فرح طاهری

سخنرانی یونس پارسابناب در تورنتو

یکشنبه ۱۲ دسامبر ۲۰۱۰ مصادف بود با ۲۱ آذر ۱۳۸۹ و “بنیاد زبان و فرهنگ آذربایجان ایران ـ کانادا” به مناسبت شصت و پنجمین سالگرد  تشکیل حکومت ملی آذربایجان برنامه ی سخنرانی ترتیب داده بود با عنوان “آذربایجان و مسئله ی ملیت ها در ایران: دیروز و امروز” که دکتر یونس پارسابناب، استاد دانشگاه واشنگتن سخنران آن بود.

لیلا مجتهدی از طرف “بنیاد زبان و فرهنگ آذربایجان ایران ـ کانادا” گرداننده ی مراسم بود و ضمن تشکر از شرکت کنندگان و حامیان برنامه (نشریه شهروند و نشریه حیدربابا) درباره ی مناسبت برگزاری این سخنرانی گفت:”امروز ۲۱ آذر ۸۹، ۶۵ سال از تشکیل حکومت خودمختار آذربایجان می گذرد. این حادثه تاریخی یکی از مهم ترین و در عین حال بحث برانگیزترین وقایع تاریخ معاصر ایران است که مخالفان و موافقان بسیاری دارد. از آنجا که امروز حقوق ملیت های ایران یکی از گفتمان های اصلی جنبش ضداستبدادی ایران را تشکیل می دهد، و با نگاه به تجربه ی تاریخی، دوران یک ساله ی حکومت خودمختار آذربایجان، نقطه عطفی در تأمین حقوق ترک های ایران است، از دکتر یونس پارسا بناب استاد دانشگاه واشنگتن که در این زمینه صاحب نظر هستند، دعوت کرده ایم تا از دیروز و امروز حقوق ملت آذربایجان به عنوان نمونه ای از حقوق سایر ملیت های ایران برایمان صحبت کنند.”

مجتهدی سپس سخنران را معرفی کرد.

دکتر یونس پارسا بناب متولد ۱۳۱۶ شمسی (۱۹۳۷میلادی) در تبریز، از دبیرستان امیرخیزی تبریز دیپلم ادبی گرفت، لیسانس(۱۹۶۵) و فوق لیسانس(۱۹۶۷) را در رشته علوم سیاسی و تاریخ از دانشگاه هاوارد گرفت و دکترا را در رشته علوم سیاسی، تاریخ و امور بین الملل از دانشگاه کاتولیک واشنگتن در سال ۱۹۷۴ دریافت کرد. آقای پارسابناب از آغازگران و فعالان کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی در آمریکا در سال های ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۸ بوده، از نویسندگان نشریه ترکی زبان “ستارخان بایراغی” ارگان کمیته ی ملیت های کنفدراسیون جهانی در سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۸۰، نویسنده و سردبیر نشریه انگلیسی زبان ریپه چاپ واشنگتن، از نویسندگان نشریه میزگرد (چاپ کلن)، نشریه ایرانیان(چاپ واشنگتن)، نشریه راه کارگر(چاپ پاریس و لندن) و نشریه شهروند(چاپ تورنتو و دالاس) بوده است. از سال ۱۹۷۲ استاد علوم سیاسی و جامعه شناسی سیاسی دانشگاه Strayer واشنگتن است و از ۱۹۸۶ تا ۲۰۰۰ رئیس هیئت علمی این دانشگاه بوده است.

استقلال و وابستگی، تاریخ سیاسی ارتش ایران، مسئله ملی و هویت ملیت ها در ایران، تاریخچه یکصد سال احزاب و سازمان های سیاسی ایران(دو جلد)، صدای گوشخراش پان ایرانیسم از آثار منتشرشده ی پارسابناب هستند و تازه ترین کتاب ایشان “جهان در عصر تشدید جهانی شدن سرمایه” حاوی مجموعه مقالات سالهای ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۹ است.

دکتر پارسابناب ضمن تشکر از برگزارکنندگان و حامیان و شرکت کنندگان در برنامه سخنرانی خودش را ارائه کرد.  فشرده ی سخنرانی ایشان را که از روی نوار پیاده شده، در زیر می خوانید:

پیش از اینکه به بحث اصلی بپردازم، به چند نکته باید اشاره کنم.

من به گروهی با نام “فروم جهانی آلترناتیوها” یا “فروم جهانی بدیل ها” تعلق دارم و مواضعی که درباره مسائل مختلف می گیرم تقریبا تحت تأثیر این فروم است که سالهاست با آنها همکاری دارم و از تجربه ی آنها بسیار استفاده می کنم. یکی از چهارچوب هایی که در این فروم ها استفاده می کنیم چهارچوب نظام جهانی ست. من هیچ مسئله ای را بدون توجه به نظام جهانی سرمایه نمی توانم مورد بررسی قرار دهم. امروز که راجع به مسئله ی ملی و ارتباط آن با ۲۱ آذر صحبت می کنیم خواهید دید که تحلیل من در همان چهارچوب قرار خواهد گرفت.

آنچه که امروز در جهان می بینیم سرمایه داری واقعاً موجود، این همان نظام جهانی سرمایه است. یک نحوه ی تولید مشخص نیست، مثل پنجاه سال و صد سال قبل نیست، امروز سرمایه داری واقعا موجود تبدیل شده به یک نظام جهانی. ایران تافته جدابافته از این نظام نیست و هر مسئله ای در آن باید در چهارچوب نظام سرمایه تعریف شود.

نکته ی دیگری که باید اضافه کنم، اینکه من عموما مسئله ی ایران و مسائل در ارتباط با ایران را فرهنگی نمی بینم بلکه سیاسی می بینم و به همین خاطر مثلا با پست مدرنیست ها یا طرفداران تلاقی تمدن ها از یک سو در اختلاف هستم، از سوی دیگر با بنیادگرایان مذهبی در تضاد هستم. اینها همه مسئله را در ایران فرهنگی می بینند و من صددرصد سیاسی می بینم و می دانم که مسائل دیگر با حل مسئله ی سیاسی حل خواهد شد.

اگر از من بپرسید که اگر مسئله ی ایران سیاسی ست مؤلفه هایش چیست، می گویم آن را به سه بخش تقسیم کرده ام. من می گویم مسئله حاکمیت خیلی مهم است و باید آن حل شود. از مشروطیت تاکنون مردم به آرزوها و آرمان هایشان نرسیده اند، این آرمان ها در سه شعار اصلی خلاصه شده، استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی که مردم به این خواست ها نرسیده اند، ولی توجه کنید که ایران تافته ی جدابافته در دنیا نیست، آیا ملل دیگر رسیده اند؟ و یا آنان که رسیده اند به خاطر بحران عظیم ساختاری نظام دارند تمام آن آرمان ها را از دست می دهند، از کانادا و آمریکا و اروپا و … یکی پس از دیگری پس باز هم می بینید که اگر مردم ایران، مردم آذربایجان، مردم کردستان به آرزوهای خودشان نرسیده اند، از مشخصات فرهنگی کلیه ملیت های ساکن ایران نیست، بلکه مسئله به غایت سیاسی ست و سه مولفه دارد: مسئله زحمتکشان، مسئله زنان و مسئله ملیت ها. اگر توجه کنید امروز نصف بیشتر زحمتکشان ایران مثل زحمتکشان مکزیک، هند یا مصر، زنان هستند. دقیقا معلوم نیست چقدر هستند. و از سوی دیگر اکثر زحمتکشان ایران به ملیت های مختلف ایران تعلق دارند، مخصوصا به آذربایجانی ها، و به همان نسبت به کردها، و به اعراب، و بلوچ ها و ترکمن ها و بعد تمام ملیت های ساکن ایران هستند که طبق اسناد پژوهشی سازمان ملل متحد امروز در ایران نزدیک به ۲۶ اقلیت ملی ساکن هستند و خود را ایرانی می دانند. پس مسئله زحمتکشان و زنان و مسئله ملیت ها رابطه های ارگانیک تاریخی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دارند. حل مسئله ی سیاسی در ایران می تواند ما را در جاده ای قرار دهد که این جاده ما را در آن جهتی به جلو سوق دهد که به مسئله ملیت ها و زنان در ایران رسیدگی شود. این سه مسئله حل نشده در ایران ـ استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی ـ  با این سه مؤلفه ـ زحمتکشان، زنان و ملیت ها ـ ارتباط تنگاتنگ دارد.

من امروز به مسئله زحمتکشان و زنان نمی پردازم و به مسئله هویت ملیت ها بویژه آذربایجان به مناسبت سالگرد ۲۱ آذر می پردازم.

باید توجه کرد که به خاطر رشد در جهان مسائلی به وجود می آید که قبلا وجود نداشته، مثلا مسئله مواد مخدر در جهان، ۳۰۰ سال پیش چنین مسئله ای وجود نداشته، یا محیط زیست ۵۰۰ سال پیش وجود نداشته، به خاطر تکامل جوامع این مسائل به وجود آمده و مسئله ملی هم در ایران از نظر تاریخی ۵۰۰ سال پیش وجود نداشته. مسئله ی ملی از مسائل عصر جدید است، عصر پانصد ساله ی سرمایه داری. وقتی یک کشوری می رود و کشور دیگری را با استفاده از اهرم های معروف امپریالیستی تسخیر می کند بدون آنکه ضرورتا به طور فیزیکی بگیرد، در نتیجه این به مسئله ای ختم می شود به نام مسئله ی ملی. پس ما در ایران خودمان مسئله ی ملی داریم و در اکثر کشورها مسئله ملی خیلی مهم است.

در انترناسیونال اول در قرن نوزدهم، مارکس، پرودون و خیلی از انسان های بزرگواری که آن زمان انترناسیونال را اداره می کردند، درک بسیار محدودی از مسئله ملی داشتند.  من با اینکه مارکسیست هستم، ولی به محدودیت های تاریخی مارکس آشنا هستم، که به عنوان انسان بزرگی که از نظر من بزرگترین خدمتگزار  زحمتکشان بویژه کارگران است، او به عنوان یک دانشمند بزرگ محدودیتش در رابطه با مسئله ی ملی بود. (البته در انترناسیونال اول به زنان هم حق رای ندادند که آن هم مسئله ی دیگری ست که امروز راجع به آن صحبت نمی کنیم) مارکس و حتی پرودون مسئله ملی را فقط محدود به اروپای غربی می دیدند و درکشان حتی نیمه اروپایی بود.

در انترناسیونال دوم، حق تعیین سرنوشت ملی برای تعدادی از کشورها مورد قبول قرار می گیرد. وقتی از کائوتسکی و بوخارین می پرسیم منظور شما کدام کشورهاست می بینیم منظورشان فقط لهستان و بخشی از کشورهای اروپاست. آنها مردم هند و چین و ایران را اقوام و عشایر و ایلات می خواندند و ملت نمی دانستند که حق تعیین سرنوشت ملی داشته باشند. یکی از اعضای فعال انترناسیونال دوم، لنین بود. او اولین کسی ست که حق تعیین سرنوشت ملی را جهانی کرده و از اروپا بیرون آورده و جهان را از موضع اروپا نمی بیند بلکه جهان را از موضع انسان محوری می بیند. از نظر لنین هر ملتی حق تعیین سرنوشت ملی دارد. ۹۷ سال قبل لنین یک سری مقالات در این زمینه نوشته که به زبان های مختلف حتی ترکی و فارسی در اختیار ما قرار دارد.

نظام جهانی سرمایه حق تعیین سرنوشت را به آن ملتی می دهد که خودش را درون محور جهانی نظام قرار دهد و با قوانین حاکم بر این محور موافقت کند آن وقت حق تعیین سرنوشت ملی خواهد داشت. مثلا اگر در عراق مردم کردستان حق تعیین سرنوشت ملی دارند، ارتباطی با خواسته های مردم کردستان ندارد، بلکه با خواست حرکت جهانی سرمایه ارتباط دارد.

مردم جهان امروز به حق تعیین سرنوشت ملی اعتقاد پیدا کرده اند. در ایران بهترین نمونه ی تاریخی حق تعیین سرنوشت ملی را که به عمل گذاشته شد، مورد بررسی قرار دهیم بدون شک باید در آن زمینه و کلیت ایران، جنبش ۲۱ آذر یا جنبش آذربایجان را مورد بررسی قرار دهیم. این نمونه نه در ایران بلکه در خاورمیانه نمونه ی خوبی ست. باید از تجارب این جنبش، از نکات مثبت و منفی، از پیروزی و شکستش صحبت کنیم.

ضمنا باید گفت هر جنبشی ضرورتاً مترقی نیست. جنبش مترقی باید مولفه های ترقی را داشته باشد والا جنبش حیدری ها و نعمتی ها قبل از انقلاب مشروطیت از جنبش های بسیار بزرگ بودند که چهل درصد اهالی شهرهای بزرگ ایران را در تبریز و مراغه و اردبیل در دست داشتند ولی جنبش هایی به غایت ارتجاعی و عقب افتاده بودند، ولی جنبش آذربایجان جنبشی مترقی بود.

وقتی که جنگ جهانی دوم تمام شد، در ایران چپ ها، مارکسیست ها و سوسیالیست ها بین دو نظر تقسیم شدند. یک نظر معتقد بود، بلافاصله وقتی فاشیسم شکست می خورد ایران وارد مرحله ی مبارزات طبقاتی می شود. نظرگاهی که پیشه وری نمایندگی می کرد معتقد بود که مبارزات طبقاتی باید بعد از مبارزات ملی پیش برود و در واقع مبارزات ملی انعکاسی ست از مبارزات طبقاتی. این باعث شد که پیشه وری از اول به عنوان سردبیر و صاحب روزنامه ی آژیر به حزب توده ی ایران نپیوندد و خارج از حزب توده ایران به مبارزات خودش به عنوان یک ژورنالیست ادامه دهد. هیچ وقت هم قصدش در ارتباط فقط با آذربایجان نبود، کل مسئله ی ملی را در ایران در روزنامه آژیر منعکس می کرد، بویژه آذربایجان را چون آذربایجانی بود و به زبان ترکی ادبی تسلط داشت و به منابع و ادبیات سیاسی ترکی هم دسترسی داشت.

ما جریانات آذربایجان را می دانیم. وقتی برای مجلس چهاردهم انتخابات شد، پیشه وری به حق از تبریز یکی از دو نماینده ی انتخابی بود، ولی در مجلس چهاردهم اعتبارنامه اش توسط بخش بزرگی از نمایندگان رد شد. در تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان جنبش شروع شده بود. پیشه وری دو انتخاب داشت، یا باید با جنبش می رفت و در خدمت جنبش قرار می گرفت، یا می ماند در تهران به روزنامه نگاری اش ادامه می داد. این نبود که او رفت به تبریز و غائله به وجود آورد، او بعدا به تبریز رفت و بخشی از رهبری جنبش آذربایجان را در دست گرفت. این مهم است، زیرا تمام نویسندگان و مورخان سلطنت طلب و مشروطه خواه و بنیادگرایان اسلامی تحریف می کنند راجع به پیشه وری و جنبش مردم آذربایجان را غائله اعلام می کنند. این مردم آذربایجان بودند که می خواستند انقلاب کنند و به حق تعیین سرنوشت خودشان برسند و پیشه وری رفت و بخشی از رهبری را در دست گرفت. آیا اتحاد جماهیر شوروی نقش داشت؟ مسلماً. اگر آن زمان شما یک روشنفکر مترقی بودید، طرف چه کسی را می گرفتید؟ اتحاد جماهیر شوروی را یا طرف آنها که با سرمایه داری بودند؟ آن زمان من روشنفکری را نمی شناسم که معتقد به حق تعیین سرنوشت باشه و با اتحادجماهیر شوروی نباشه، در حالی که پیشه وری علاقه ی مشخص و وابستگی ایدئولوژیکی و سیاسی به اتحاد جماهیر شوروی داشت. آن چیزی که امروز ما از اتحاد جماهیر شوروی می دانیم، آن زمان وجود نداشت، از هوشی مین گرفته تا مائو در سراسر جهان همان حرکتی را کردند که پیشه وری انجام داد. بنابراین شوروی نبود که جنبش آذربایجان را به وجود آورد، بلکه مردم آذربایجان بودند و شوروی هم کمک کرد.

و اما چرا شکست خورد؟ آیا نیروهایی که آن زمان داخل آذربایجان بودند چون اتحاد نداشتند شکست خوردند؟ در جامعه شناسی سیاسی ما بحثی داریم به اسم جنبش شناسی که ما آن ها را به صورت آکادمیک مورد بررسی قرار می دهیم. جنبش آذربایجان یکی از جنبش های کم نظیر است، زیرا که در آن جنبش نیروهای سوسیال و ناسیونال وحدت استراتژیک کردند و جنبش پیروز شد. اگر به ترکیب افراد دولت آذربایجان نگاه کنید این وحدت را می بینید.

شما اگر به تاریخ جنبش نگاه کنید و اصلاحاتی که در آن یک سال در آذربایجان اتفاق افتاد، نظام جهانی سرمایه نمی توانست آن را قبول کند. من به هیچ وجه نمی خواهم به جزئیات این اصلاحات بپردازم ولی به دو سه فقره ی آن اشاره می کنم.

در تاریخ جهان شما می دانید کشور سوئیس سال ۱۹۷۹ به زنان حق رای داد. آمریکا با کشتار و قتل عام در سال ۱۹۲۰ به زنان حق رای داد. در ایتالیا تا ۱۹۷۵ زنان حق طلاق و حق رای نداشتند. در ایران ما، تازه زمانی که زنان حق رای پیدا کردند، بعد از انقلاب شاه و ملت بود، گرچه بعد از آن زنان در انتخابات نبودند زیرا مردان هم در انتخابات نبودند، زیرا یک کشور استبدادزده بود مثل حالا که در انتخابات چه شرکت بکنید چه نکنید، معنی ندارد. در آذربایجان در سال ۱۳۲۴ شمسی(۱۹۴۵) زنان رای دادند. این بی نظیر است در کل خاورمیانه(بجز چند سالی در ترکیه). علاوه بر آن اشتغال به کار بخشی از حقوق زنان شد، نه اینکه هر کس احتیاج دارد برود کار کند، بلکه حقوق اوست که کار کند.

حقوق هم موضوع مدرنی ست و به عصر جدید تعلق دارد. ما در عصر پیشاسرمایه داری، ششصد، هفتصد سال قبل حقوقی نداشتیم، عدالت و بی عدالتی داشتیم ولی حقوق مدنی، سیاسی و ملی نداشتیم. هر قدر که سرمایه داری توسعه پیدا می کند، و کشورهای امپریالیستی می روند کشورهای پیرامونی را  استعمار می کنند این حقوق هم رشد پیدا می کنند.

حق تحصیل و تدریس به زبان مادری آن زمان در آذربایجان پیاده شد. در اسنادی که از آرشیوهای باکو به دست آمده،  نشان می دهد که در کنگره ی فرقه ی دمکرات آذربایجان تمام ملیت های ساکن آذربایجان نماینده داشتند، حتی نماینده ای بود از قره پاپاخ ها که از امتزاج کردها و ترک ها به وجود آمده اند و زبانشان آمیزشی ست از زبان ترکی و کردی، آن ها هم حق نمایندگی داشتند در آن کنگره، کردها و ارامنه نمایندگان زیادی داشتند. اینها جریانات بی نظیری بودند که نمی توانست مورد قبول نظام جهانی سرمایه قرار بگیرد.

وقتی رضاشاه خلع شد و به تبعید رفت، آزادی های نسبی به ایران آمد، تمام نخست وزیران ایران از محمدعلی فروغی گرفته تا زمان دکتر محمد مصدق، یا دربست طرفدار انگلیس بودند یا دربست طرفدار آمریکا، چرا؟ برای اینکه آن زمان از هر کس می پرسیدی، حتی از حزب توده، که تضاد اصلی بین نیروهای خارجی چیست؟ می گفتند، تضاد اصلی بین آمریکا و شوروی. ولی امروز به آرشیوها مراجعه کنید می بینید که تضاد اصلی بین انگلستان و آمریکا بود. انگلستان نفت ایران را داشت و آمریکا می خواست بگیرد. ۲۸ مرداد شکست انگلستان و پیروزی آمریکا بود. (در بخش پرسش و پاسخ به این بخش بیشتر پرداخته شد و دکتر پارسابناب گفت، تنها کسی که تضاد اصلی را شناخته بود دکتر حسین فاطمی بود که همیشه به این تضاد اشاره می کرد و همین مسئله بود که باعث شد آمریکا بر روی اعدام او مصر باشد.)

لیلا مجتهدی و دکتر پارسابناب در بخش پرسش و پاسخ

وقتی که جنبش آذربایجان رشد کرد، برای اولین بار این دو نیرو که تا دیروز به رقابت های خونین در داخل ایران دست زده بودند بلافاصله وحدت کردند. وحدت آنها حاصلش قوام السلطنه بود که هم نماینده آمریکا بود و هم نماینده ی انگلیس و این دو نیروی امپریالیستی آن زمان، جنبش مردم آذربایجان را در واقع سرکوب کردند.

امروز به خاطر اینکه آرشیوها باز شده اند ما مطالب زیادی را دریافت می کنیم که با دانشی که قبلا داشتیم در تضاد قرار می گیرد. ماها همیشه فکر می کردیم چپ های ایران نمی توانند با ملی گرایان وحدت استراتژیکی کنند، ولی جنبش آذربایجان عملا نشان می دهد که نیروهای استقلال طلب، آزادیخواه، طرفداران عدالت اجتماعی (سوسیالیست ها و مارکسیست ها) و فدرالیست ها نمی توانند در ایران به پیروزی برسند، مگر اینکه در یک چهارچوبی به آن وحدت استراتژیکی برسند که در آذربایجان اتفاق افتاد.

شما توجه کنید که پیشه وری، جاوید و بی ریا کمونیست بودند، فریدون ابراهیمی سوسیالیست بود،  اینها با افرادی مثل عظیما، شبستری، آیت الله عبدالله مجتهدی که نه مارکسیست بود و نه ملی، با هم در هیئتی می نشستند، یک اتحاد استراتژیکی بود. اگر این نمونه آن زمان در داخل ایران و  یا کشورهای خاورمیانه پیاده می شد، خطر بزرگی در مقابل نظام جهانی سرمایه قرار می گرفت. یعنی در واقع آلترناتیوی به وجود می آمد که امروز ما کوشش می کنیم در آلترناتیو فروم جهانی آن را به وجود بیاوریم.

بررسی جنبش آذربایجان به صورت واضحی نشان می دهد که ما چقدر از رویدادهای بزرگ ایران می توانیم یاد بگیریم. علت پیروزی جنبش فتح تهران، سرنگونی استبداد صغیر و اعلام مشروطیت دوره ی دوم و افتتاح مجلس دوم، دقیقا به خاطر اتحاد نیروهای سوسیال و ناسیونال بود و بدون وحدت آنها امکان پیروزی نبود. قیام سی تیر چرا پیروزمند بود، به خاطر اینکه نیروهای سوسیال و ناسیونال وحدت کردند.

فدرالیست های ایران و طرفداران حق تعیین سرنوشت ملی و نیروهایی که ضرورتا دور محور فدرالیسم جمع نشده اند، عدالت اجتماعی می خواهند و آزادی و استقلال برای ایران می خواهند، اینها هم نمی توانند به تنهایی به پیروزی برسند، مگر اینکه ما بیاییم در سطح جوامع ایرانی که امروزه در سراسر جهان پخش شده اند، حوزه های کار به وجود بیاوریم که این نیروها بیایند بنشینند و یک چهارچوب مبارزاتی استراتژیک را با هم علیه جمهوری اسلامی برپا کنند چون جمهوری اسلامی با تأکید بر روی بنیادگرایی دینی از نظر تاریخی با نظام جهانی سرمایه گره خورده. نظام جهانی سرمایه می گوید رستگاری بشر بسته به این است که درهای خودتان را به سوی بازار آزاد باز کنید. بنیادگرایی مذهبی می گوید، شما رستگار نمی توانید باشید مگراینکه خود را تسلیم محض خدا کنید. هر دوی اینها حق تعیین سرنوشت ملی را قبول ندارند. بین احمدی نژاد که یک بنیادگرای مذهبی ست با اوباما که یک بنیادگرای سکولار است، چه تفاوتی ست؟ هر دوی آنها معتقدند که توده های مردم نمی توانند تاریخ خودشان را بسازند، در صورتی که تاریخ نشان می دهد چیزهایی که ما به دست آوردیم توسط مردم بوده. اگر زنان در آمریکا و کانادا امروز حق رای دارند به خاطر مبارزات زنان بوده نه به خاطر اینکه آنان به آموزش های مقدس و یا قوانین مقدس بازار آزاد اعتقاد پیدا کرده اند. اگر سیاهان امروزه در آمریکا آزادی پیدا کردند که در دانشگاه تحصیل کنند، به خاطر بازار آزاد نبوده، یا تسلیم رضای خدا بودند، بلکه به خاطر مبارزاتشان بوده. بنیادگرایان بازاری و مذهبی به مردم می گویند حاکمیت ملی از بازار و از خدا می آید، در صورتی که اکثریت مردم ایران در جریان تاریخ نشان داده اند که معتقد هستیم توده های مردم می توانند دخالت کنند، این دخالتگری می تواند صلح آمیز باشد و می تواند قهرآمیز باشد. (در مورد تفاوت بین احمدی نژاد و اوباما سخنران در بخش پرسش و پاسخ بیشتر توضیح داد.)

اینها برای من یک جمع بندی جدید است. وقتی به این فروم های جهانی می روم از من مطالعات نمونه ای می خواهند و من آذربایجان را مطرح می کنم. وقتی در زمان حکومت ملی آذربایجان۶۵ سال پیش گفتند که تمام گارسن ها باید در تبریز زن باشند، همه قبول کردند. آن زمان ما در تبریز سه سینما داشتیم که بلیت فروش هایش زن بودند و وقتی به خانه می رفتند ساعت ده شب بود، اما امروز یک زن در تبریز یا تهران یا مشهد به تنهایی نمی تواند شب ها بیرون برود و خیلی خطرناک است.

جنبش آذربایجان پر از درس است. البته جنبه های منفی هم در آن وجود دارد. نقش هایی که شبستری و جاوید بازی کردند به غایت منفی بودند.  تا این اواخر انتقادی که از پیشه وری می کردند این بود که پیشه وری فرار کرد، در حالی که آرشیوها نشان می دهد که مالاتوف نامه ای دریافت کرده که اگر روس ها کمک خود را از آذربایجان قطع نکنند اینها ایستگاه های نفتی باکو را بمباران اتمی می کنند. سال ۱۹۴۶ است و هنوز اتحاد جماهیر شوروی دارای قدرت هسته ای نبود. در نتیجه نه تنها آنها از آذربایجان بیرون رفتند بلکه به طرفدارانشان هم تهدید کردند و جنبش آذربایجان را سرکوب کردند تا مدل نشود.

دکتر پارسابناب در کنار دکتر علی قره جه لو و دکتر رضا براهنی در میان جمعی از برگزارکنندگان و شرکت کنندگان در برنامه

نظام جهانی سرمایه وقتی که دید جنبش مردم ایران خیلی زودرس است، ده سال پیش از جنبش اندونزی، پاتریس لومومبا در کنگو و سوکوتوره در گینه، با دو ضربه ما را به این روز انداخت. اول نهضت آذربایجان را سرکوب کردند و ضربه ی دوم را در ۲۸ مرداد ۳۲ زدند. آن افرادی که در قتل عام مردم آذربایجان شرکت داشتند، همان ها در قتل عام روزهای بعد از ۲۸ مرداد دست داشتند: شوارتسکف، شاه بختی، زاهدی، شاه، قوام السلطنه همان ها بودند.

جمع بندی

تجربه ی جنگ های مرئی و نامرئی آمریکا در کشورهایی چون عراق، پاکستان، افغانستان یمن و … در سال های گذشته باید برای ما به عنوان بخشی از قربانیان نظام جهانی، منبع مهمی برای تجربه اندوزی و بدیل یابی باشد.

نفس وجود جمهوری اسلامی سرمایه، تهدیدی بالقوه و تاریخی برای استقلال پایدار ایران که مولفه ی اصلی و ضروری ترین زمینه برای گسترش آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی و حق تعیین سرنوشت ملی برای ملیت های ساکن ایران است، می باشد. به نظر من وقت آن رسیده است که تمامی نیروهای مترقی، سوسیالیست، دمکراتیک و ملی همراه با سازمان ها و احزاب ملیت گرای طرفدار استقرار دولت های فدراتیو و خودمختاری که با منویات و عملکرد نظام جهانی سرمایه خط کشی شفاف کرده اند حساب خود را با اصلاح طلبان، محافظه کاران، سلطنت طلب ها، و آن بخش از ملی گرایان که عکس مصدق را بالا برده اند ولی به هیچ وجه با این خطی که من می گویم روی موافقتی ندارند و از عکس مصدق استفاده می کنند. در ترکیه هم همین کار را می کنند و از آتاتورک استفاده می کنند ولی برای آمریکا لابی می کنند تا به اتحادیه اروپا بپیوندند. در همه جا همین است. شما در چین می روید همه جا عکس مائوست، در ویتنام عکس هوشی مین است، در ایران هم همینطور بود، قبل از انقلاب هر جا می رفتی عکس ستارخان بود، اینها همه چیز را اخته می کنند. من معتقدم نیروهایی که واقعا خواهان حق تعیین سرنوشت ملی هستند باید با هم وحدت کنند چون بدون وحدت نمی توانیم نظام جمهوری اسلامی سرمایه را از بین ببریم. این نیروهای ضد نظام جهانی باید به جوانان و نوجوانان متعلق به ملیت های ایران که ۷۵درصد جمعیت ۷۷ میلیونی ایران را تشکیل می دهند، ندا دهند که دمکراسی و حقوق بشرخواهی رژیم های جمهوری اسلامی و آمریکا ـ همانطور که در سال های گذشته در کشورهای مختلفی مثل عراق نشان داده اند ـ چیزی جز تاراج، آشوب، عدم امنیت، هرج و مرج و بی خانمانی برای ملیت های ساکن آن کشورها نیست.  تاریخ و ملیت های کشور ایران کسانی را که ۵۶ سال پیش با خواست و حمایت آمریکا با کودتای ۲۸ مرداد، دمکراسی نوپا و ملی ایران را سرکوب ساخته و ایران را به مدار نکبت بار جهانی سرمایه متصل ساختند، و امروز نیز آن آرزو را دارند، نباید این وقایع بزرگ تاریخی را فراموش کنند.

پس از استراحت، بخش پرسش و پاسخ برگزار شد و در این بخش دکتر پارسابناب برخی از مسائل را که کمتر روی آن تاکید کرده بود و مورد سئوال بود، بیشتر شکافت.

در این برنامه بیش از صد و سی تن از علاقمندان شرکت کرده بودند.