زهرا (نازنین) خلعتبری متولد ۱۳۶۳ فارغ التحصیل رشته ی میکروبیولوژی از ایران، ساکن تورنتو،  از۹ سالگی شروع به سرودن کرد.  پدر و عمویش از مشوقان او در این راه بودند. کتاب او به نام “این خیال کودکانه وحشی”  در سال ۱۳۸۶ در ایران به چاپ رسید کتاب وی به دومین مرحله ی جایزه ی پروین اعتصامی راه یافت و آنطور که می‌گوید هنوز عاشقانه می نویسد. سبک شعر نو را در این میان برگزید، گرچه حافظ از شاعران مورد علاقه ی اوست.

مجموعه ی “این خیال کودکانه وحشی”  برگزیده‌ای از ۱۰ سال سرودن است، هرچند به گفته ی خودش بسیاری از اشعارش در لابلای برگه‌های کتاب‌های مدرسه گم شد، تنها ۶۵ شعر او در این کتاب در ۲ دفتر به چاپ رسید. زهرا امید دارد که کتاب دوم خود را نیز به چاپ برساند، اما در خاکی که ایران او نیست.

۱

چشمهایم خسته بود

مه‌بود و هیچکس نبود

گام‌هایم  در هوای بیهودگی محض به کشتارگاه هلاکت می رفت

و در دستهایم

کودکم چه غم آلوده جان می داد

خورشید هم محبّتی نکرد

نتابید و سکون جان گرفت

ابری شد دلم

گریستم

با این همه ابر

با این همه اشک

چه می گویند این مردمان که از غم می‌میرم

خوب می‌دانم

پاک می شود

پاک می شود این همه سیاهی

هنوز جان دارم

برای لبخند ستاره‌ای که مرا به فریاد می‌خواند

اگرچه سکوت فریاد می کشد

ندای قناری گلویم هنوز خاموش نشده

 

۲

هیچکس نیست و من

با ماشین کوکی‌های بچگی‌هایم

به دورتر از این حرفها سفر می‌کنم

چشم‌هایم دوردست تو را می‌‌کاود

و تو نیستی

ای نیمه گمشده ی من

هیچکس اینجا نشانی‌از تو نمی دهد

توهم عروسکهای بدون باطری

تو را خواب می بینم

نشسته
بر ماشین کوکی چند رنگ

دستهایت در باد می چرخد

و من

برای تو یک دنیا اشک می ریزم هیچکس نیست

عروسک‌هایم چقدر بی‌جانند

حالا
نه تو هستی

نه چشمهای من

شنیده‌ام
خیلی‌زودتر از این حرفها

باد مرا می برد

هم قبیله

 

۳

چشم گذاشتم و پنهان شدی

تا ۶۰ که شمردم

صدای اله اکبر

و موهای سپیدم

و خط خطی‌‌های این همه بازی بر پیشانی

چقدر زود بزرگ شدیم

در فاصله ی چشمهای من و پنهان شدن تو

حالا

هاج و واج

من و کوچه

بازی

و تو باز هم می بری

اشکهایم را پنهان می‌کنم

حالا

دیگر بزرگ شده‌ام

 

از دفتر”دنیا همین سکه‌های دو روست”

 

 

۴

پشت این پنجره‌ها

طرح یک خاطره جان می‌گیرد

زنگ در

منتظرم

و صدای مردی

که از این کوچه مرا می‌خواند

نیست اما نایی

لرزه بر قامت من می‌افتد

پستچی

مادر و یک دنیا وهم

می پّرم باز از خواب

عکس تو در دستم

زنگ در باز صدا می زندم

اه اما اینبار

کودک همسایه

توپ و یک دنیا وهم

انتظار نامه…

 

از دفتر “هجوم بودن”