش این مقاله توفیق و افتخار شرکت در کلاس های حافظ شناسی استاد نازنین دکتر رضا براهنی است. شبی از شبها وقتی که از کلاس درس استاد به خانه برگشتم، در حالی که صدای گرم و جان بخش آن بزرگوار هنوز در گوشم طنین انداز بود و به حافظ و زیبائی سحرانگیز غزلهای نابش، آن هم بدانسان که استاد خوانده و تفسیر کرده بودند می اندیشیدم، بی اختیار به یاد کتابی قدیمی و احتمالاً نایاب افتادم. آن را از قفسه کوچک کتابخانه ام برداشتم و با شور و شوق فراوان شروع به خواندنش کردم.

نام کتاب “الهاماتی از خواجه حافظ” است که دقیقاً ۳۸ سال پیش به چاپ رسیده و نویسنده اش زنده یاد محمد وجدانی (متوفی به سال ۱۳۶۱) است. مهم ترین انگیزه ی وجدانی برای تألیف کتاب مذکور این بوده است که در سال ۱۳۲۲ فالنامه شیخ بهاءالدین عاملی را با افزودن مقدمه ای منتشر می کند و میزان استقبال و حسن قبول آن رساله وی را به فکر آفرینش اثری مشابه می اندازد.

یکی از خواندنی ترین و شیرین ترین قسمت های کتاب بخش پنجم از گفتار دوم آن است که به بیان حکایاتی از تفأل به دیوان حافظ اختصاص دارد. در زیر ۷ حکایت کوتاه از ۲۶ حکایت نقل شده توسط او را به نظرتان می رسانم:

حکایت اول:

آن چنان که در تذکره مرآت الخیال آمده است بعد از درگذشت خواجه حافظ بعضی از روحانیون و متشرعین به سبب اشعاری که از او در وصف باده و نگار و امثال آن شنیده بودند از حضور در مراسم خاک سپاری و نمازگزاردن بر وی خودداری می نمودند. معتقدین و طرفداران حافظ قرار بر این گزاردند که شعرهای او را که بر برگهای کاغذ نوشته شده و هنوز مدون نگردیده و به صورت کتاب و دیوانی در نیامده بود گردآوری نمایند و در کوزه ای بگذارند. آنگاه برای تفأل کودک خردسالی را بگویند تا یکی از آن ورق پاره ها را بیرون آورد و بر مقتضای شعری که در آن نوشته شده است عمل کنند. چنین کردند و بر ورقه ای که به دست آن کودک بیرون آمد غزلی نوشته شده بود که یک بیتش این است:

قدم دریغ مدار از جنازه حافظ

که گر چه غرق گناه است می رود به بهشت

روحانیون و مشایخ را حیرتی عجیب دست داد به طوری که جنازه حافظ را تشییع کردند، بر او نماز گزاردند و با عزت و احترام تمام به خاک سپردند. این واقعه موجب ازدیاد اعتقاد مردم نسبت به حافظ گردید و او را از آن به بعد لسان الغیب خواندند.

 

حکایت دوم:

دکتر حسین کندی از ادبا و فضلای تاتار در سال ۹۸۵ هجری قمری کتابی مشتمل بر ۱۳۹ حکایت از تفألات به دیوان تألیف کرده و از جمله این است که می نویسد: یکی از مشایخ عرفای خراسان که به زهد و تقوا معروف و کراماتش مشهور بود برای بدیع الزمان میرزا حاکم وقت مازندان چند قرص نان خاصه بسیار سفید به عنوان تیمن و تبرک به هدیه می فرستد، اتفاقاً فرستاده شیخ هنگامی می رسد که میرزا بزم طرب آراسته و با عده ای از ندیمان و دوستان خود به باده گساری و عیش و نوش نشسته بودند. فرستادۀ شیخ نان ها را تقدیم می کند و میرزا پس از دلجوئی از رسول و پرسش از احوال شیخ در صدد بر می آید که نان ها را در همان مجلس بین حاضران تقسیم کند. یکی از آن میان می گوید: نان مرشد کامل و پیر بزرگوار را نباید در چنین مجلسی صرف کرد بلکه باید بر سفره ای پاک و پاکیزه که برای امری مقدس گسترده شده باشد به قصد تیمن و تبرک و استشفا خورده شود. میرزا به طور شوخی گفت ما هم از درویشان خواجه حافظیم اگر باور نداری این است دیوانش فالی بزن و ببین در حق ما چه می گوید. فال زده شد و این بیت آمد:

ترسم  که صرفه ای نبرد روز بازخواست

نان حلال شیخ ز آب حرام ما

حکایت سوم:

وجدانی به نقل از حاج مخبرالسلطنه مهدی قلی هدایت نخست وزیر وقت و ایشان هم به نقل از پدرش علیقلی خان مخبرالدوله می گوید که یک شب در مجلس فتحعلی شاه قاجار انگشتری الماسی گم شد. خبر مفقود شدن انگشتری به عرض شاه رسید و شاه امر کرد که هیچ کس از مجلس خارج نشود. سپس دیوان حافظ را طلبید و به امر او فال گرفتند. غزلی آمد که یک بیتش این است:

گر چه شیرین دهان پادشهانند ولی

او “سلیمان” زمان است که خاتم با اوست

اتفاقاً یکی از پسرهای شاه که اسمش “سلیمان میرزا” بود (بنا به روایت ناسخ التواریخ فرزند سی و چهارم او) در آن مجلس حضور داشت. فتحعلی شاه او را به نام طلبید و فرمود انگشتری برلیان را بده. سلیمان میرزای ده ساله بی اختیار دست در جیب خود برد، انگشتری را بیرون آورد و تقدیم داشت!

 

حکایت چهارم

شادروان وجدانی از قول فضل اله دولت شاهی رئیس دارائی اراک در سال ۱۳۲۶، داستان جالب دیگری نقل کرده است. دولتشاهی گفته بود:

من با مجدزاده صهبا به مدرسه دارالفنون می رفتیم و در یک کلاس درس می خواندیم. مجدزاده دختری داشت به نام “پری” که به بیماری سیاه سرفه مبتلا شده بود. نزدیک به غروب که مدرسه تعطیل شد با هم بیرون آمدیم و به منزل یکی از دانشمندان رفتیم. مجدزاده از صاحب منزل کتاب حافظ خواست و او حاضر کرد. مجدزاده کتاب را به دولتشاهی می دهد تا برایش فال بگیرد. دولتشاهی بدون توجه به نیت مجدزاده و نگرانی او در مورد بیماری پری فال می گیرد و این غزل می آید:

آن یار کزو خانه ی ما رشک پری بود

سر تا قدمش چو “پری” از عیب بری بود

گفتم که فروکش کنم این شهر به بویش

بیچاره ندانست که یارش سفری بود

از چنگ منش اختر بی مهر پدر برد

آری چه کنم گردش دور قمری بود

با شنیدن غزل اشک از چشمهای صهبا جاری می شود و می گوید پری می میرد و دیگر خوب شدنی نیست. دقیقاً دو روز بعد پری در می گذرد!

 

حکایت پنجم:

دکتر اسداله مبشری در سال ۱۳۲۸ پیش از آن که برای ادامه تحصیل به اروپا برود می خواست خانه ای را که از پدرش به ارث برده بود بفروشد و خانه ی دیگری را از شخصی زرتشتی به نام “ارباب” خریداری نماید. در حضور وجدانی و دو تن دیگر از دوستان فالی می گیرد و عزلی می آید که یک بیتش این است:

مرو به خانۀ “ارباب” بی مروت دهر

که گنج عافیتت در سرای خویشتن است

 

حکایت ششم:

مردی شاعر که تخلص وی”ناهید” بود ارادت درستی به خواجه حافظ نداشت و فال گرفتن از دیوان خواجه را کاری سطحی و عامیانه می دانست تا این که دوستان و آشنایان به وی پیشنهاد می کنند که موضوع را به خود حافظ و دیوان او بسپارد و فالی بگیرد. ناهید موافقت می کند و در جواب نیت او این شعر می آید:

غزل سرایی “ناهید” صرفه ای نبرد

در آن مقام که حافظ بر آورد آواز

 

حکایت هفتم:

ابوالقاسم هوده از کارمندان عالی رتبه و قدیمی وزارت مالیه برای وجدانی تجربه ای شخصی را تعریف می کند. او می گوید: در بهمن ماه ۱۳۱۸ شمسی که از طرف وزارت مالیه در تهران مامور بودم به فکر افتادم که به اصفهان یا تهران منتقل شوم. شرحی به وزارت خانه نوشتم که هفت هشت سالی است در تبریزم و حال مزاجیم خوش نیست. تقاضا دارم محل خدمتم به اصفهان یا تهران تبدیل شود. جواب داده می شود که با تقاضایت موافقت شد لیکن باید صبر کنی. یک هفته بعد در موقعی که یکی از دوستان به دیدنم آمده بود به فکر تفأل از دیوان حافظ افتادم. آن دیوان را آوردم و به دست آن دوست دادم و به او گفتم به نیتی که در دل دارم فال بگیر و نیتم این بود که آیا رفتنم به اصفهان تحقق می یابد یا خیر؟ آن دوست بی آن که بداند نیتم چیست دیوان را گشود و گفت راجع به اصفهان نیت کرده ای؟ گفتم بلی. گفت این غزل آمده است:

روز وصل دوست داران یاد باد

یاد باد آن روزگاران یادباد

تا می رسد به این بیت که:

گرچه صد رود است در چشمم مدام

“زنده رود و باغ کاران” یاد باد

این پاسخ موجب تعجب بسیار شد و نکته ی قابل توجه این که پیش از ماموریت آذربایجان هفت سال مامور اصفهان و مقیم آن شهر بودم ولی “باغ کاران” را ندیده و حتی نامش را هم نشنیده بودم. بعد که به اصفهان رفتم تحقیق کردم و معلوم شد باغی بوده است در کنار پل که در آن زمان به زمین مزروعی تبدیل شده بود.

جدول های وجدانی

 

به باور نگارنده مهمترین و جالب ترین بخش کتاب جدول های ۴۱ گانه آن است که با تلاش و زحمت فراوان تهیه گردیده و مولف روش تازه ای را برای گرفتن فال از دیوان حافظ ابداع کرده است. یکی از دلائل طراحی جدول ها این بوده است که وجدانی روش معمول فال گرفتن را ناقص می دانسته زیرا از تمام غزلیات دیوان استفاده نمی شود دلیل عدم استفاده از تمام غزل ها این است که بیشتر فال گیرندگان بر حسب عادت وسط کتاب را باز می کنند که در نتیجه غزل های اوایل و اواخر دیوان مورد استفاده قرار نمی گیرد و به ندرت اتفاق می افتد که غزل هایی با حرف الف یا ب و ت از اول کتاب یا حروف ن، ه، و، ی، از آخر کتاب جواب فال آید. ترتیب استفاده از جدول ها چنین است که کسانی که به تفأل از دیوان حافظ علاقمندند باید یک جدول را در مقابل چشم خود قرار داده با توجه خاطر نیت کنند و انگشت سبابه دست راست خود را با چشم باز روی یکی از حرفها و خانه های جدول بگذارند و آن حرف را نشان کنند تا با حرف مشابه دیگر اشتباه نشود (برای این که با حرف دیگری اشتباه نشود می توان مثلاً حرف قبل و بعد آن را یادداشت کرد) و از همان حرف انتخاب شده و مورد نظر که انگشت گذارده اند شروع به شماره نمایند (افقی و به طرف دست چپ) یعنی شش شش بشمارند و حرف ششم را روی کاغذ سفید جداگانه یادداشت نمایند و این عمل را ادامه دهند تا به آخر جدول برسند و بعد به بالای همان جدول مراجعه نموده و دنباله شماره را ادامه دهند و باز حرف ششم را ثبت کنند تا به حرفی که ابتدا در نظر گرفته و انگشت روی آن گذارده بودند برسند. در اینجا به ۲ نکته باید توجه داشت: اول این که هر گاه حرف ششم به آخر صفحه منتهی نگردید و در آخر صفحه کمتر از شش حرف باقی ماند باید آن را با حروف سطر اول جدول تکمیل کرد تا شش حرف تمام شود.

دوم که بسیار حائز اهمیت است اینکه حرف ششم حاصله از بالای جدول را در بالای حروف ششم استخراج شده قبلی که از پائین صفحه بیرون آمده است بنویسند نه در ردیف و یا در زیر آنها زیرا که مطلع غزلی از ابتدا و بالای صفحه شروع می شود و به دست می آید نه از وسط صفحه.

چنانچه در شمارش حروف از بالای جدول به حرف مورد نظر حرفی که ابتدا انگشت روی آن گذارده اید نرسید و یک یا دو حرف باقی ماند، مسلماً در شماره اشتباه شده است. باید با دقت و حواس جمع شماره حروف و یادداشت حرف ششمی را تکرار کنند تا پاسخ درست را از جدول بگیرند. حروفی که به ترتیب بالا خارج نویس شده، بدون هیچ گونه تغییر و تبدیل یک مصراع از مطلع غزلی از غزلیات دیوان حافظ است که از ترکیب حروف حاصل می شود و آن مطلع جواب سوال و نتیجه فال است و بقیه غزل را می توان با مراجعه به دیوان خواجه از روی قافیه به دست آورد.

شب یلدا نزدیک است و چه بهتر که گرفتن فالی از حافظ با این روش ابتکاری بر گرمی و صفای مهمانی ها و بزم های شما چه در شب یلدا و چه در روزها و شب های زمستانی که پیش رو داریم بیفزاید.