از مادربزرگ ‌ام، که یادش به ‌خیر باد، روزی شنیدم که می‌گفت:«روزگار را می‌بینی وقتی ما “عروس” بودیم مادرشوهرها همه کاره بودند و حالا که ما “مادرشوهر” شدیم دور دور “عروس”هاست!»

وقتی قدرتی در دست داری و از کودکی در مغزت نشسته است از دست دادن‌اش دشوار است حتا اگر از نظر فکری و ذهنی به آن رسیده باشی. برای همین درک برابری زنان و مردان و تبعیض مثبت به سود زنان تا رسیدن به این برابری برای بسیاری از مردان حتا روشنفکرترین‌شان بس دشوار است. باید با شفقت به این‌گونه مردان نگریست و آن‌ها را درک کرد. آنان سلطانی پدرانشان را در کودکی دیده‌اند و به امید “سلطانی” نوجوانی گذرانده‌اند و اکنون که پشت لب سبز می‌کنند می‌بینند روزگار دیگرگونه دارد می‌شود و آن سبو روزبه‌روز ترک‌های عمیق‌تری برمی‌دارد و آن پیمانه لحظه‌به‌لحظه خالی‌تر می‌شود و آن پیمان سست‌تر، دست می‌گزند و آه می‌کشند و روح صاحب جبروت پدربزرگ خویش به مدد می‌خواهند و نق‌های عمومردکی می‌زنند و روزگار را روزگار آخرالزمان برمی‌شمارند.

قدرت را هیچ‌چیز به زیر نمی‌کشد مگر قدرتی برتر. به عبارت ساده‌تر هرچند فرهنگ‌سازی و بالابردن سطح‌فکری و شعور جمعی و مسایلی از این دست لازم است برای برچیدن بساط قدرت‌ها اما به هیچ‌وجه کافی نیست. “قدرت” اریکه‌ی خود را حفظ می‌کند و چسبند‌گی زیاد دارد حتا وقتی تمام پایه‌های تخت‌اش را موریانه خورده است سلیمان‌وار بر عصای پوسیده تکیه می‌کند و فرو نمی‌افتد مگر با قدرت گیرم قدرتی در حد یک تلنگر.

عکس از آرش عاشوری نیا

مردسالاری نیز چنین است. تا وقتی نظام اجتماعی بازتولیدش می‌کند، وقتی قوانین تاییدش می‌کنند، وقتی مجریان قانون مرد یا زنانی مردسالار هستند،… پاشنه بر همین در می‌چرخد و مردسالاری تداوم پیدا می‌کند گیرم روزبه‌رو مضحک‌تر و مفلوک‌تر می‌شود. با مردسالاری باید جنگید، سنگر به سنگر باید پس‌اش زد تا آخرین سنگر باید عقب‌اش راند و خلع‌سلاح‌اش کرد. منظور از “جنگ” کنایی نیست و مثلا مراد آگاهی‌بخشی و نصیحت‌کردن و فیلم‌ساختن و شعر گفتن و وب‌لاگ‌نوشتن نیست منظور جنگ فیزیکی است. مشت در مقابل مشت. وقتی مردی همسرش را کتک می‌زند نباید منتظر شکایت زن نشست. پلیس باید در خانه را بشکند وارد شود و مرد را دستگیر کند و ببرد. وقتی مردی به زنی متلک می‌گوید باید بازداشت شود. وقتی دختری کنار خیابان ایستاده است و مردی برایش بوق می‌زند باید ماشین‌اش با جرثقیل روانه‌ی پارکینگ شود و خودش به بازداشتگاه رود و خاطرات خوش دورانی که قربان صدقه‌ی شمبول طلاش می‌رفتن را در ذهن مرور کند.

این‌ها در حد شهروندان است. در حد حاکمان هم که اکنون از تونس تا مصر تا تمام خاورمیانه زنان روبه‌روی حکومت‌ها ایستاده‌اند و آزادی و حق‌برابر می‌خواهند. جنبش‌های ضددیکتاتوری با جنبش‌های برابری طلب زنان به هم گره خورده است چون تمام دیکتاتوری‌ها بدون استثنا مردسالار هم هستند و نمی‌توان دیکتاتوری را تصور کرد که مردسالار نباشد و حقوق برابر برای زنان و مردان بخواهد.۱

به هر حال هشت مارس در راه است و زنان و مردان برابری‌خواه عزم جزم کرده‌اند بار دیگر یورشی جهانی برند و مردسالاری را سنگری دیگر به عقب برانند. مردانی که هنوز در حسرت روزگار خوش مردسالاری به‌سر می‌برند از خواب غفلت بیدار شده و به این جنبش بپیوندند که آزادی زنان آزادی انسانیت است و جهانی که نابرابری از آن برچیده شده باشد جهانی خواستنی‌تر است و درنهایت انسان در آن خوش‌بخت‌تر.

 پانویس:

۱ـ حکومت‌های زن‌سالار و دیکتاتوری‌های زن‌سالار هم شاید در جایی از تاریخ زمانی بوده است، اما ما در مورد واقعیت‌های جهان امروز صحبت می‌کنیم جهانی که مردسالاری، و نه الزاما مردها، برآن حاکم است. کسی مانند مارگارت تاچر همان‌قدر مردسالار است که رونالد ریگان، گیرم یکی کابویی کله‌شق و نمادی از مردسالاری که بوی اسب و شلاق می‌دهد است و دیگری زنی انگلیسی که به دلیل قتل بابی ساندز و ۹ هم‌رزمش و سرکوب کارگردان معدن به او لقب”بانوی آهنین” دادند و البته کارگران و آزادی‌خواهان هم منتظر نشسته‌اند ببینند این کفتار پیر کی می‌میرد تا سوگ جوانان از دست‌داده‌شان را ساغری زنند.