فریاد کودکی

از کودکی گفتن و یاد کردن، ویژگی غریبی برای هنرمند نیست. این طبیعی است که هنرمند بسان شخصی معمولی، دوران کودکی اش را با حسرت یاد کند و خاطرات کودکی تنها برایش نوستالژی خاک خورده ای باشد که گوشه ی ذهن او جای گرفته  و هر از چندی آهی از نهاد دل برآرد و به یاد روزگار کودکی اش که هرگز برنمی گردد دریغ خورد.

“من عاشق دوران بچگی ام هستم … با پدر بزرگ و مادر بزرگم که بودم، مادربزرگم هم آواز می خواند، مادرم هم برایم لالایی می خواند… “

این جملات، بخشی از گفتگوی دریا دادور، خواننده ی سوپرانوی ترانه های ایرانی با شبکه بی بی سی است، اما شنیدن این جملات از زبان هنرمندی که دانش آوازی اش را تا مدارج بالای آکادمیک پیش برده و برای تعلیم حنجره و صداسازی، ریاضت های فراوان کشیده، بیشتر قابل تامل است. بویژه آواز سوپرانو که از لحاظ هنر آوازی از مشکل ترین اقسام صداست.

دریا هنرمندی است که مراحل حرفه ای گری را با حفظ تمام شئونات هنر طی نموده و هنوز هم پس از تبدیل شدن به هنرمندی کامل، دم از کودکی می زند، اما کودک بودن برای او چه در بر دارد؟ او به شهرت رسیده و کودک بودن برای او کمکی به حرفه ای تر شدن نمی کند. شاید اگر هم به دنبال موسیقی کودک رفته بود خیلی زودتر از اینها می توانست معروف شود. سئوال فوق دو مبحث را مطرح می کند:

اول آنکه شهرت، برای هنرمند انگیزه ای مهم باشد. دوم آنکه او کار هنری را بیشتر از شهرت، به منظور پاسداشت هنر و برای اعتلای روحی خود دنبال می کند.

شک ندارم که بیش از هر انگیزه ای، دریا هنر را برای خود هنر می خواهد و شاید زمانی که تصمیم به این طبع آزمایی ها می گرفت‌، انگیزه ی شهرت طلبی در اولویت های بعدی کار هنری او بود. ناگفته نماند که شهرت را نباید ویژگی منفی بشمار آورد، بلکه عشق به شناخته شدن در ذات وجود آدمی ست که از خالقش در روح او دمیده شده و این اساس خلقت جهان هستی است۱. بنابراین هنرمندی که با این تفکر به حرفه ای گری پای می گذارد راه کمال را می پیماید.

باری، صحبت از کودکانه بودن هاست و اینکه آوازه خوان محبوب سرزمین ما از کودکی اش چه می خواهد؟

او می گوید:”من فکر می کنم بچگی آدم باید همیشه در آدم بماند به خاطر اینکه هرچقدر شما به بچگی خودتان نزدیک تر باشید ساده تر می مانید و کنجکاوتر و باز بهتر می توانید رشد کنید…”(مصاحبه با بی بی سی)

آری، این همان کودک درون است که می آزماید و می آفریند. دریا با شناخت این کودک راه خلاقیت را پیش گرفته و هرگز به تکرار خود نمی پردازد. او هراسی ندارد که برخورد دیگران با آزمایش های دور از ذهن او چیست. پس می داند که از کودکی اش چه می خواهد. با تکیه بر همین تصویر ذهنی است که اثر هنری او شکل گرفته و پرداخته می شود.

 برخورد اولیه شنونده با موسیقی دریا اگر عجیب نباشد، اما جالب است و پس از شنیدن بیشتر کارهایش، بدون اینکه به طور مستقیم احساس کند، او نیز با کودک درون به موسیقی دریا گوش می دهد؛ خواه ترانه ی “توپ سفید من” باشد و یا اپرای کارمن (Carmen).

دریا کودکی اش را در جعبه آئینه نگاه نداشته است. او با کودکی اش بزرگ شده؛ با کودکی اش زندگی می کند و کودکی اش را فریاد می زند.

 اما باید مرزی هم مابین حرفه ای بودن دریا با سایر خوانندگان نام آشنا قائل شد. شاید نام او ظاهراً کمی دیر بر سر زبانها افتاده باشد، اما خودش از این رویداد ناراضی نیست. چرا که اولاً حرفه ای بودن را در آفریدن به دست آورده و نه تولید کردن! دوماً شاید زمانی که به آزمودن شیوه های امتحان نشده اقدام می کرد بیشتر از هر انگیزه ای، شیطنت های کودک درون بود که می خواست مرزها را بشکند و پا به سرزمین های بکر و دست نخورده بگذارد.

در ادامه گفتار گریزی به زمان های پیشتر خواهم زد و سعی خواهم نمود تا ریشه ی این کودکانه بودن ها و کودکانه خواندن ها را  با سمت و سویی که خود دریا به مخاطبانش می دهد، در سرزمینی دیگر بیابم…

 

سرزمین مادری

در وب سایت رسمی دریا دادور، او بدین گونه معرفی می گردد:

“دریا دادور دختر چنگ سحرآمیز (نسرین ارمگان) قصه ی حسن و خانوم حنا ست. صدای خوش و روح شاعری در او موروثی است و عشق بی ‌پایان او به موسیقی و آواز از کودکی در رگهایش جاریست”…

نسرین ارمگان مادر دریا دادور

مجموعه “حسن و خانوم حنا”، که آن را شاهکار ادبیات کودکان در سه دهه ی گذشته در داخل ایران می دانم، آشنای جوانان امروز یا همان کودکان دهه ی ۶۰  است. این مجموعه ی گرانبها به کارگردانی شادروان اردشیر کشاورزی  و همکاری جمعی از هنرمندان تهیه شد. اثر یاد شده را از جهت همبندی داستان و موسیقی کودکان به همراه هم، شاهکار می دانم حال آنکه در پهنه ی موسیقی کودکان، مجموعه های دیگری هم هستند که توانسته اند ارتباط خوبی با مخاطب خود یعنی کودکان برقرار سازند. که از آن میان مجموعه ی “رنگین کمون” اثر جاودان ثمین باغچه بان، همچنان می درخشد. و همینطور همت وصف ناشدنی نویسنده ی محبوب کودکان صمد بهرنگی که در پهنه ی ادبیات کودکان به ویژه در روایت داستان های فولکلور ایرانی برای کودکان خالق آثاری بی مانند است.

در مجموعه ی “حسن و خانوم حنا” هنرنمایی خانم نسرین ارمگان در مقام ترانه سرا، راوی قصه و از همه بارزتر خواننده صدای چنگ مثال زدنی است. بر آن بودم تا در نوشتاری دیگر مطالبی را بر این مجموعه ارزشمند بنویسم؛ اما از آنجا که دریا همیشه خود را وامدار مادر می داند بهتر دیدم تا در تکمیل مطالب این نوشتار که رویکرد اصلی آن، موسیقی دریاست، نکاتی را که در ارتباط با این اثر فرهنگی دریافته ام بازگو نمایم و در امتداد فعالیت های هنری این بانوی هنرمند راهی بسوی دریا پیدا کنم…

تئاتر یا نوار قصه ی “خانوم حنا” برگردانی از داستان خارجی”جک و لوبیای سحرآمیز است” . اینکه اصل داستان با عنوان–Jack and the Beanstalk – افسانه ای انگلیسی است و یا متعلق به سرزمینی دیگر، نه تنها از ارزش کار پدیدآورندگان این مجموعه نمی کاهد، بلکه نکاتی را یادآوری می کند:

۱- همپایی و همسرایی فرهنگ های مختلف، از طریق تاثیرگذارترین رسانه های آنها یعنی ادبیات و هنر؛ گواه بر آن است که ارزشهای فرهنگی، فارغ از اینکه از چه منطقه ی جغرافیایی و با چه زبانی ارائه شده باشند به دلیل پایبندی به اصول انسانی؛ قابل پذیرش توسط ملل دیگر می باشند.  

۲- پرورش این داستان در حال و هوای فرهنگ ایرانی به  شکلی چنین مطلوب، در درجه اول نشان از خلاقیت و ذوق فزاینده ی گردآورندگان این مجموعه و در درجه ی دوم، توصیف گر انعطاف پذیری و غنای فرهنگ ایرانی ست که به شکل خارق العاده ای، چنین ارزش های فرهنگی و هنری سرزمین های دیگر را در خود تخمیر کرده و محصولی دیگر ارائه می کند؛ تو گویی که اصل و نسب داستان و قهرمانان آن ایرانی بوده اند.

آثار معدودی در زمینه ادبیات کودکان از موسیقی اصیل ایرانی به عنوان موسیقی زمینه استفاده کرده اند، اما از نظر من، هیچکدام به اندازه ی مجموعه ی یاد شده نتوانسته اند با کودک ایرانی ارتباط برقرار کنند. اساتید موسیقی ایرانی؛ جلال ذوالفنون (نوازنده سه تار) و محمد موسوی (نوازنده نی) که هر کدام امروزه صاحب سبک و سیاق هستند پدید آورندگان موسیقی اصیل این مجموعه ی ارزشمند هستند. ملودی های ساده ی حاکم بر فضای این مجموعه مبتنی بر ردیف است. از همان آغاز قصه، شنونده با پیش درآمد محزون و زیبای سه گاه، وارد فضا و هویت ایرانی می شود؛ محفل ساده و صمیمی مادری سختی کشیده و پسر بچه ای مسئولیت پذیر. صدای غلغل سماور نشانگر ضربان زندگی و سفره ی کوچک وسط اتاق، زینت آرای همه روزه ی خانه ی کوچک آنهاست. موسیقی متن این مجموعه چیزی خارج از اسلوب موسیقی ایرانی نیست. نه از موسیقی های فانتزی و سبک خبری است و نه از شعرهای بی محتوا که امروزه گاهی با عنوان موسیقی کودک ارائه می گردد. آن زمان که در عالم کودکی این نوار قصه را گوش می دادم قادر به تشخیص انواع موسیقی از هم نبودم، اما از نغمه های این مجموعه لذت می بردم و یک دستی و انسجام موسیقی متن این مجموعه که عمدتاً با سه تار و نی است به شکلی ماهرانه طوری تنظیم شده است که کودک ایرانی از شنیدن موسیقی سرزمینش احساس ملالت نمی کند.

تبلور ناب موسیقی ایرانی  در دو ترانه ی چنگ سحرآمیز پیداست. خانم ارمگان با تیزهوشی و در عین حال وفاداری فراوان به فرهنگ زادگاهش، برای اولین بار هنر اپرا را از زبان چنگ سحرآمیز، در کنار موسیقی سنتی ایرانی به شکلی ماهرانه، برای کودک روایت می کند. دو آهنگ دلنشین و خوش ساخت مبتنی بر شاکله ی موسیقی ایرانی؛ نغمه هایی گوشنواز که صدای روح نواز خانم ارمگان لذت شنیدن آن را بیشتر می کند.

جوانان امروز با کارها و فعالیت های هنری خانم ارمگان آشنایی بیشتری دارند. چرا که در سال های آغازین دهه ی شصت، تئاتر عروسکی که به عنوان تخصص این بانوی هنرمند هم هست، به دلیل فراگیر نشدن رسانه های دیجیتال به شکل امروزین، از اقبال بیشتری برخوردار بود. متاسفانه منابع زیادی از آثار و فعالیت های این بانوی گرامی در اختیار نداشتم، اما یقین دارم که او به کودکان عشقی آسمانی دارد و این خصیصه را دریا از او به یادگار گرفته است.

 

ناکجا آباد

در پیوند کار هنری دریا با مادرش، اینکه رابطه ی مادری و فرزندی، خود مهمترین عامل در انتقال این ایده ها و نغمه پردازی هاست برایم مسلم است اما کافی نیست. باید در این ارتباط، ورای قوانین طبیعی کاوش کنم و بیشتر بدانم. شاید شنیدن کارهای دریا، آن روح کاوشگر کودک درون را در من نیز بیدار کرده تا با جرات بیشتری بتوانم در اعماق آن نگاه خردمندانه، پنجره ای بیابم رو به دریا!

 در تنها عکسی که از او دیده ام؛ نگاهی را دیده ام که نظاره گر دوردست هاست؛ افق های مبهمی که به گمانم، آرمانشهر آرزوهاست. نه آرمانشهری با مضامین دشوار ادبی و عرفانی که سالکان در پی آنند. بلکه آرمانشهری آشنا! همه ما در آن شهر زیسته ایم و یا در حال زیستنیم؛ آرمانشهر او دنیای شیرین کودکی است. دنیای قصه گفتن های مادربزرگ با گیس های بلند سفید برای نوه هایش؛ دنیای اتفاقات غیر قابل پیش بینی و روابط اغراق آمیز و آموزنده. دنیایی که لوبیاهایش از دل خاک سر به فلک می کشند؛ مرغ هایش تخم طلا می گذارند و غول هایش با صدای چنگ به خواب می روند!…

 و در اعماق آن نگاه خردمندانه؛ لبخندی پیداست سرشار از عشق و امید و آرزو.

 باری، دخترش دریا، زاده ی همان سرزمین است. سرزمینی که مرزبندی بین ارزش های فرهنگی و هنری وجود ندارد. مردمان این سرزمین همگی به یک زبان حرف می زنند و قصه هایشان را برای هم بازگو می کنند. موسیقی یا بهتر بگویم زبان آواز، در این وادی زبان بین المللی است. مرزبندی ها و خط کشیدن ها در این شهر پیدا نیست. در اینجا هیچکس سنگ خود را به سینه نمی زند. هر کس کالای خود را در بازار مهربانی عرضه می کند و تنها واسطه ی تبادل کالا در این بازار به جای پول نقد، یک بغل عشق و صفاست. اعتقاد به همین روابط است که موسیقی دریا را برای شنونده ی ایرانی و خارجی شنیدنی می کند. راهی که خانم ارمگان در تئاتر، قصه گویی و بویژه در ترانه سرایی آغاز کرده است، دریا با زبان جهانشمول موسیقی و تکیه بر دانش آکادمیک خود می پیماید.

 

سرچشمه

به یاد کلام استاد حسن کسایی می افتم که در برابر جسارت موسیقیدانی غربی گفته بود: “حق با شماست موسیقی ایرانی یک قطره در برابر اقیانوس است! اما موسیقی شما یک اقیانوس آب شور است و موسیقی ما یک قطره اشک شیرین!”. آری موسیقی ما، همان قطره اشکی است که با قصه ی غصه ها، شادیها، حماسه ها، هجران ها… در صدف تنهایی قلب مردمان ایران زمین پرورده شده است. پس برای فهمیدن موسیقی ایرانی باید درد هجران را کشیده باشی؛ رنج ستم ها را برده باشی و طعم شادی حماسه ها را چشیده باشی. پس فهمیدن و لذت بردن از موسیقی ایرانی نیازمند نوعی ریاضت است. ریاضتی که با خود پالودگی ها می آورد و روح را صیقل می دهد. همت همه ی هنرمندان ایرانی در آن جهت است که شنونده ی آنسوی مرزها را متوجه این قطره اشکِ رنج پرورده کنند.

اگر چه هنرمندانی با در اختیار داشتن آموخته های موسیقی کلاسیک ایرانی؛ سعی در شناساندن آن به طرق مختلف به جهانیان دارند، اما نوع موسیقی دریا و نحوه ی ارائه آن قدری با دیگران فرق دارد. در کلی ترین تقسیم بندی می توان نحوه ی ارائه ی موسیقی ایرانی را در دو دسته قرار داد: عده ای از هنرمندان موسیقی ایرانی، این موسیقی را با همان کیفیت و بدون اضافات، در کنسرت ها و فرصت های دیگر ارائه می کنند که این خود بازدیدکنندگان و طرفداران خاص خودش را دارد. عده ای دیگر سعی بر آن دارند تا پیوندهایی بین موسیقی ایرانی با قواعد و تکنیک های موسیقی ملل دیگر برقرار سازند.

 اگر موسیقی دریا را در دسته دوم بیانگاریم، نکاتی را برای من برجسته می سازد که بیان آنها را لازم می دانم:

۱- دریا با تعصب و جانبداری، موسیقی ایرانی را اجرا نمی کند. نه اینکه تعصب را به عنوان یک ویژگی منفی در اخلاق هنرمند بیانگارم. آن تعصبی مخرب است که هنرمند در خارج از مرزهای قومیت و ملیت خود، برای هنر سرزمینش دشمنی (هایی) فرضی بسازد که همگی کمر به غارت و چپاول ارزش های فرهنگی سرزمین او بسته اند. در موسیقی دریا چنین نگرشی محلی از اعراب ندارد. تعصب دریا به خود موسیقی است. رودها از سرچشمه جاری می شوند و راه به دشت ها و مرتع ها می برند. دریا از مردمانی نیست که تنها رودهای سرزمین خود را ستایش کند و دل به مرغزاران و گلستان های اطراف آن بندد؛ عشق دریا به خود سرچشمه است؛ سرچشمه ای که خاستگاه نغمه ها و شورآفرینی هاست. یعنی روح بلند انسانی.

۲- دریا بدون داشتن ادعایی در تلفیق موسیقی ایرانی و غربی و بدون اینکه در لابه لای گوشه های موسیقی دستگاهی ایران به دنبال اشتراکاتی با فواصل موسیقی غرب بگردد، به این ارتباط رسیده است.  این در حالیست که آشنایی او با ردیف، شاید تنها در حد تشخیص دستگاه ها از یکدیگر است.

۳- اگر برای بسیاری از هنرمندان؛ چگونگی عرضه ی موسیقی دستگاهی با متد و قوانین موسیقی بین المللی همواره مسئله ای دشوار بوده است، اما دریا صورت مسئله را قبول ندارد. او به این واقعیت پی برده است که در اصل تفاوتی وجود نداشته است که حال سعی در ارتباط این دو نوع یا انواع موسیقی با هم نمود. اعتقاد او همچنان به همان سرچشمه ی زاینده است که بهره اش را به سرزمین های گوناگون، فارغ از زبان، گویش، نژاد … می رساند. تلاش او برای کشف منشاء این جدایی ها بیشتر نمود دارد تا ترمیم این گسست ها. 

۴- موسیقی ما شدیداً وابسته به شعر است. این واقعیت را در میراث به جای مانده از هنر گذشتگان، خصوصاً در ردیف دستگاهی موسیقی ایران می بینیم. کوشش عده ای از هنرمندان ایرانی که آرمان جهانی شدن موسیقی ما را در سر دارند به رهایی موسیقی ایران از شعر متمایل است. هنرمندانی با طبع آزمایی در زمینه شعر نو توانسته اند با نگاهی ژرف تر به ظرفیت های ردیف، گامی به سوی آزادی کلمات از قید و بند اوزان عروضی بردارند، اما ویژگی موسیقی دریا در این گیرودار چیست؟ او نه تنها تلاش هنرمندان یاد شده را می ستاید، بلکه زبان و گویش را نیز در گستره ی موسیقی رها می کند تا با چرخش بین زبانهای مختلفی که به آنها تسلط دارد درهای جدیدی را به سوی شنونده بگشاید. آثار دریا از این حیث که موسیقی ما پایبندی شدیدی به شعر دارد، تلنگری به جاست. خواننده ای قدیمی- به گمانم مرحوم اقبال آذر- در یک برنامه ی اجرای موسیقی برای اثبات اینکه موسیقی مقام بالاتری نسبت به شعر دارد شروع به خواندن کلماتی نامربوط به هم و در قالب آواز می کند و شنوندگان بدون توجه به ارتباط کلمات، همچنان محو آواز او  می شوند!

هرگز نمی توانم احساسی را شرح دهم که با شنیدن ترانه ی گیلکی “سیمای جان” در من پدیدار شد. اینکه تا چند روز به چه حال بودم و در کجاها سیر می کردم! ترانه ای که هنوز هم بعد از ده ها بار شنیدن،  معانی بیشتر کلماتش را نمی دانم و تلاشی هم نکرده ام که بدانم! مگر فرقی می کند که دریا به چه زبانی بخواند؟! مگر تفاوتی دارد که نوازندگان همراهش از کدام سرزمین ها گرد هم آمده باشند؟

 به هر حال برای جهانی شدن باید برخی قیدها را کنار زد. و فراموش نکنیم در تاریخ موسیقی ما، بیشترین خدمت را کسانی به این موسیقی کرده اند که اندیشه های جهانی داشته اند.

بخش دوم و پایانی هفته ی آینده

پی نوشت:

 ۱- “در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد/ عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد”/حافظ