شادی صدر

به‌عنوان یکی از امضاکنندگان فراخوان اولیه متحصنان برای آزادی نسرین ستوده که به‌دلیل بلایای آسمانی و زمینی، نتوانست خود را به جمع متحصنان در مقابل دفتر سازمان ملل در ژنو برساند، آن‌چه می‌خوانید، مرور کوتاهی است که اگرچه از درون است، اما از جایی به بعد، جا مانده و بیرونی شده است .

***

همه می گویند و می نویسند: کاری باید کرد، این تازه وقتی است که هنوز نسرین اعتصاب غذای خشک را شروع نکرده، اما همه نگرانند. دادگاه برگزار شده و وکیل، واقع بینانه، حبس طولانی مدت را پیش بینی می کند. همسر نسرین در مصاحبه ای تنها چند روز مرخصی برای کمی بهبودی جسمی از آثار دو اعتصاب غذای قبلی را آرزو می کند و خبر می آید که اتهام تازه ای به نسرین وارد کرده اند تا بتوانند توجیهی قانونی برای نگه داشتن او که از ۱۰۶ روز قبل در بازداشت موقت (؟!) به سر می برد در انفرادی پیدا کنند: اینکه در پیام ویدئویی که سه سال قبل برای مراسم جایزه حقوق بشر ایتالیا فرستاده، بی حجاب بوده است.

در این نوشتار کوتاه بر آن نیستم که درباره بی پایگی و بی مایگی این اتهام به لحاظ حقوقی چیزی بنویسم که درست به تجربه خیلی از فعالان جنبش زنان با بازجوهای وزارت اطلاعات یا نگهبانان زندان و یا قضات دادگاه انقلاب می ماند که هر یک از اینها، هرجا که در مقابل ما کم می آورند، به حجاب ما “گیر می دادند” و با جملاتی نظیر: خودتو بپوشون! (انگار که با مانتو و روسری و چادر زندان لخت باشی) سعی می کردند منکوبمان بکنند و زبانمان را که به زعم آنها دراز بود، کوتاه کنند. اتهام تازه ای که به نسرین ستوده وارد کرده اند هم از همین جنس است.

همه خشمگین هستند، از روند از ابتدا تا انتها غیرقانونی که با نسرین پیش گرفته اند؛ اگرچه همین روند در مورد بقیه زندانیان سیاسی هم صدق می کند، اما همه می دانند برای وکیلی که قانون می داند، درد بیشتری دارد لحظه لحظه بی قانونی را دیدن و حس کردن و تحمل کردن. مثلا اگر ندانی که چشم بند زدن، خلاف قانون است، شاید بتوانند به عنوان بخشی از مقررات زندان به تو حقنه اش کنند، اما وقتی می دانی، نمی توانی اعتراض نکنی، نمی توانی چشم بند بزنی و دم نزنی و از همینجاست که درگیری تو با مقامات زندان، بازجوها و مقامات قضایی شروع می شود و خشم تو از این همه بی قانونی و بی حقوقی، لحظه به لحظه بیشتر می شود و این، همان اعتراض و همان خشمی است که به اعتصاب غذای خشک می انجامد.

خبر اعتصاب غذای خشک نسرین که می رسد، دیگر نمی توان مقابل کامپیوتر نشست و خشمگین شد و اشک ریخت و … زندگی کرد. زندگی عادی باید تعطیل شود، از آن رو که زندگی نسرین در خطر است. همه تصمیم ها در کمتر از ۴۸ ساعت گرفته می شود: به ژنو می رویم و مقابل در سازمان ملل متحصن می شویم! تعطیلات سال نو در پیش است و نگرانیم که رسانه ها و سازمان مللی ها همه سرشان به سفر و تعطیلات گرم باشد، که هست، تدارک گرفتن اجازه پلیس و شهرداری و جا برای کنفرانس مطبوعاتی و چادر و وسیله گرم کننده و جای خواب و…هزار و یک کار ریز و درشت دیگر در شهر بوروکراتیکی مثل ژنو خیلی بیش از اینها زمان می خواهد اما تصمیم، گرفته شده است و “این زنان” وقتی تصمیمی بگیرند دیگر ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم جلودارشان نیست؛ البته نام برنده ایرانی جایزه صلح نوبل، بسیاری از روندهای اداری را سریعتر می کند. روز جمعه ۲۶ آذر (۱۷ دسامبر) بیانیه اولیه منتشر می شود، با ۷ امضا و همه ۷ نفر، بلیت گرفته اند و قرار است یکشنبه شب به ژنو برسند که روز دوشنبه ساعت ۱ بعد از ظهر، تحصن با یک کنفرانس مطبوعاتی شروع شود، اما هیچیک از ما، فکر مشکلات جوی را نکرده بود و برف سنگین، برخی از فرودگاه های اروپایی را فلج می کند؛ پروازها یکی پس از دیگری لغو می شود، یکی سعی می کند خودش را با قطار برساند و در ایستگاه قطاری میان راه، در میان هزاران مسافر سرگردان دیگر، ساعتها زمین گیر می شود، یکی دیگر در فرودگاهی میانه راه مانده است و شیرین عبادی پس از لغو پروازش، سختی یک شب تا صبح در راه بودن با ماشین را در جاده های پر از برف به جان می خرد تا به موقع در کنفرانس مطبوعاتی حاضر شود. تحصن آغاز می شود، هرچند امکانات و تدارکات، تحت تاثیر آسمان و زمین و زمان و مکان، با آنچه در ذهن تک تک ما بود فاصله زیادی دارد.

برای منی که پس از ۷۲ ساعت اضطراب و لغو شدن پرواز و ایستادن در صف های طولانی بلیت قطار و لغو شدن پی در پی قطارها و پیاده و سوار شدن های پی در پی در ایستگاه های مختلفی که هیچیک، مقصد نهایی نیست، دقایقی هم بوده که وقت فکر کردن داشته ام، بیش از هر چیز، نفس خود “اعتصاب غذا”، مشغولیتی ذهنی بوده است. در بعضی از دقایق تنهایی و حیرانی با خود، از آن تنهایی های در جمع هزاران نفره آدم های غریبه، از خودم می پرسیدم: نسرین چطور دلش آمده این کار را بکند؛ اعتصاب غذای خشک که در واقع یک نوع خودکشی تدریجی است، وقتی تو خودت به عنوان وکیل حقوق بشری، سالیان سال از “حق حیات” دفاع کرده ای، چه معنی دارد؟ اصلا همه اینها به کنار، وقتی به دختر و پسر خردسالت فکر می کنی، چطور می توانی ادامه دهی؟ بعد به خودم نهیب می زدم که: “هی! یادت رفته؟! به همین زودی یادت رفته خشمی را که خودت داشتی روزی که با آن شکل وحشیانه دستگیرت کردند و وقتی انداختنت توی سلول انفرادی، عینکت را گرفتند و تو که بدون عینک تقریبا جایی را نمی بینی، از غذا خوردن خودداری کردی، سه روز غیر از آب چیزی نخوردی تا بالاخره مجبور شدند عینکت را بهت پس بدهند، یادت رفته خشم مهارناپذیری که از عمق وجودت می آمد بالا، خشمی که ناشی از بی عدالتی و بی قانونی و زیر سئوال بردن کرامت تو به عنوان یک انسان بود؟” و باز به خودم می گفتم: “یادت نرود نسرین الان ۱۰۶ روز است که هر روز و هر ساعت و هر دقیقه با بی عدالتی و بی قانونی و نادیده گرفتن کرامت انسانی خود روبه رو است، یادت نرود که خشم ناشی از این بی عدالتی و بی قانونی، به اعتراض که حق نسرین است منتهی می شود.” و باز، به خودم یادآوری می کردم که زندانی دست و پا بسته، در سلولی که حتی حق داشتن قلم و کاغذ را در آن ندارد، حتی حق فریاد کشیدن در آن را ندارد، چه وسیله ای دارد برای اعتراض، غیر از خود و غیر از جان خود؟!”

دوشنبه بعد از ظهر است، تحصن آغاز شده و من هنوز سرگردان پیدا کردن قطاری هستم که انگار هیچوقت نمی رسد. سازمان ها و گروه های حقوق بشری زیادی از تحصن اعلام حمایت کرده اند و رسانه ها، پوشش خبری خوبی داده اند. ساعاتی بعد از شروع تحصن خبر می رسد که نسرین، پس از بستری شدن در بهداری اوین، به دلیل مسئولیت های مادرانه اعتصاب غذای خشک خود را شکسته است و این، یعنی یک خبر خوب واقعی، یعنی نسرین هنوز زنده است، جایی در آن سلول تنگ و تاریک در بند ۲۰۹ دارد نفس می کشد و این یعنی یک لبخند، که با خنده واقعی البته بسیار فاصله دارد، بر لب خیلی ها، از جمله تحصن کنندگان. تحصن کنندگانی که تلاش کردند بر بلایای آسمانی و زمینی فائق آیند، اولین تجربه کار مشترک خود را خارج از ایران با همه درس های خوب و بدش پشت سر گذاشتند و هرکدام، به سهم خود درس هایی برای آینده آموختند.

هرچند تحصن، با پیام کمیسر عالی حقوق بشر، ناوی پیلای، به پایان می رسد، اما این پایان داستان نیست؛ تو گویی این داستان پایانی ندارد؛ بهاره هدایت و مهدیه گلرو، در اعتراض به سلسله اقدامات غیرقانونی تمامی ماه های گذشته در زندان اوین اعتصاب غذا کرده اند؛ و من باز می پرسم: مگر راه اعتراضی دیگری باقی مانده برای زندانی سیاسی غیر از گذشتن از جان و سلامتی خود؟!