یکی از مشکلات دیکتاتورها این است که به جز ریاست مادام العمر بر کشورشان کار دیگری بلد نیستند. همین سرهنگ قذافی را نگاه کنید. فکر می کنید اگر باقی عمرش را رهبر لیبی نباشد هیچ دانشگاهی هست که از او دعوت کند تا به دانشجویانش علوم سیاسی درس بدهد؟ یا می توانید ارتشی را تصور کنید که از او به عنوان مشاور برای تربیت افسران جوان استفاده کند؟ هر دیکتاتور دیگری را هم نگاه کنید می بینید از همین مشکل رنج می برد. از صدام حسین بگیر تا پینوشه و عیدی امین و بن علی. این میان یک استنثناء وجود دارد که همین دکتر محمود احمدی نژاد خودمان باشد که اگر رئیس جمهور اسلامی ایران نباشد به سادگی می تواند یک استندآپ کمدین خوش قریحه بشود. همین حرف آخرش را در نظر بگیرید که درباره ی قذافی گفت، من نمی توانم تصور کنم کسی افراد ملت خودش را بکشد. و این حرف را درست بعد از آن زد که بسیجی هایش محمد مختاری و صانع ژاله را کشته بودند. تنها مشکل احمدی نژاد و خامنه ای در این است که مثل همتای شان در لیبی هیچ دوستی در دنیا برای شان باقی نمانده که روز مبادا سرپناهی برای شان فراهم کند. حتا عربستان سعودی که عیدی امین و بن علی را پناه داد و با گشاده رویی حاضر است میزبان حسنی مبارک بشود هم وقتی نوبت به بازماندگان جمهوری اسلامی برسد درهای خانه اش را خواهد بست. به روسیه و چین از همان روز اول هم نمی شد اعتماد کرد و سوریه هم که خودش یک پایش در هوا است.

روزهای خوش دیکتاتورها ـ قذافی و خامنه ای

اما این موضوع چندان هم دلچسب نیست ـ دست کم برای من. چرا که همین سرنوشت مشترک است که خامنه ای را وا می دارد همان سیاست سرکوب تا آخرین لحظه را که قذافی در لیبی پیاده می کند دنبال کند. انزوای سیاسی رهبرانی مثل قذافی، خامنه ای و اسد فرصت گذار بی کشتار از قدرت را از آن ها گرفته است و این جا است که من تعجب می کنم چگونه شخصی مثل عطاءالله مهاجرانی که استقلال جمهوری اسلامی را ستایش می کند فرق بین استقلال و انزوای سیاسی را درک نمی کند.

لیبی را می بینیم که چگونه تلاش می کند نقطه پایانی بر سرنوشت محتوم دیکتاتورهای منطقه بگذارد. اگر چه مسلم است که این تلاش به جایی نخواهد رسید، اما بهای سقوط سومین دیکتاتور را بسیار افزایش خواهد داد. جمهوری اسلامی هم همین سیاست را الگوی کار قرار داده است. فرمانده ی سپاه قزوین هفته ی پیش این سیاست را این گونه عنوان کرد که اگر انتخابات مجلس نهم همان نباشد که ما می خواهیم در کشور خون بپا خواهد شد. معنای دیگر این سخن صریح این است که اشتباه است اگر فکر کنیم خامنه ای با شنیدن فریادهای مرگ بر دیکتاتور و الله اکبرهای شبانه خجالت زده خواهد شد و قدرت را واخواهد گذاشت. اگر تاکنون با تفنگ های پینت بال مردم را نشان گرفته اند و تک و توک آن ها را می کشند نه به این معنا است که سیاست کشتارهای هزاران نفره را در دستور کار ندارند، بلکه تنها نشان از آن دارد که تا کنون با همین ابزار توانسته اند تظاهرات را کنترل کنند.

سرکوبی که در لیبی شاهد آن هستیم این واقعیت ناخوشایند را آشکارتر می کند که تا زمانی که ارتش از حکومت دفاع کند امکان سرنگونی یا حتا اصلاح وجود ندارد. من هیچ انقلاب یا جنبشی را نمی شناسم که توانسته باشد بدون تسلیم یا همکاری ارتش به موفقیت برسد. از جنبش مردم تونس و مصر بگیر تا رفرم سیاسی بنیادینی که در شیلی پینوشه را از قدرت برکنار کرد و حتا انقلاب ۵۷ خودمان که تنها زمانی به پیروزی رسید که ارتش اعلام بی طرفی کرد. این یک واقعیت است که مردم هر چقدر هم که میلیونی به کوچه و خیابان بریزند در مقابل یک ارتش منظم با سلاح های سنگین و امکان بمباران هوایی ناتوان هستند. در لیبی شاهد هستیم که بعضی هواپیماهای جنگنده ی ارتش قذافی بمب های خود را دور از ارتش مردمی بر بیابان خالی می ریزند و برمی گردند. این نشان از شکاف عمیقی دارد که در داخل ارتش به وجود آمده است. همین شکاف است که مردم لیبی باید با هشیاری از آن استفاده کنند و آن را آن قدر عمیق کنند تا ماشین جنگی قذافی از حرکت بماند.

در این میان نقش نیروهای بین المللی را هم نباید فراموش کرد. فشار سازمان ملل و غرب می تواند عامل مهمی در سرنگونی قذافی باشد. در حال حاضر دنیا از این خوش شانسی برخوردار است که در آمریکا یکی از لیبرال ترین دولت های تاریخ این کشور بر سرکار است. اگر هنوز بوش و دیک چنی بر سر قدرت بودند به سختی می شد تصور کرد که بن علی و مبارک پس از تظاهرات چند هفته ای مجبور به ترک قدرت بشوند.

در ایران اما اگر چه ما به حمایت مردم کشورهای مختلف و بخصوص غرب احتیاج داریم، اما باید هشیار باشیم که پای نیروهای نظامی خارجی به ایران باز نشود. مردم ما تا کنون نشان داده اند که به رغم غیبت رهبری سیاسی به خوبی از عهده ی سیاست گذاری های لازم برمی آیند. آخرین نمونه ی آن را بین روزهای اول تا دهم اسفند و بعد ۱۷ اسفند دیدیم. پس از موفقیت ۲۵ بهمن و اول اسفند به ناگهان همه شروع کردند به یکدیگر تبریک گفتن و از پیروزی به دست آمده شادی کردن. گویی کار به انجام رسیده است و همین که به جمهوری اسلامی چی ها نشان دادیم که جنبش هنوز زنده است پایان کار ما است. شورای رهبری جنبش سبز که در خارج از کشور تاسیس شده هم تنها به تهدیدی بسنده کرد که اگر دو رهبر جنبش را آزاد نکنید مردم را به تظاهرات خواهیم خواند. انگار که تمام مشکل ما زندانی شدن موسوی و کروبی بوده است. با این حال مردم یک بار دیگر ابتکار عمل را از دست رهبران کندرو پس گرفتند و طرح موفق سه شنبه های اعتراض را بنیاد گذاشتند. چند روزی بعد شیرین عبادی با دعوت مردم به تظاهرات روز زن در ۱۷ اسفند وارد میدان رهبری شد که اقدام بسیار مبارکی است و امیدوارم بعد از این هم در این میدان باقی بماند.

به این ترتیب به نظر می رسد از دید بسیج مردم مشکل بزرگی بر سر راه جنبش نباشد، اما مشکل اصلی سپاه پاسداران است. رده ی بالای سپاه آن چنان خود را با مجموعه ی حکومت گره زده اند که تقریباً غیرقابل تصور است که از آن ها انتظار همکاری با مردم یا حتا بی طرفی داشت. این ها همان افرادی هستند که کشتارهای ۶۰ تا ۶۷ را طراحی و اجرا کردند و باز همان ها هستند که به اعتبار شرکت در جنگ ایران و عراق خود را صاحب کشور و ملت می دانند. این را می توان از گفته های آن بسیجی که به فائزۀ هاشمی فحاشی کرد دریافت که در جواب مردم که شعار می دادند توپ تانک بسیجی دیگر اثر ندارد، گفت اگر بسیجی ها نبودند الان این ها باید به خواهر صدام می گفتند عمه!

امتیاز بزرگی که جنبش سبز در مقایسه با جنبش های تونس، مصر و لیبی دارد این است که از آلترناتیو سیاسی برخوردار است. به همان نسبت که در آن کشورها مردم از نبود رهبران سیاسی که قادر به اداره ی کشور در غیاب دیکتاتورها باشند رنج می برند، در ایران ما با مشکل زیادی رهبر سیاسی مواجه هستیم. همین ما را به حد بالایی از اعتماد می رساند که نیروی خود را بر بنیان کنی بازماندگان جمهوری اسلامی متمرکز کنیم و هراسی از خلاء سیاسی در غیاب خامنه ای و هم پیمانانش نداشته باشیم.

می خواهم مطلب را با شعر کوتاهی که چندی پیش سیاوش شعبانپور در فیس بوکش گذاشته بود تمام کنم که شرح حال زیبایی از بازماندگان جمهوری اسلامی است:

پیش از شما، بسان شما بی شمارها با تار عنکبوت نوشتند روی باد….کاین دولت خجستۀ جاوید زنده باد!

 

* دکتر شهرام تابع‌محمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینه‌هاى دیگر هنر و سیاست مى‌نویسد. او دکترای مهندسی شیمی و فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی دارد. پژوهشگر علمی وزارت محیط زیست و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد.

shahramtabe@yahoo.ca