مقایسه جنبش های آزادیخواهی در آفریقا و خاورمیانه با جنبش سبز

بخش دوم و پایانی

به لحاظ تاریخی، با نگرشی تقویمی به نظر می رسد بین طول زمان بالغ شدن نسلی که به آن اشاره کردید، تاریخ شروع و گسترش اینترنت و طول زمان حکمرانی دیکتاتورهای منطقه  هماهنگی وجود دارد.

ـ بله و این شگفت آور است که عمر بزرگ شدن و به جوانی و پخته، رسیدن یک نسل معمولا ۳۰ سال است، دیکتاتورهای منطقه هم غالبا ۳۰ ساله اند و اینترنت نیز تقریبا کمی کمتر از همین میزان عمر دارد. با علم به اینکه سرعت معجزه آسا و اثرگذاری اینترنت، هر ۱۰ سال را به دوره ای بسیار کوتاه تر خلاصه می کند.

رشد دنیای مجازی و گسترش آموزش و پرورش،گسترش فوق العاده دانشگاه ها و مدارس در این کشورها، در طول سی سال گذشته، به همراه رشد اقتصادی و صنعت رفاه دهنده، گام به گام سطح توقع مردمان کوچه و بازار را هم از دولت حاکم و طبقات فربه و فرادست و هم از خودشان بالا برد. نگاه این مردمان به “خود” شان متحول شد، زیرا دریافتند که نوع دیگری از زندگی در غرب جریان دارد که در آن به انسان، به زن و مرد و جوان، به گونه دیگری برخورد می شود. یعنی به آنها احترام گذاشته می شود، و برای جان و آزادیشان ارزش قائل می شوند. و نیز دریافتند که نه این احترام و نه آن آزادی را کسی به کسی مجانی نمی دهد، و باید برای آن تلاش بی دریغ کرد و درصورت این تلاش، امکان رسیدن  به آنها شاید به دست آید. این پروسه که در مصر و تونس و در بسیاری از این کشورها شروع شده، آغاز تحولات بزرگی است که ما هنوز در آغاز آنها هستیم.

رشد توقع از خود، پدیده ای بازگشت ناپذیر است. چون به حیات ناپیدای درون و آگاهی های خفته و درونی شده دست می برد. یک آگاهی ریاضی و یا یک داده مکانیکی نیست که بتوان آنرا با یک شاستی به حالت نخست خود بازگرداند. این آغاز “فردگرایی”ست که نمونه عالی آنرا در جنبش سبز در ایران دیدیم، که من پیش از این بسیار درباره اش گفته ام.

 به عبارت دیگر پس این عدالت خواهی ها به گمان شما نتیجه جهانی شدن، مدرنیته و جهانی شدن سرمایه است و از نتایج غیر قابل  اجتناب این پدیده ها و روند همه گیر آنهاست؟

ـ چنانکه بیان شد، در واقع اکنون در فاز جدیدی از جهانی شدن بسر می بریم که نتیجه فاز اول است. فازی به انکشاف توده ای و اجتماعی تر سرمایه داری جهانی خواهد انجامیده و علیه انحصاری بودن آن توسط طبقات فرادست حرکت می کند. چنین تحولی را غرب به شکلی دیگر دهه ها پیش زیست و تجربه کرده است. من در گفتاری درباره نتایج عملی جنبش ۱۹۶۸ در اروپا و آمریکا به آن مفصلا اشاره کرده ام.

از این رو، از دیدگاه من، جنبش های مردمی در منطقه دو ویژگی دارند: نخست آنکه آنها فریاد شکل گیری پرقدرت جامعه مدنی، طبقه متوسط سرکوب شده است. این طبقه اکنون به میدان آمده است و سهم خود را از ثمرات جهانی شدن می خواهد. آنها مزایای اقتصاد نو و تکنولوژی پیشرفته را دیده اند، ولی دریافته اند که تاکنون از ثمرات آن بهره چندانی نبرده اند، اکنون انها نیز می خواهند به سهم بر حق خود برسند. به عبارت دیگر، این جنبشها نمودی از تقاضای طبقه متوسط و فقیر و فرودست در مشارکت در بهره بری از ثمرات سرمایه جهانی ست، که تاکنون در انحصار فرادستان بوده است. آزادی خواهی این طبقه به تعادل بعدی جامعه کمک فراوان می کند. ایران هم ناگزیر در این مسیر گام می نهد.

 و دوم همین آزادی خواهی این گروه اجتماعی ست که با تمایل  و انگیزه نانوشته ای به سوی فردگرایی و تلاشی پیگیر برای خروج از تحقیر و صغیر خوانده شدن فرد آمیخته است. در اینجا، چون همه جا، فردگرایی با آزادی خواهی فردی و مدنی آمیخته است. عین این واقعیت در جنبش سبز نیز مشهود بود. این آگاهی جدید از نفوذ مستمر مدرنیته و ارزش های جدید در این جوامع حکایت می کند.

پیش بینی من آن است که متاسفانه باز هم طبقه دون پایه و فقیر جامعه سودبر اولیه و اصلی این تحولات نخواهد بود، اگرچه پیگیرانه در این جنبش ها شرکت می کند. احتمال بسیار دارد طبقه متوسط به راحتی بر شانه های آنها سوار شود.

 کمی بیشتر درباره نقش اینترنت و نتایج حضور و ثمرات دنیای مجازی بگویید…

ـ در طول دهه گذشته، بیان و عرضه افکار، دیدگاه ها، آرزوها و خواسته های بیست ساله ها و سی ساله های این جوامع، به دلیل وجود سرکوب و دیکتاتوری، از طریق دنیای مجازی صورت گرفته است. در روانشناسی از این کنش و اقدام  به عنوان “تخلیه روانی” نام برده شده است. تا قبل از پیدایش اینترنت حتی امکان این تخلیه روانی در یک فضای مجازی هم نبود. دقت شود: این نوعی بیان است که غالبا با فیدبک  (بازخورد) یعنی یک عکس العمل روبرو شده و می شود. دیگران جواب می دهند و با شکایات و دلمردگی های آن جوان همزبان می شوند. به این ترتیب، در این نوع تخلیه روانی نوعی “کمیونیتی”، یک گروهبندی اجتماعی شکل می گیرد. و ناله ها و شکایات به سرعت همگانی می شود. و اقشار دیگر مردم و توده های شهری و غیر شهری را از همه سنین به تدریج به خود جذب می کند و در نهایت به یک حرکت و یا مجموعه حرکاتی در فضا و میدان واقعی زندگی جوامع تبدیل می شود.

 گروهی بر این باورند که جنبش سبز ایران هم در انگیزه و شکل و هم در محتوا و هم در هدف هایی که در زمان به وجود آمدن آن مطرح کرد، بر تحولاتی که اکنون در سراسر منطقه شاهد آن هستیم تاثیر داشته،  شما هم بر همین باورید؟ اگر نظر شما هم همین است،  این اثرات  را در کدام جنبه ها ی این جنبش ها می توان  دید؟  چه تفاوتها و شباهت هایی بین  این جنبش ها و جنبش سبز وجود دارد؟

ـ بررسی و مطالعه تطبیقی میان جنبش سبز با جنبش های آفریقای شمالی و خاورمیانه کاری دامنه دار خواهد بود. به اختصار نقاط مشترک این جنبش ها با جنبش مردم ایران را می توان در چند مورد عمده دید و عنوان کرد. وجوه مشترک آنها: اول اینکه همه این جنبشها غیر ایدئولوژیک هستند. نه اسلام، نه چپ و نه کمونیسم و نه هیچ ایدئولوژی ویژه دیگری در ساختار و درونمایه این جنبش ها نقشی ندارند.  به عبارت دیگر این جنبشها “راه رفته” را نمی خواهند دوباره تجربه کنند.

دوم اینکه هیچکدام با یک برنامه هدایت شده و هدایت شونده به میدان نیامده اند. آنچه روند این جنبش ها ست، روند خودجوش و آفریننده خود جنبش ها ست.

 سوم هیچیک از این جنبش ها را یک سازمان همه گیر وحدتگرا و مقتدر که بخواهد و بتواند در نهایت کار و رسالت جایگزینی مردم را به عهده بگیرد، شکل نداده است.

 مصداق عینی این مشخصه را به عنوان نمونه در جنبش مردم تونس و مصر  چگونه می توان دید و توضیح داد؟

 ـ هیچکدام از احزاب و سندیکاهایی که در تونس و مصر فعال بودند، به تنهایی در راس آنها قرار نداشتند. در یک کلام، کلیت جنبش های دوران ما مرکزگریز هستند.

و دیگر اینکه  در راس همه ویژگی ها باید به نبود رهبر بلامنازعه و مطلق گرا اشاره کرد. این مشخصه را به وضوح می توان در تمام جنبش های منطقه دید. این وضعیت در مورد ایران اما اندکی متفاوت است. در ایرانی که حکومت تمامیت خواه  همه اپوزیسیون را از قبل نابود کرده است، “سران اپوزیسیون” کسان دیگری جز چهره های جدا شده از خود رژیم نمی توانست باشند و با توجه به جایگاه و ریشه های جنبش سبز، چیز دیگری به غیر از این عملی نبود، نمی شد و نمیتوان انتظار داشت.

 با این نکاتی که توضیح دادید چه نتیجه کلی می توان گرفت؟

 ـ با توضیح این نکات می توانیم  فراتر برویم و این پرسش را مطرح کنیم که در جمع بندی معنای این چهار ویژگی چیست؟

به نظر من، این ویژگی های “انقلاب در انقلاب” قرن بیست یکم است، شیوه و تاکتیکی کاملا نوین و متفاوتی که “رژی دبره”* قرن بیست و کل نظریه انقلاب را به گونه ای که او مطرح کرد، در عمل  پشت سر گذاشته و می گذارد. نتیجه تاریخی  این تحول بنیادی اینست که این جنبش ها در واقع انقلاب نیستند، بلکه “رفرم در نظام جهانی سرمایه داری” را در بر دارند.

 تفاوت های این جنبش ها با جنبش سبز کدام اند؟

ـ در مصر و تونس و بیشتر کشورهای منطقه گرسنگی و فقر، و به طور کلی وضعیت طبقات فرودست انگیزه آغازین و اصلی جنبش ها بوده است .این مسئله در مورد ایران صدق نمی کرد. ثروت هنگفت “خدا دادی” که بواسطه صدور نفت وارد جامعه ایران شده است، شکل بندی جامعه ایران را دگرگون کرده و این امر، هم مطالبات جنبش را متحول کرده، و هم قدر قدرتی دولت استبداد را افزایش داده است، البته باوجود و گسترش تحریم ها و حذف یارانه ها، شاید این معادله به هم بخورد، و فقر به یکی از اهرم های مبارزاتی بدل شود.

دیگر اینکه در مجموع جنبش در هیچیک از کشورها  خشونت گرا نیست، ولی ارتش و نیروهای سرکوب نه در تونس نه در مصر و نه حتی در کشورهای دیگر دخالت چندانی در امور نکردند، اما در ایران اساسا از ابتدا رژیم تن به هیچ مماشاتی نداده و نیروهای نظامی در ایران شدیداً در سرکوب مردم دخالت داشتند.

سوم جنبش ها در مصر و اردن و یمن و تونس، ریشه حکومتی نداشته و ندارند. در ایران درست برعکس است. ریشه جنبش سبز اساساً در درون خود نظام بود و حرکت جنبش سبز در آغاز یک حرکت قانونی بود. مردم بعد از تقلب در انتخابات وارد میدان مبارزه با حکومت شدند.

 شناسه بعدی غرب پسندی است. غربگرا بودن در تمام این جنبش ها، حتی در جنبش سبز، مشترک است. هیچ شعاری علیه غرب و حتی اسرائیل در هیچ کجا داده نشده است. دو نتیجه از این وضعیت به دست می آید:  با این ترتیب این جنبش ها بعداً در ادامه حرکت، و تغییر در قدرت سیاسی کشورشان، پدید آورنده “مدرنیته های بومی” خواهند بود و در درازمدت در ادامه کار ساختارهای “خودمدار بومی مدرن” برپا می کنند که اتفاقا با نظر مثبت به غرب نگاه خواهد کرد.

 و نتیجه دقیقتر این گرایش و نگاه مثبت بهغربچیست؟

ـ این مسئله ای اساسی است. در ایران گسترش سرکوب لجام گسیخته، هم بواسطه ماهیت استبداد است، و هم بواسطه “استقلال” قلابی که رژیم برای خود ساخته. رژیم از این طریق خود را در مقابل همه دولتها و نهادهای بین المللی بی توجه و بی مسئولیت می داند. بنابراین جمهوری اسلامی بدون توجه به افکار، نظریات و توجه جهان هر بلایی را بر سر مردم خود می آورد، اما جنبش ها و هم دولت های دیگر کشورهای منطقه ـ بیشتر آنها ـ خود را به غرب نزدیک احساس می کنند. بنابراین تقاضا و یا فشار غرب برای تقلیل سرکوب اثر داشته و  دارد. در ایران جنبش سبز متمایل به نوگرایی است، اما دولت به اصطلاح “مستقل” و بی توجه به افکار عمومی جهانی عمل کرده و می کند.

 این استقلالی ست خطرناک و اهریمنی… مثل اینکه به بهانه “حقوق ملت ها”، “تفاوت های فرهنگی” و “آزادی” دیوانه ای چون احمدی نژاد ساختن بمب اتم را حق خود بداند.

  چرا این جنبش ها تا به این اندازه با جنبش های قرن بیستم متفاوت هستند؟

ـ به دلیل اینکه  این جنبش ها  نه سازمان می خواهند و نه برنامه و نه رهبر، زیرا این ویژگی ها همه مشخصه های “انقلاب” هستند، و جنبش های امروز انقلاب نمی خواهند.  امروز در اوج عظیم ترین جنبش های مردمی، می توان دید  عصر انقلابات بسر رسیده  و حرکت های اعتراضی امروز بسوی  “انسانی تر کردن” ساختار و فلسفه و عملکرد حکومت ها گام بر می دارند و نه  انقلاب کردن…

 اما چه چیزی در جهان متحول شده است؟

 ـ جهان امروز در واقعیت جهانی شبکه ای شده …  نه فقط این جنبش ها در همه این کشورها مرکزگریز هستند، بلکه زندگی، سامان زندگی عصر ما به تدریج از فرم مثلثی به شکل شبکه ای بدل شده و می شود. واقعیت نافذ “شبکه”، زندگی و هستی ما را تسخیر کرده است.  اینترنت و عملکرد آن یک نمونه بارز این دگرگونی های بنیادی است.

 آینده جنبش سبز را چگونه می بینید؟

ـ همه جنبش های منطقه، و نیز جنبش سبز، “قدرت” تمرکزگرا را اشاعه نمی دهند، زیرا آنها در واقع در پی چنین قدرتی نیستند.  در هیچک از جنبش ها شرکت کنندگان در آن نمی خواستند یک قدرت پیش از این متمرکز غیر حاکم را به حاکمیت برسانند. چنین روندی را در جنبش ها- انقلاب – های روسیه و کوبا و چین دیدیم، اما قرن بیست و یکم این روند را نفی کرده. فاجعه اینجاست که تئوری این دگرگونی بنیادین را نیز هیچ نظریه پردازی از قبل نریخته بود و هیچ برنامه ای آنرا هدایت نکرد. این از طبیعت و ماهیت خود این جنبش ها ناشی شده…

در تونس بخشی از خود بالایی ها هدایت بعدی قدرت را به عهده گرفتند. در مصر، ارتش این کار را کرد. در ایران بخشی از خود قدرت در راس “اپوزیسیون” جای گرفته. در ایران امروز، بر خلاف همه انتقاداتی که  به موسوی و کروبی، شده و می شود در عمل هیچ نیروی دیگری اساساً نه توان درونی و نه امکان بیرونی نفوذ گسترده در جنبش و هدایت آنرا ندارد. جنبش در ایران، همچون همه جا، محکوم به رفرم خواهد بود، اما بخش های رادیکال های این جنبش می توانند از امروز جا پای خود را در میان مردم محکم و حفظ کنند. باید این جنبش را به رنگارنگی و چندگانگی کشاند. اگر نه ماهیت استبدادی قدرت دوباره تکرار می شود. تا به اینجا به نظر من اپوزیسیون سکولار ـ دمکرات خوب عمل کرده و شاهد هستیم به همین دلیل مواضع آقایان موسوی و کروبی گام به گام متحول شده… ما می بایست، در عین دفاع از شجاعت این آقایان، از استقلال خود و برنامه خود به عنوان نیروهای سکولار و خواستار تغییرات بنیادی دفاع نماییم.

 * ژول رژی دبره: متولد ۱۹۴۰ نظریه پرداز، نویسنده و روزنامه نگار فرانسوی. نظریات رژی دبره بنیاد تئوری انقلابات و مبارزات انقلابی در دهه های ۶۰ و ۷۰ در کل جهان، کشورهای آمریکای لاتین و جهان سوم و از جمله ایران بوده است. “انقلاب در انقلاب”(۱۹۶۷) این نظریه پرداز از آثار مشهور او در تبیین مبارزات و انقلابات مسلحانه و قهرآمیز بوده است.