مجموعه های شعر

در این بخش، مسیر سخن را به سوی مجموعه شعرهای چاپ شده در تورنتو پی می گیریم. به بررسی می پردازیم برای دستیابی به آن که بدانیم:

آیا شعر شاعران ایرانی مقیم تورنتو مخاطبی دارد؟

مسئله مهاجرت و زندگی در غربت چه انعکاسی در سروده های شاعران این جا داشته است؟

حسن گل محمدی

رسالت شاعر در این جا چگونه است؟ او از چه پدیده هایی در شعر خود سخن می گوید؟

 در این بررسی باز از ساسان قهرمان آغاز می کنیم که در غربت دنبال روزنه ای است حتی به ابر و به شب که گذر بدون روزنه و نقطه ی امید میسر نیست. از مجموعه ی شعر “سبز” که در سال ۱۹۹۵ در تورنتو انتشار یافته است، می خوانیم:

 “مائیم و چاردیواری

با سقف کوتهی از سنگ

با نقش آبی ابری، پرنده ای، کوهی!

و تاب همت ما تا آن،

ساسان قهرمان

که نقش ابر بزدائیم،

و خورشید نقرکنیم،

زاغ بزدائیم

پرستو نقش کنیم،

کوه بزدائیم….

کجاست روزنه ای،

حتی اگر به ابر،

حتی اگر به زاغ،

حتی اگر به شب.”

 

برای حرکت باید همه ی سنگ ها را از جلوی پا برداشت و همت کرد که راه بسیار سخت و مشکل است، ولی انسان با اراده اش هر مشکلی را می تواند پشت سر بگذارد. انسان مهاجر جان سخت و کوشنده است به شرطی که مصمم باشد و امیدوار.

 

حسن زرهی

در این پی گیری از مجموعه شعر “دهل ها و آوازها” دل سروده های حسن زرهی آدم پر احساس ساکن تورنتو که عمر خود را در خواندن و نوشتن سپری کرده است، به ترانه های دلتنگی او از این مجموعه که در سال ۱۹۹۸ در تورنتو به بازار آمده است، توجه می کنیم:

 

“دلتنگی چه حس بدی است

تنهایی چه حس بدی است

کاش

پاره ای ابر می شد دلم

مهربانی می بارید

کاش

شرار نور می شد نگاهم

آشتی می داد

آه که دوست داشتن

چه کلام کاملی ست

چقدر دلم

تنگِ دوست داشتن ست”

 

واقعاً دوست داشتن یکدیگر در محیط غربت و مهاجرت چقدر کمیاب است. دل ها در این جا از هم دورند و قلب ها برای هم نمی تپند. این بزرگترین مشکل گذران زندگی در غربت است. چه کنیم که همه به هم نزدیک شوند و یکدیگر را دوست داشته باشند. چقدر این شعر دلتنگی زیبا است. شاعر که عمری را در مهاجرت طی نموده و به مردم این جا خدمت فرهنگی کرده است، احساس می کند که دلش برای دوست داشتن تنگ شده است.

آدم دلش برای یک چیزی چگونه تنگ می شود؟

هنگامی که آن چیز در دسترسش نباشد و او سخت به آن نیاز داشته باشد. ما برای زندگی کردن در غربت به دوست داشتن یکدیگر نیاز داریم. این یک نیاز عاطفی و درونی است که اگر برآورده نشود، مشکل پیدا می کنیم. کما اینکه اکنون ایرانیان ساکن تورنتو این مشکل را دارند.

شهریار شاعر شورها و احساس ها هم زمانی که دور از زادگاهش در تهران زندگی می کرد و برای او مشکلات و گرفتاری هایی به وجود آمده بود، سروده است:

 

“در دیاری که نباشد کسی یار کسی

کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

هر کس آزار من زار پسندید ولی

نپسندد دل زار من آزار کسی”

 

ایرج رحمانی

ایرج رحمانی در مجموعه شعر “در باغ های تردید” که در سال ۱۹۹۱ در تورنتو چاپ شده است، شب های غربت را به تصویر می کشد که آسمانش با سقفی کوتاه و دلمرده، حسی را در او القاء می کند شبیه تنهایی، تنهایی ای که لحظه های عمر را می جود و بی قراری ها را در بستر خود جاری می سازد:

 

“شب در کنار غربت من ساکت لمیده است

و رود

آئینه ای موج دار را می ماند

که چهرۀ مکدر شب را

در واژه های رفتن

          ـ با تلواسه رفتن را ـ

                         تکرار می کند.

کنار غربت من آسمان ایستاده است

تکیده و دلمرده با سقفی کوتاه.

درون شب حسی زندانی است

چیزی شبیه تنهایی که با دندان های موش وارش لحظه ها را می جود

شب

در کنار من ساکت لمیده است

و رود بی قراری

در بستر تنهائی جاری است.”

 

انسان مهاجر موجودی تنها است. آدم تنها با شب انس و الفتی نزدیک دارد. شب تنها مونس دل بیماران و تنهایان است. انسان تنها می تواند با شب راز و نیاز کند و درون خود را بیرون بریزد. شب های غربت طولانی است و دل در این زمان طولانی بی قرار. دل بی قرار را فقط می توان با گریه تسکین داد. گریه ای که درون را صفا می بخشد. مثل باران صبحگاهی که به جنگل و درخت شادابی و نشاط هدیه می کند.

 

کتاب ساقی قهرمان

ساقی قهرمان در مجموعه شعر “از دروغ” چاپ سال ۱۹۹۷ در تورنتو، فرایند زندگی در غربت را به گونه ای دیگر می بیند و واقعیت ها را تحت عنوان “دروغ” بیان می کند:

 

“من خسته نیستم

خسته نبودم

از ابتدای روز

تا انتهای راه

هیچ گاه

نفسم به شماره نیفتاده

تیرۀ پشتم تیر نکشیده

حتی یکبار “آخ از دست این روزگار”نگفته ام

حتی همین حالا که با تو حرف می زنم

خسته نیستم

تخم چشم هایم حتی

سوزن سوزن نمی شود

من خسته نیستم”

 

در حالی که می دانیم خستگی در وجود یک مهاجر بنیادین می شود. فشار کار، زندگی و از همه بدتر تنهایی و نداشتن تکیه گاهی که به او اعتماد کند حتی برای درددل ها، همۀ این مسائل می خواهند انسان را از پا درآورند و او با تمام توان در مقابل هجوم مشکلات ایستاده است و مقاومت می کند.

این خاصیت انسان است. همین خاصیت از انسان اسطوره می سازد. در طول تاریخ این گونه بوده است.

 

عیدی نعمتی

من زبان عیدی نعمتی را در شعر زیبا و روان می بینم. او تصویرهای درستی از زندگی در غربت نشان می دهد. انسان در غربت همه چیز را به مسلخ بودن و نبودن سپرده است و آرام آرام آب می شود. البته انسانی که پدیده ها را طور دیگری می بیند و چشم به واقعیت ها می گشاید که چگونه بود، چگونه است و چگونه خواهد شد. این دغدغه ها برای همه یکسان نیست. دل به سروده ای از عیدی در مجموعۀ “چقدر سوراخ روی این دیوار است” که در سال ۲۰۰۸ در تورنتو منتشر شده می سپاریم:

 

“گلو

به خنجر غربت داده ای

و آرام و بی صدا

آب می شوی.

تابوت خویش را

از پلکان پائیز

          بالا می بری

و آنگاه

بر جار بلند دستانت

هستی

خاکستر می شود در باد.

گو

باران ببارد

بر این تلخا خند شب

تا بر گونه های صبح

خورشید

ارابه ران روز شود

گلو به خنجر غربت

قطره

قطره

آب می شوی

در ظلام شب”

 

یاد شعرهای فروغ فرخزاد افتادم و تنهایی های او، انسان فقط در غربت تنها نیست. گاهی وقت در وطن نیز غریب و تنها است. فروغ این گونه بود. تنها و بی کس، غم در درونش قطره قطره آب می شد و هستی اش همچون کوهی یخین فرو می ریخت:

 

“نگاه کن که غم درون دیده ام

چگونه قطره قطره آب می شود

چگونه سایۀ سیاه سرکشم

اسیر دست آفتاب می شود

نگاه کن

تمام هستی ام خراب می شود”

 

یکی از بهترین شعرهایی که شاعر ایرانی ساکن تورنتو، در آن واقعیت های این جا را عریان بیان کرده، شعری از عیدی نعمتی است که با ایهام و اشاره توام است. به گمان من در این شعر “شب” می تواند فرایند مهاجرت باشد که ظاهری فریبنده دارد و درونی ناراحت کننده:

 

“به فریب

پنهان می کند

شب

خنجرش را

در جیب ابر.

در پای ساختمان تی دی سنتر

انسانی که غرورش کهکشانی است

کمر به بخاری که از منجلاب شهر بیرون می آید ـ

                    داده است

پای جمع کرده در شکم

چونان بازگشت به زهدان مادر

تا آرامش را

در زیر سلطنت دلار و زنجیری از کاغذ

دمی باز یابد.

شب است

و مرگ با نفس سردش

در همان حوالی

پرسه می زند.”

 

TD centre یکی از مراکز تجاری شهر تورنتو است. مگر نه آن که در این جا همه چیز را داشتن و نداشتن رقم می زند و واقعاً دلار سلطنت می کند. در یک چنین فضایی انسان مهاجر عجیب می شکند. خرد می شود و هستی خود را گاهی تا مرز نابودی بدرقه می کند.

 

مجید نفیسی

به مجموعه شعر “سرگذشت یک عشق” از مجید نفیسی که در سال ۱۹۹۸ در تورنتو به چاپ رسیده است می پردازیم. این شاعر از عشق حماسه می سازد و سرگذشت آن را بیان می کند. در متن حادثه ای که به قول خودش زائیده ذهن او نیست و طراح واقعی آن خود عشق است. نفیسی در قطعات بلند شعر خود غزل های عاشقانه را در بستر نرم عاطفه ها با تعهد و رسالتی که دارد به حماسه های ماندنی تبدیل می کند. شعر او امید و آینده را در دل ها می کارد. چیزی که بیشتر از هر چیزی در مهاجرت و غربت به آن نیاز داریم:

“بگذار تو را چون کوزه ای پر کند

و از دست های تو

چون دانه های خوشبوی شای بردمد

نوروز خواهد آمد

و تو بر سفرۀ هفت سین خواهی نشست

در آئینه نگاه خواهی کرد

و همراه با ماهی سرخ

از تنگی تنگ آب

خواهی رست

و از انزوای سنجد

وقار سنبل

اضطراب سیر

مستی سرکه

و شادی سکه خواهی گذشت

و همراه خواجۀ شیراز

از صدای عشق پر خواهی شد

و آنگاه، چه غم

چون سیزده در آید

بر آب روان خواهی شد

و از زیبائی لحظه ای عشق

با دشت و آسمان

سخن خواهی گفت.”

 

ناصر دانش در مجموعۀ “در تلاقی خطوط” که در سال ۲۰۰۰ در تورنتو منتشر شده است، ما را به لحظه هایی از ابدیت می برد و صحنه هایی از واقعیت های این جا را نقاشی می کند. شعر دانش مثل تابلوهای نقاشی است با رنگ های روشن و زیبا و باورهایی از زبان سکوت در غربت. او سیر زمان را در مهاجرت دوار می بیند که با روح بیابان در ابدیتی سرد و بی تفاوت همنشین است:

” این جا درختان خموشند و

صخره ها

با دهان و گوش ها و چشم هاشان

ـ همه از سنگ ـ

ترا به درک زبان سکوت

و نظارۀ آواز ممتد و یکسان باد

در فراز و نشیب تپه ماهورهای سالخورده

فرامی خوانند.

در این جا

می توان فریاد کرد

دیوانه وار خندید

هم می توان با پلک های بسته

در پیچش باد و ابر

به بازی حجم و تصویر

                        خیره شد

یا که با پژواک آوای خود

                        همه شب مکرر

به گفتگو نشست.

این جا سیر زمان دوار است

و روح بیابان

              ـ فراسوی سال ها و قرن ها ـ

همنشین ابدیتی سرد و بی تفاوت

در این جا

              آفتاب که فرو می نشیند

ساقه های کشیده

شاخه های منفرد تنها

ـ بازوان گشوده رو سوی ماه ـ

برش های سیاه

                     بر زمینۀ خاکستری….”

 

امیر مهیم

و آخرین شاعر مورد بررسی، امیر مهیم، نگران راه است بدون همسفر. راهی که باید رفت. از چمدان های خالی مهاجرین سخن می گوید که همواره همراه آن هاست. چمدان هایی که پر آمده اند و اکنون خالی اند. چقدر مسافرت در تنهایی و غربت مشکل است. ولی چه می شود کرد باید چمدان ها را برداشت و راه افتاد. هر چند که این راه دراز است ولی مهیم روشنی را می بیند، در خانه پدری، در پشت همان صخره های بی ریشه و تار، که به انتظار ما نشسته اند.

این روشنی را همۀ آنهایی که دل به مهاجرت سپرده اند می بینند. آدم مهاجر همیشه خانه پدری را به عنوان تکیه گاهی نگه داشته است ولو اگر مجبور شود روزی با دست های خالی برگردد. حتی اگر برای برگشتن دلش پر از دغدغه و نگرانی باشد. این تنها نقطۀ امید و روشنی است که در دلها باقی است.

آیا تا کنون در شب تاریک گم شده اید؟ در جایی که راه را نمی دانید؟ اگر در چنین حالتی از دور کلبه ای روشن به صورت نقطه ای از نور ببینید در دلتان چقدر امید زنده می شود. خانۀ مادر آخرین نقطۀ روشنی است که هر مهاجری در راه ناآشنا، شب تاریک، بیم موج و گردابی از مشکلات به آن دل می بندد.

چه زیبا حافظ این حالت را بیان کرده است:

” شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها”

به باور امیر مهیم، در مجموعه شعر “مخواه که شعر بگرید” که در سال ۲۰۰۹ منتشر شده است، باید دل در خانۀ پدری داشت و راه دشوار مهاجرت را رفت:

 “راه را باید رفت

باز بر می دارم

چمدان هایم را،

چمدان ها خالی است

جاده، از هم سفرانم تنهاست.

چمدان خالی،

مدتی هست که با من تنهاست

جادۀ تنهایی،

بی مسافر چه صبور است، صبور.

من و تنهایی و این راه بدون همراه

همرهی می بایست،

عزم این راه کند.

همه گفتند که ما هم سفریم

همه فریاد زدند

همه از ظلمت شب،

همه از راه پر از شیب و فرازش گفتند

همه می دانستند

به کدامین ره پر صخره و تار آمده اند

من و تنهایی و شب

من و تنهایی این ظلمت قیر اندود

من و تنهایی و این صخرۀ وهم افزوده،

به کجا باید رفت؟

گرچه دشوار و خطرناک،

چه باک،

راه را باید رفت.

پس از این راه دراز،

روشنی، منتظر است

نور در پشت همان صخرۀ بی ریشه و تار،

در همان خانۀ مهر پدری است

چمدان را بردار

راه را باید رفت.”

همان طوری که به اجمال بررسی گردید، ادبیات داستانی و شعر مهاجرین ایرانی در شهر تورنتو، در زمینۀ رمان و داستان کوتاه به مسائل و مواردی که پدیدۀ مهاجرت در زندگی و رفتار مهاجران به وجود می آورد، پرداخته است و مخاطب آن جامعۀ مهاجر و خوانندگانی است که به این رشته از ادبیات علاقمند هستند.

اگر چه تاکنون آثار زیادی در این باره با توجه به حضور فراوان فرهیختگان ایرانی در تورنتو، منتشر نشده است، ولی همین مقدار موجود و بویژه کارهای ساسان قهرمان و نسرین الماسی از جایگاه ویژه ای برخوردارند مخصوصاً رمان گسل قهرمان به چاپ سوم رسیده و مورد استقبال قرار گرفته است.

 در حوزۀ شعر، شاعران مهاجر ایرانی مقیم تورنتو بیشتر به مسائل درونی و احساسات عاطفی خود توجه دارند، به جز چند مورد از جمله اشعار مجید نفیسی، سروده های این شاعران مخاطب خاصی پیدا نکرده و بیشتر درون گرا است.

یکی از دلایل عمدۀ این کار، عدم توجه جدی مطبوعات و رسانه های جمعی فارسی زبان تورنتو به مقولۀ ادبیات و شعر روز نویسندگان و شاعران ایرانی مقیم این شهر است. به جز نشریه شهروند، رسانه های دیگر به این مورد توجهی ندارند به طوری که در اغلب این نشریات یا ادبیات مهاجرت انعکاسی ندارد و یا اینکه اگر برای خالی نبودن عریضه کاری صورت می گیرد در حد چاپ داستان یا شعری از گذشتگان یا نویسندگان معاصر مقیم ایران از روی رمان ها، داستان های کوتاه و دواوین شاعران چاپ شده در ایران و یا کپی برداری از روی سایت ها و وبلاگ های رایانه ای که در آنها این گونه مطالب به وفور موجود است، فراتر نمی رود.

آن چه که در این باره به عنوان کلام آخر می توان ذکر کرد آن است که خلاء سنگینی در جامعۀ ادبی، هنری و اجتماعی ایرانیان مقیم تورنتو، در ارتباط با ارائه آثار، نوشته ها و سروده های نویسندگان، شاعران و هنرمندان ایرانی مقیم این شهر که تعداد قابل توجهی هم هستند، وجود دارد.

این مهم سامان نمی گیرد مگر آن که خود صنف اهل قلم و ادب همت کنند و ماهنامه یا فصل نامه ای در حد قابل قبول و با رسالتی که در خود برای انجام تعهدات فرهنگی و هنری می بینند، منتشر نمایند.

این موضوع یکی از ضروریاتی است که می تواند همچون پل ارتباطی، انتقال اندیشه ها و دستاوردهای ادبی و فرهنگی اهل قلم ایرانی مهاجر را به نسل های آینده میسر سازد.

بدیهی است یک چنین نشریه ای باید صرفاً به مسائل فرهنگی، ادبی، هنری، تاریخی، اجتماعی و….. بپردازد و درج تبلیغات و آگهی های بیزنسی در اولویت های بعدی قرار گیرد.

رجاء واثق دارم که چنین نشریه ای از لحاظ مالی توسط افرادی که علاقمند به فرهنگ و زبان ایرانی هستند مورد حمایت قرار خواهد گرفت و تأمین هزینه های آن امکان پذیر خواهد بود.

آن چه می تواند این کار را میسر سازد همت و همکاری نزدیک اهل قلم و علاقه مندان ایرانی مقیم تورنتو است که باید گرد هم آمده و حرکت را آغاز نمایند.

کامیونیتی ایرانیان تورنتو شایستگی و لیاقت فرهنگی و اجتماعی یک چنین نشریه ای را دارد. تحقق این کار نه تنها موجب نزدیکی و رشد روزافزون نسل های مختلف مهاجران ایرانی در حال و آینده خواهد شد بلکه به عنوان یک الگوی رسانه ای برای ایرانیان مقیم دیگر شهرهای خارج از کشورمان نیز تلقی خواهد گردید.

تورنتو ـ ۳۰ دسامبر ۲۰۱۰