نگاهی به نمایش “ماسک” به کارگردانی مرتضی مشتاقی

ـ تو خفه شو… آزادی بیان… اجتماعات… نگارش بدون مجوز… شرم بر جامعه ای که زندانی سیاسی داشته باشد… ننگ بر حکومتی که بر پایه ی شکنجه بنا شده باشد… چوبه های دار را برای همیشه از بین خواهیم برد… زنده باد آزادی…

ـ زنده باد  آزادی…

ـ تو خفه شو…

ـ برای چی خفه شم. مگه نمیگی  زنده باد  آزادی…

ـ گفتم تو خفه شو…

منوچهر سلیمی، بازیگری که نقش روشنفکر مبارز شکنجه شده ای را بازی می کند که حالا در رأس یک حکومت دموکراتیک قرار دارد و در بالای نردبان پیروزی دم از آزادی بی قید و شرط می زند، پس از پایان نمایش در گفت وگوی بازیگران با تماشاچیان می گوید:

“همیشه برایم سئوال بود که اگر روزی اون بالای جایگاه باشم تکلیف من با این شکنجه گرها چیه. من جوابش رو نمی دونستم. شاید به یک چیزهایی رسیدم ولی هنوز ممکنه طول بکشه که من به طور خیلی شفاف بدونم که واقعاً چی می خوام. با اینها چه کار کنم، چطور خواهد شد. به هر حال از نظر روحی خیلی به من فشار اومد به خاطر اینکه جاهایی باید حرکاتی می کردم که نه از نظر شخصیتی در من هست و نه می تونستم قبول کنم که اگر کسی که قدرت رو در دست می گیره مجدداً با اونهایی که در گذشته با ما بدرفتاری کرده اند همون برخوردها رو پیش بگیرم. اون بالا که رفتم احساس خیلی خوبی داشتم. فکر می کردم که تحولی رو به وجود می آرم. طبیعیه که اولش ممکنه یک لغزش هایی باشه. باور کن “تو خفه شو” رو از صمیم قلب می گفتم. به خاطر اینکه نمی تونم این قضیه رو کتمان کنم. و وقتی مترسک رو از اون بالا می کشیدم پائین فکر می کردم احمدی نژاد یا گوبلز یا پینوشه یا تهرانی رو دارم می کشم پائین.

ولی خوب هرچه که پیش می رفتم به این نتیجه می رسیدم که من دارم می گم کلمه ی اعدام از  فرهنگ قضایی و دستگاه قضایی خارج خواهد شد. پس این رو نمی تونم اعدام کنم. خیلی سخت بود. ولی تجربه ی خیلی خوبی بود که عمیق تر به مسائل نگاه کنم و عمیق تر فکر کنم.”

او در اواخر نمایشنامه به شکنجه گر سابق می گوید: من اگر تو را شکنجه بدم و به جوخه ی اعدام ببرم برای همیشه تموم می شی و اونوقت باز در من متولد می شی. من نمی ذارم تو در من رشد کنی. آنقدر زنده نگهت می دارم تا عشق زندگی در تو به وجود بیاد.

 

مرتضی مشتاقی با بازی بسیار درخشان خود در نقش شکنجه گر سابق و لحنی اندک چاله میدانی؛ گاه همراه با فروتنی و گاه طلبکار و در عین حال ترس از اینکه چه بلایی می خواهند سرش بیاورند، مهربان است. وقتی می بیند که شکنجه شده ی سابق درمانده است با او چه کند حتی راه حلی را که همواره برای مخالفان در نظر می گرفته برای خود پیشنهاد می کند: اعدام شود یا شکنجه یا زندان ابد با اعمال شاقه. با نرم شدن زندانی سابق به تدریج حس همراهی در او نیز زنده می شود.

وی در گفت وگو با تماشاچیان بعد از نمایش توضیح می دهد:

“شما ممکنه در تئوری قضایا با یک چیز موافق باشید. پای فرد شکنجه شده سوزانده شده بود. برای چی؟ برای اینکه اعلامیه پخش می کرد؟ در اون اعلامیه چی نوشته شده بود؟ که ما با هرگونه اعدام و شکنجه و غیره مخالفیم. و می گوید که من به اون اعلامیه معتقد بودم و اونجا امتحانم رو پس دادم…به قدرت رسیدن امتحان دوم منه…و اونجاست که در واقع شخصیت واقعی خودتون رو نشون می دین. وقتی اون بالای نردبونه، اولین حرفی که می زنه می گه “خفه شو”. این ضعف شخصیت اوست. در طول نمایش هم به جاهایی می رسه که آن فرد رو کتک می زنه. تا اینجا هنوز نرسیده به اون شخصیتی که در تئوری حرفش رو می زده. شخصیتش تغییر نکرده. در یک صحنه از نمایش جایی داریم که می گه من می خواستم مثل شیطون وارد شخصیت اون بشم و او را اعدام صحرایی کنم. بدین ترتیب که اون رو می اندازیم توی زندان، یک دعوای مصنوعی درست می کنیم و می کشیمش. خوب شما فکر می کنید جمهوری اسلامی، اونهایی که الان توی قدرت هستند، قبلاً به این رفتارها اعتقاد داشتند؟ نه. توی اعلامیه می نوشتند ما با این گونه رفتارها مخالفیم. خوب به محض اینکه قدرت رو گرفتند همون شیوه رو ادامه دادند. حتی به شیوه های قبلی اضافه کردند.

ولی در شیلی که بعد از کودتا مانده بودند که با نظامیان چه کنند، آنقدر متواضعانه با آنان برخورد کردند که ۷۰ درصد آنها که می خواستند به حرکت دموکراتیک ضربه بزنند، همه برگشتند.”

 

برای بسیاری از زندانیان، تبعیدیان، فراری ها و توده ی مردمی که هر روز تحت ستم قرار داشته اند و برای اندکی آزادی متحمل رنج ها شده اند چه بسا دشوار باشد تصور چنین مسئله ای که باید با جنایتکار به مهر نشست. همراه شو عزیز همراه شو. ولی مگر ما در زندگی عادی چنین روش هایی را پیش نمی گیریم. چقدر زنان و مردان اشتباهات بزرگ همسرانشان را نادیده انگاشته اند. چقدر مادران و پدران فرزند سرکش را بخشیده اند، چگونه عشق یک دختر و پسر خانواده ای را که از هم پاشیده بود جمع کرده است. چقدر فرزندان در پی پدران و مادران بی مسئولیت خود دنیا را زیر پا گذاشته اند.

مرتضی مشتاقی منظری را به نمایش می گذارد که حکومت غدار را از کرسی به پائین کشیده اند و مبارزان دیروز حالا بر سر کار هستند. ما در تاریخ شاهد وقایعی هستیم که در اوج خشونت و ارعاب و ناهنجاری مهربانی بسیار کارآ بوده است.

در بینوایان ویکتورهوگو ژان والژان که به علت دزدی لقمه ای نان به زندان افتاده بود به کلیسا پناه می برد. به او خوراک گرم می دهند و رختخواب نرم. او هنگام عزیمت بی خبر گلدان های نقره ای کشیش را با خود می برد. از قضا باز گرفتار پلیس می شود. او را به کلیسا برای تحقیقات می برند. کشیش به پلیس می گوید او خود گلدان ها را هدیه داده است. سپس ژان والژان به درجه ای از شخصیت می رسد که او را به عنوان شهردار شهر ـ این بار با هیبتی مبدل ـ انتخاب می کنند. لکن بازجویی که همواره در تعقیب او بوده است او را شناسائی می کند. مدت ها فکر و ذکرش دستگیری اوست. او نیز همانند فردی که برای تنبیه گوش مردی را می گیرد و در کوهستان ها می چرخاند، خود همیشه در رنج به سر می برد. ژان والژان شهردار حالا برخوردی آرام و متعادل دارد و در نهایت زمانی که او و پلیس رو در رو قرار می گیرند، بر خلاف انتظار خواننده پلیس تحت تأثیر رفتار مسالمت جویانه ی ژان والژان خود را می کشد.

آنگولی مالا یک بیمار روانی  بود او به کشتارهای دسته جمعی مسیحیان در برمه  دست می زند و چیزی حدود هزار انگشت قطع شده جمع می کند. او بعدها در مقام یک مؤبد بودایی در معبد به خدمت مردم در می آید؛ و برای اینکه به یک مؤبد تبدیل شود مراحل دراماتیک سختی را از سر می گذراند.

مردم برمه تحت حکومت نظامی خونتای زندگی می کنند. مبنی بر گزارش سازمان ملل متحد و سازمان عفو بین الملل، برمه به یک زندان محروم از همه ی ضروریات زندگی  می ماند که در آن بدون اطلاع قبلی قبایل ساکن در دهات را جا بجا می کنند. اردوگاه های کار اجباری کشور را در وضعیت نابسامانی قرار داده است و ده ها هزار سرباز خردسال در شورش های قبیله ای در اطراف مرزهای ملی می جنگند. تجاوز به عنوان یک اسلحه به کار برده می شود. شکنجه عملی است معمول و کشتارهای مافوق قانونی اقدامیست روزمره. برمه کشوری است که حتی صحبت از حقوق بشر می تواند به ناپدیدی فرد بیانجامد.

 

نیروی مهر در مقابل ظلم

با این حال در برابر چنین وضعیت وحشت و ارعاب، “سان سو چی” رهبر منتخب مردم برمه که اخیراً از زندان آزاد شده است، می گوید: “ما می بایست سعی کنیم دیگران را در کلیتشان ببینیم و نه در اعمالشان. این اصل از ما می طلبد که روحاً خلاق باشیم تا راه هایی بیابیم که خوبی هایی را که ظالم ما، دشمن ما، به ارث برده است از او بیرون بکشیم، بهترین ها را در او تغذیه کنیم، از لحظات بهره بگیریم برای فراگیری و رشد؛ و استفاده از عشق برای جلوگیری از نفرت. نیروی مهر در مقابل ظلم، گفت وگو در مقابل ویرانی و ظرافت در مقابل مرگ.”

خانم سان سوچی می گوید: “هر چیز به یک عادت تبدیل می شود، از جمله کشتار. از یک جایی باید این عادت از بین برده شود. تغییر واقعی از درون می آید اگر ما ارزش های همدردی و همدلی، عدالت و عشق را بشناسیم…مردم به اندازه ای از یکدیگر هراس دارند که نمی توانند اختلاف عقاید را در یکدیگر تحمل کنند. این به علت ذهن محدود آنهاست. و این چیزی است که واسلاو هاول از آن به عنوان “شوک آزادی” نام می برد. ما باید خود را با شرایط آزادی پس از دستگیری وفق دهیم.”

و بنا بر نوشته ی “گایان دایر” نویسنده ی جرجیا استریت در ونکوور: “لیدی سان سو چی مانند نلسون ماندلا در آپارتاید جنوب آفریقا یا واسلاو هاول در کشور کمونیست چک و یا مهندس گاندی در مستعمره ی هند، درباره ی قدرت و ترس واقع بین است. او هم چنین می داند که ماندلا و هاول و گاندی در نهایت پیروز شدند. همه ی آنها مجبور بودند بپذیرند که جنایتکار تنبیه نخواهد شد وگرنه رژیم تا آخرین نفس جنگ خواهد کرد.”

سان سو چی در کتاب “صدای امید” که با همکاری ژورنالیست آمریکایی سابق و موبد سابق معابد بودایی در برمه – آلن کلمنت – نوشته شده،  می گوید:

“ما حکومتی دمکراتیک در نظر داریم که نفس انسانی داشته باشد. در دموکراسی گفت وگو باید جایگزین خشونت باشد، با ظلم می بایست با مهربانی برخورد نمود و با کشت و  کشتار باید با دید همدردی و همدلی نگاه کرد. این پیامی است برای کل جهان. ما چگونه می توانیم در بینش خود دموکراسی را تقویت کنیم ـ دموکراسی به عنوان مرحله ای از حرکت ما و به عنوان پدیده ای نهادینه. ما باید در این زمینه بسیار کار کنیم. و قبل از هرچیز بر خود اتکا نمائیم. گفت وگوی شما با رژیم بدون بخشایش نمی تواند صورت بگیرد. آیا کسی باید بمیرد به خاطر جنایاتی که انجام داده است؟ نه. شما باید سعی کنید بیشتر خودتان را تغییر دهید تا اینکه بخواهید از شر آنها خلاص شوید. ما قصد نداریم کسی را جریمه کنیم. ما خواهان جامعه ای هستیم که در آن مراحل بهبودی به سرعت صورت گیرد و این شامل رضایت حال قربانیان نیز تا حدی خواهد شد. آزادی را در اقدامات حاضر ببینید و نه ماندن در گذشته. ما باید سعی کنیم ببخشاییم. بهتر است به جای اینکه از نیاز به عدالت صحبت کنیم از رضایت سخن گوئیم. در بسیاری از کشورهایی که دموکراسی جایگزین دیکتاتوری شده است، همیشه امکان نداشته که به طور کامل اعمال قانونی علیه کسانی که بی عدالتی روا داشته اند صورت بگیرد. رضایت خاطر آسیب دیدگان می بایست در میان اقوام قربانیان صورت گیرد. در شیلی شورایی تشکیل شد برای آشتی. هم چنین در آفریقای جنوبی. من واقعاً به آن اعتقاد دارم. پذیرش عدالت جلوگیری می کند از اینکه این امر باز اتفاق بیافتد. ما نه باید نا امید باشیم و نه احساس بینوایی کنیم.

بخشایش یعنی اینکه بدانیم یک فرد بخشی از جنایت بوده است و هم چنین بدانیم که این بدین معنا نیست که آن فرد قابل برگشت از کار جنایتکارانه نیست. گوشه هایی از وجود آن فرد می توانند مورد قبول باشند. اگر شما به یک قاتل به عنوان یک قاتل بنگرید هیچ گاه نمی توانید او را ببخشایید. اما اگر او را در نهایت فردی ببینید که قتلی صورت داده و دیگر خصائل او را نیز در نظر بگیرید، در وضعیتی قرار می گیرید که او را ببخشید. بدین منظور باید بینشی وسیع داشته باشید. همه ی جوانب موضوع را باید مورد بررسی قرار داد تا آن را در کلیتش دید. شما فقط گذشته را فراموش کنید. از تجربیات گذشته بیاموزید تا امروز و آینده را بسازید.”

وقتی آلن کلمنت از سان سو چی می پرسد چگونه نسبت به ظالمان مهر می ورزید؟ او می گوید: “همین طوری. هیچ گاه حس نمی کنم که به آنها ظلم کنم. یا پشتم را به آنها برگردانم یا رفتاری کنم که احساس افتادگی کنند. چنین افکاری هیچ گاه به من رضایت نمی دهند. من فقط به زمانی فکر می کنم که عداوت بر طرف شده است و ما می توانیم پیش برویم. ما اگر بخواهیم مفهوم وسیعی از حرکت غیرخشونت آمیز بدهیم، هیچ کدام از ما قادر نخواهیم بود کاملاً آنرا عملی سازیم. از جمله حتی اگر نخواهید به کسی آزار برسانید گفتن حقیقتی تلخ به او دردناک است. بنابراین غیر خشن بودن کامل بسیار مشکل است. درد روح و روان نیز بسیار سنگین تر از درد جسمانی است. باید تمرین کنیم. در حال حاضر تا زمانی که افکار، احساسات و کلمات شما به یک عمل فیزیکی تبدیل نشود، کمابیش مردم می پذیرند که شما روش خشونت آمیزی در پیش نمی گیرید. ما حرکت غیر خشونت آمیز را برگزیده ایم، زیرا این بهترین وسیله ی محافظت از مردم است. و در درازمدت استحکام آینده ی دموکراسی را تأمین خواهد نمود. ما بهتر می توانیم به شرایط دموکراتیک دست بیابیم اگر با مذاکرات سیاسی پیش برویم تا با وسایل نظامی. با خشونت نمی توان یک دموکراسی نیرومند ایجاد کرد. راه غیر خشونت آمیز اعتقادی است مقدس اگر چه از دیدگاه سیاسی می تواند یک تاکتیک باشد. من بیم دارم اگر با خشونت بخواهیم به دموکراسی برسیم نتوانیم به تغییرات لازمه دست بیابیم. همواره کسانی هستند که با دموکراسی مخالفند و تصور خواهند کرد که از طریق خشونت است که می توان سیستم را تغییر داد. و ما اگر شیوه های خشونت آمیز برتر به کار گیریم تا قدرت را دوباره در دست بگیریم، این دور و تسلسل به طور دائم ادامه خواهد یافت.”

وی ادامه می دهد: “من هنوز به مرحله ای از فرهیختگی نرسیده ام که بگویم احساس مهربانی نسبت به هرکسی از جمله حاکمان نظامی داشته باشم، اما نسبت به هیچ کدام از آنها حس دشمنی نداشته ام. هیچ گاه کلامی آزاردهنده بر آنها روا نداشته ام. حتی در خلوت. بدترین کلامی که من برای آنها به کار برده ام “احمق” بوده است یا گفته ام که عملشان احمقانه بوده است… ما باید همیشه با ذهنی باز حرکت کنیم. دگماتیسم ما را از حرکت درست باز نگاه می دارد. پدر من در شرایطی که مبارزه ی غیر خشونت آمیز کارآیی نداشت به خشونت رو آورد. نلسون ماندلا نیز در مقطعی با استفاده از اصطلاح قدیم آفریقایی گفت که با دست خالی نمی توان با حیوان درنده جنگید، اما زمان تغییر یافته است. در آن زمان در دنیا جنگ ایدئولوژیکی همگان را به خود مشغول کرده بود. حالا آمادگی بیشتری برای مبارزات غیرخشونت آمیز وجود دارد. قدرت یعنی مسئولیت نسبت به کسانی که به شما اطمینان نمی کنند و توانائی شما در انجام بهترین کار برای آنها.”