پنجاهمین گردهمایی کانون کتاب تورنتو به معرفی دو کتاب از دو زن نویسنده ی ایرانی اختصاص داشت. این نشست در سالن اجتماعات شهرداری سابق نورت یورک، عصر جمعه ۱۴ ژانویه برگزار شد. سعید حریری از کانون کتاب این دو نویسنده را معرفی کرد.

فرشته مولوی تا سال ۱۳۷۷ در تهران به سر برده و در کنار کار پژوهشی در کتابخانه ملی، به نوشتن و ترجمه و ویرایش پرداخته. رمانی به نام «خانه ابر و باد»، مجموعه داستانی به نام «پری آفتابی»، تک کارهایی چون «باغ ایرانی»، «نارنج و ترنج»، «بلبل سرگشته»، «دشت مشوش»، «باد می‌وزد»،‌ «کتابشناسی داستان کوتاه» و نیز ترجمه هایی از نویسندگان اروپایی و آمریکایی از جمله آثار منتشر شده ی او در این دوره است.

از راست: آوا هما ـ فرشته مولوی در پنجاهمین جلسه کانون کتاب تورنتو

در سالهای اقامت در آمریکای شمالی هم جستارها و داستان هایش در نشریات فارسی و انگلیسی منتشر شده و می شود. در این سالها در کنار نوشتن، در دانشگاه ییل به عنوان کتاب شناس و کتابدار، پروژه ی راه اندازی و سازماندهی مجموعه فارسی را برای بخش خاورمیانه ی کتابخانه ی دانشگاه برعهده داشته.

در دانشگاه تورنتو ادبیات مدرن فارسی درس داده، پژوهشگر مسی کالج این دانشگاه و استاد و نویسنده ی مقیم دورهام کالج بوده. در سال ۲۰۰۵ گفت وگوی میان او و کارن کانلی نویسنده ی کانادایی به نام “بشنو از نی” توسط انجمن قلم کانادا منتشر شده است.

به تازگی در تهران یک رمان به نام “دو پرده فصل” و یک مجموعه داستان به نام “سگها و آدمها” منتشر کرده است. او در چهار سال گذشته یک وبگاه برای نشر نوشته هایش راه اندازی کرده به نام “مشت خاکستر”. “آن سال ها این جستارها” کتابی ست که خارج از ایران چاپ شده و در این برنامه معرفی می شود.

(www.fereshtehmolavi.net).

آوا هما متولد تهران و بزرگ شده ی کردستان است. از دانشگاه علامه طباطبایی فوق لیسانس ادبیات انگلیسی گرفت و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد شد. در سال ۲۰۰۷ در کانادا تحصیلات خود را در رشته  نگارش خلاق Creative Writing ادامه داد. مجموعه داستان “پژواک هایی از سرزمین دیگر”(Echoes from the Other Land)  را در سال ۲۰۱۰ در تورنتو چاپ کرد. ناشر این مجموعه از ناشران قدیمی و معتبر تورنتوست که از آن به بعد هما مورد توجه نویسندگان کانادایی قرار گرفت و به عضویت انجمن قلم کانادا درآمد. آوا هما در حال حاضر به کار نویسندگی و تدریس مشغول است.

دکتر فریدون رحمانی، رئیس خانه کرد در تورنتو، برای لحظاتی پشت میکروفن قرار گرفت و از حاضران خواست تا از هر دو نویسنده بویژه آوا هما که اولین کتابش را به چاپ رسانده حمایت کنند.

در ادامه جلسه، فرشته مولوی ضمن تشکر از برگزارکنندگان برنامه، به یکی دو نکته مرتبط با معرفی کتابش اشاره کرد.

او گفت: “آنهایی که ممکن است خبرهای مربوط به کتاب را دنبال کنند حتما شنیده اند که اخیرا در ایران و تهران یک رشته از کتابفروشی های معتبر در راسته ی کریمخان زند تک تک بسته می شوند. خب، در مملکتی که مردمش بویژه جوانانش مثل برگ درخت در پاییز تک تک می افتند و هیچ اتفاقی هم نمی افتد و از هر طرف دچار بلاست، بسته شدن چند کتابفروشی واقعا چه اهمیتی دارد. اگر از من بپرسید می گویم اگر درد کتاب را اگر به اهل کتاب نگوییم به چه کسی می توان گفت.”

مولوی افزود:”سی سال و اندی ست که آن مملکت از همه طرف دچار همه جور ناملایمات است و برای کسی مثل من که عمری را در کتاب گذرانده، این بسته شدن کتابفروشی ها معنای خاصی دارد. سی و اندی سال است که نشر کتاب دچار بلاهای گوناگون است و روز به روز ضعیف تر می شود و این خبر جدید را من هم فکر می کردم باید ندیده بگیرم، ولی در عین حال فکر کردم چگونه می شود این را ندیده گرفت. واقعیت این است که این اوج خرابی وضعیت نشر در ایران است و اگر ماها که در اینجا هستیم و اهل کتاب هستیم و از فضای بازی برخوردار هستیم حمایت و همدردی نکنیم نمی دانم چه کسی باید به فکر فرهنگ این مملکت باشد.”

مولوی نکته ی دوم را به وضعیت فرهنگی جامعه ی ایرانیان تورنتو اختصاص داد و گفت: “حرف دوم هم یک قدردانی ست. ما اهالی تهرانتو، جامعه ی ایرانیان تورنتو، از نظر فرهنگی در وضعیت خوبی ست اگر قیاس کنیم با همانندهای خودش و یکی از نشانه های پویایی فرهنگ در میان جامعه ی ایرانیان تورنتو، همین کانون کتاب است. پیدایی و بقا و دوام کانون کتاب رویدادی فرخنده است. ما ملتی شفاهی هستیم و اهل کتاب خواندن مثل کشورهای غربی نیستیم و در کار جمعی آن تجربه و مهارت دیگران را نداریم. با همه ی این حرفها محفل های فرهنگی در تاریخ ما سابقه و پیشینه داشته، اما در نهایت بین یک محفل و یک تشکل فرهنگی ـ اجتماعی فرق از زمین تا آسمان  است. به همین دلیل برای من که خودم را کتاب دوست می دانم و عمری را صرف کار با کتاب کرده ام،  حضور کانون کتاب که بتواند حول محور دلبستگی به کتاب گروهی را جمع کند و دوام بیاورد و هویتی پیدا کند به نظر نمی شود ندیده اش گرفت. به همین خاطر به عنوان یکی از اهالی تهرانتو و هم به عنوان نویسنده ای که دغدغه اش روشنفکری و رشد فرهنگی ست به سهم خودم قدردان این کانون هستم.”

مولوی در ادامه سخنانش به معرفی کتابش پرداخت. “آن سال ها این جستارها” کتابی ست که در تورنتو چاپ شده است. مولوی گفت:” این کتاب از دو نظر با کتاب های چاپ شده ی من تفاوت دارد، یکی از لحاظ فرم نوشتاری و دیگر اینکه برای اولین بار یک کتاب فارسی من در بیرون از ایران چاپ شده و این برای من مهم است چون در تمام این سالها فکر بیرون آوردن کتاب را بیرون از ایران پس زدم و فکر می کردم جای چاپ کتاب فارسی در ایران است (درست یا غلط). در هجده سال گذشته به دلیل سانسور در ایران من نتوانستم کتابی در ایران منتشر کنم. سال گذشته دو کتاب من یکی با تحمل تیغ سانسور و دیگری با فرار از دست سانسور چاپ شد ولی این امر بر من مسجل شد که امکان چاپ این جستارها را در ایران نخواهم داشت. در نتیجه به همت بلند آقای پرویز قلیچ خانی مدیر انتشارات آرش، و به یاری دوست گرامی بهرام بهرامی و دخترم پری ریاحی در تیراژی بسیار محدود منتشر شد.”

مولوی در رابطه با فرم نوشتار کتاب بخشی از مقدمه ی کتاب را خواند و پس از آن بخش هایی از جستارهای خود را خواند. او در توضیح این جستارها گفت: غیر از دو تای آنها، بقیه در تورنتو نوشته شده و بخشی از آنها در گذر این سالها در شهروند چاپ شده و ناگفته نگذارم که در رابطه با صحبتی کردم نشانه های خوش پویایی فرهنگ در میان ایرانیان تورنتو، یکی هم حضور شهروند است که از نظر شخص من موهبتی ست.

گفتنی ست این کتاب در بهار ۱۳۸۹ (جولای ۲۰۱۰) توسط انتشارات آرش به چاپ رسیده است و جستارهای آن: جایی برای من بیاب، حرف دلتنگی ها، خانواده ی مقدس و شبح ناموس، به صیغه ی مبالغه، خانه ی روشنی چراغ، غفلت سبکباران، رابطه با روسری، انگلیسی مرا rape کرده است، حجاب اجباری و کشف حجاب عادت، دوگانگی های ما و جنگ نهان و عیان، و آخرین جستار “مهوش و تختی و طالقانی” است.

 

نوبت به آوا هما رسید. او نیز از کانون کتاب تشکر کرد و در ادامه از چگونگی درگیر شدنش با ادبیات داستانی گفت. آوا گفت، ما کتابخانه ی بزرگی داشتیم که نصف کتاب هایش را نمی توانستم بخوانم چون کردی بود (من کرد هستم) و نصف دیگر انگلیسی چون پدرم رشته انگلیسی را در مدرسه عالی ترجمه خوانده بود. بخشی هم کتاب های جامعه شناسی مادرم بود. من هر وقت بیکار می شدم به سراغ کتابخانه می رفتم ولی به هیچ کدام از آن کتابها علاقه ای نداشتم. همیشه فکر می کردم یعنی این همه کتاب همه حرف تازه ای برای گفتن دارند؟ برای همین به سراغ رمان رفتم چون حداقل مرا سرگرم می کرد. من خیلی به سرگرمی اهمیت می دهم. Make me happy; make me good من فکر می کنم وقتی ما آدم های شاد هستیم آدم های بهتری هستیم. و اینطور شد که من به ادبیات علاقمند شدم و پدرم را ناامید کردم، داستان نویس از آب درآمدم. به این دلیل است که سراغ ادبیات رفتم، اولا یکی آن مایه ی سرگرمی و کشش و جذابیتی که توش داره و یکی دیگر اینکه ادبیات حرفش را خیلی غیرمستقیم می زند و جا برای تعبیر و تفسیر زیاد می گذارد، البته ادبیات خوب، ادبیاتی که قضاوت نمی کنه و به خواننده این فضا را می ده که خودش تصمیم بگیره.

خیلی ها از من می پرسند چرا به انگلیسی نوشتم، وقتی فارسیم هم خوبه. واقعیت اینست که وقتی من آمدم اینجا احساس کردم که یک عمر است که خارجی ها در مورد ما نوشته اند حالا یا براساس منافع خودشون تحریف کردند، و یا اگر صادقانه بوده به خاطر عدم شناخت، تفسیرهایی دارند که خیلی جاها منصفانه نیست، و فکر کردم که وقتشه که خودمون از خودمون حرف بزنیم. برای همین در این کتاب با اینکه از سختی هایی که در ایران هست، از جامعه مردسالاری که هست و ستم های شدیدی که نسبت به همه مخصوصا خانم ها، وجود داره صحبت می کنم، این را هم می گویم که مردهای ایرانی هم از این وضعیت ناراحتند. حالا یا مردهایی هستند که آنقدر آگاه و منصف اند که شرایط را می بینند که ناراحت کننده است، یا اینکه یک جوری به یک خانم وصل هستند، یا خواهرشونه، یا مادرشونه، یا دخترشونه و از دیدن این بی انصافی ها ناراحت می شوند. برای همین سعی کردم یک تصویر صادقانه ـ نه ایده آل ـ از جامعه ی خودمون نشون بدم و بگم که ما زنهای ایرانی هر کدام به روش خودمون داریم با این سیستم جاهلانه مبارزه می کنیم و اینکه مردهای ما هم از این وضعیت لذت نمی برند.

آوا هما درباره ی سبک خود گفت: من تحت تاثیر کارهای ارنست همینگوی و سالینجر بودم و از کارهای فارسی هم کارهای صادق هدایت و سیامک گلشیری رو خیلی دوست داشتم و شاگرد سیامک هم بودم تو ایران و واقعا استاد خیلی خوبی هستند. زبان را خیلی ساده می گیرم. مثل لالایی باشه که خواننده را ببره به عمق پیچیدگی های روحی و روانی شخصیتی کاراکترهای داستان، زبان صرفا یک وسیله است و من هیچ بازی های زبانی ندارم که حواس خواننده را پرت کنم. خیلی کم توضیح میدم که چه اتفاقی میفته، فقط خواننده را میگذارم در برابر شخصیت ها، حرف هاشون و رفتارهاشون و میگذارم خود خواننده تصمیم بگیره که با اون شخصیت چه احساسی داره.

پس از این توضیحات، آوا هما یکی دو صفحه از کتاب خود را به زبان اصلی کتاب که انگلیسی ست، خواند و سپس ترجمه ی داستان صندل شیشه ای از این کتاب را به فارسی خواند.

در ادامه ی جلسه ی کتابخوانی، بخش پرسش و پاسخ برگزار شد.

در این جلسه حدود صد تن از دوستداران کتاب و ادبیات حضور داشتند.