نوشته: آندرس هِگِر

به دنبال به آتش کشیدن کتاب آسمانی مسلمانان “قرآن” توسط کشیشی در فلوریدای آمریکا بحث های زیادی در رسانه ها در گرفت که پیامد آن یعنی تظاهرات و کشته شدن پانزده امدادگر و نظامی خارجی در افغانستان را به چالش می کشید. به همین خاطر در دیداری خصوصی از «آندرس هِگِر” که هم نویسنده هست و هم ناشر، نظرش را در این مورد جویا شدم. به او گفتم می خواهم در مقاله ای از نظرهایت استفاده کنم. او گفت: اگر قرار است آنچه می گویم به عنوان نظر من در جایی نوشته شود، بهتر است که نظرم را کامل تر برایت بفرستم تا از پراکنده گویی هم جلوگیری شود. آنچه در زیر می خوانید، دیدگاه او است در مورد قرآن سوزی، آزادی بیان و حقوق فردی.

 

“آندرس هگر” نقطه نظرگاه خود را با دو پرسش زیر شروع می کند:

ـ آیا این حق بلامنازع ما است که آنچه برای دیگران مقدس است را به تباهی بکشیم؟

ـ آیا تف کردن بر احساسات مذهبی دیگر انسان ها، بخشی از فرهنگ ما غربی ها است؟

بدیهی ست که پاسخ هر دو پرسش “نه” است، اما با این وجود این موضوع ارزش آن را دارد که در موردش بحث کنیم.

نویسنده ی نروژی «آرنه برگرن» به دنبال قرآن سوزان در فلوریدا، این پرسش ها را در رسانه ها مطرح کرد: “در حرکت زشت قرآن سوزی آیا چیز با ارزشی برای دفاع هم وجود دارد؟”، “چرا این گفته که دیوانه ی قرآن سوز را باید در قفس نگه داشت، به دل خیلی ها نمی نشیند؟” و در نهایت این پرسش که: “چرا ما غربی ها در پی هر واقعه ای آن قدر خود را پیچ و تاب می دهیم تا به بهانه ی دفاع از «آزادی بیان» واقعیت زشتی که رخ داده است را پنهان کنیم و لاپوشانی؟”

طرح این پرسش ها موجی از نقد و تفسیر در رسانه ها به دنبال داشت که خیلی از آنها شاید اصلا موضوع را چنانچه باید درنیافته بودند چرا که این پرسش ها آن گونه که در ظاهر می نمایند، ساده و سهل هم نیستند که هیچ، بلکه از عمقی برخوردار است که دو مورد “آزادی بیان” و “حقوق فردی” را به چالش می کشد. یک مورد این قضیه این است که خیلی ها همراه می شوند با موج کسانی که عمل کتاب مقدس سوزاندن را تنفرآمیز می خوانند. پرسش “برگرن” اما هم تحریک آمیز می نماید و هم ضد آزادی. او نشان می دهد که مرزهای آزادی بیان می بایست پیش از آن که کبریت برافروخته می شد و به آیات قرآن نزدیک، شکسته و یا برعکس حفاظت می شد. وی می نویسد: “ما از ریختن آب به آسیاب تروریست ها به طور بنیادی هراس داریم، اما کاری می کنیم که آنها بیشتر تحریک شوند. اساسا ما خیلی زیاد درگیر حق و حقوق خود در جامعه مان می باشیم، حقوقی که فکر می کنیم در آن سوی کره ی خاکی هم باید با همان برداشتی که ما از آن داریم مورد احترام واقع شود”. برای به کرسی نشاندن این برداشت از حقوق خویش نیز حتا به اقصا نقاط جهان می رویم تا درست بودن برداشت مان را به اثبات برسانیم.

به زبانی دیگر این نویسنده چیزی می گوید که در اندیشه خیلی ها نیز وجود دارد: چرا باید با نام خدا اجازه داد که نادانی در آمریکا، موقعیتی بیافریند که هم خطرناک است و هم فاقد هرگونه مبنای پرهیزکاری؟ چگونه توقع داریم که افغان ها از پس کنترل نابخردها و تندروهای دینی شان برآیند در حالی که از نادان های خودمان دفاع می کنیم؟ علاوه بر اغواگری این پرسش ها باید به جنبه ی دیگری که موجب شکاف در این پرسش ها می شود هم توجه داشت. شاید در نظر خیلی از آنهایی که موافق بی بدیل این پرسش ها هستند، چنین می نماید که اکنون جهان غرب باید یک پارچه علیه اقدام غیرمتمدنانه ی انجام شده به پا خیزد تا التیامی باشد بر زخم روحانی کسانی که واژه های مقدس شان در آتش نابخردی سوخته است. شاید این حرکت برای موفقیت در برنامه های استراتژیک غرب در افغانستان التیام بخش باشد تا هم بر دل و هم بر خرد آنها مسلط شویم، اما آیا خود این حرکت استراتژیک کرداری است درست؟

به نظر من آقای “برگرن” در اشتباه است. اما پیش از هر چیز بگذارید موضوعی که ضمن اهمیت زیادش در تب و تاب های اجتماعی، آسان به نظر می رسد را کنار بگذاریم. آزادی بیان چنین نیست که با پیروی کردن از سنت پلشت هیتلر که هر آنچه دوست نداشت را به آتش می کشید، قوت بگیرد یا سقوط کند. نروژ دیروز و ایرلند امروز  ـ جاهایی که سوزاندن قرآن به عنوان وسیله ای برای رسیدن به هدف ممنوع بوده است  ـ هرگز خود را به سیاه جامگانی که آتش خشم بر می افروزند و آب به آسیاب خشونت ریخته اند، نفروخته اند. وقتی یکی از نمایندگان حزب ترقی خواه نروژ ـ تندروترین حزب دست راستی ـ رسماً می گوید: “سرانجام روزی یکی باید چنین کاری می کرد” (به آتش کشیدن قرآن را می گوید) و یک روز بعد همقطار حزبی اش در ادامه می گوید: “شاید از سرگیری دوباره ی جنگ صلیبی اجتناب ناپذیر باشد” چه بخواهیم و چه نخواهیم، نابخردی که در فلوریدا قرآن را به آتش کشید، از مبارزهای راه دموکراسی نیز می شود. باید گفت چنین حرف هایی پوچ و مزخرف به نظر می آیند. اکنون در سال اول دهه ی دوم هزاره ی سوم مبارزه با اسلام نه با دیدی انتقادی که برای فروریزی آن و از میدان به در بردن اش امکان ندارد. آنچه این آقایان می گویند هرگز و در هیچ شکلی نمی شود نام دفاع از حقوق بشر بر آن نهاد که کاملا برعکس آن مصداق دارد.

بنابراین غیر از “حقوق فردی” کشیش نابخرد آمریکایی، هیچ چیزی برای دفاع وجود ندارد. چرا ما باید اجازه کاری بدهیم که ۱) خطرناک است، ۲) دردآور است و ۳) نابخردانه است؟ اگر دیوانه ای در یک سالن کنسرت یا تئاتر شروع به دویدن کند و فریاد برآورد که سالن در حال سوختن است ـ   کرداری که ترس آور، فرارانگیز و حادثه جو است  ـ  آیا باید به عنوان دفاع از آزادی بیان و یا حقوق بشر از آن دفاع کرد و به نام آزادی بیان بی هیچ جر و بحثی از سالن بیرون رفت؟ پاسخ “نه” بدیهی است و حتا می شود که پلیس را خبر کرد تا پیش از آن که آتش برافروخته شود تا آیات قرآن را به آتش بکشد، از آن جلوگیری کرد. پس معلوم است که هیچ یک از ما مطلقا از چنین کار غیراخلاقی یا نابخردانه ای دفاع نمی کنیم. فرستاده ی ویژه ی سازمان ملل در افغانستان، «استفان میستورا» پس از این رویداد و شاید بر اثر احساساتی شدن، کشته شدن تعدادی از امدادگرهای سازمان ملل در مزار شریف را گناه کشیش جونز دانست. این برخورد نیز به نوعی همراه و همدوش شدن با نوع اندیشه ی تندروها و بنیادگرایان اسلامی است. نقطه ی قابل توجه در این مورد آن است که کشیش کبریت به دست برای آتش زدن قرآن و انبوه مردم عادی و بنیادگرای مسلح که به تلافی سوخته شدن کلام خدای شان، آدم می کشند، مثل هم می اندیشند: “کلام خدا قوانین انسانی را کنار می زند”.

مشکل آنگاه شروع می شود که ما هر نوع بیان و گفته ای را صرفا براساس برداشت های خودمان اندازه گیری می کنیم. اجازه دهید به عنوان اندیشه ای آزمایشی بگوییم که اگر به آتش کشیدن قرآن، موجب مرگ و نیستی می شود و خشونت پیامد آن است، پس باید چنین کرداری ممنوع شود. آیا این اندیشه، به این معنا است که سوزاندن تورات یا انجیل هم ممنوع است؟ یا چون مثلا سوزاندن انجیل پیامد کمتر خشونت آمیزی دارد، می شود آن را به آتش کشید؟ اگر چنین باشد، معنای آن این است که هواداران یک دین یا باور الهی یا غیرالهی مرزهای آزادی بیان را تعیین و به تعبیر و خط کش خویش آن را اندازه گیری می کنند. در این صورت اجتناب ناپذیر است که در مورد کاریکاتورهای کشیده شده در مورد پیامبر اسلام، پرسشی مطرح نشود. ماجرای کاریکاتورها منتهی به همان خشونتی شد که به آتش کشیدن قرآن در فلوریدا. آیا باید اکنون به این نتیجه رسید که کشیدن کاریکاتورهای مذهبی باید ممنوع شود؟ و پرسش بعدی در سایه همین اقدام این می تواند باشد که پس با کتاب “آیه های شیطانی” چه باید کرد؟ و …

اگر کلام خدا آن قدر مقدس است، پس باید به این نتیجه رسید که هرگونه نقد یا حمله به آن یا برای آن که توهین به مقدسات است و یا برای این که منتهی به خشونت و اقدامات شدید می شود، هماره غیرقابل دفاع و پشتیبانی بوده است. مشکل این است که نمی شود پاسخ این پرسش را به پرهیزگاران و زاهدان راه خدا – نه آنگاه که به عنوان بنیادگرا از باور خود دفاع می کنند و نه وقتی که به عنوان واپس گرا به ایمان و باور دیگران حمله می کنند، – واگذارد. هزاران سال است که تلاش شده تا تعریف قدرت را در دستان خداباورها قرار داد که تا امروز ناموفق بوده است. ناموفق بوده چون قدرت خدا و کلام خدا بلامنازع بوده و هیچ تعریفی را برنمی تابد.

به سادگی می شود گفت که ما انتخاب دیگری نداریم: از حقوق فردی نابخرد اهل فلوریدا باید دفاع شود. نه برای آن که از اقدام تنفر برانگیز او پشتیبانی می کنیم، نه برعکس، به این خاطر از حقوق فردی او دفاع می کنیم که برای مان امکان ندارد که اجازه دهیم چنین نابخردانی قانون بشریت را بنویسند و رقم بزنند.

 

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اسلو ـ نروژ است که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد. 

 

آندریاس هگر