به حسین مکی زاده 

از انعکاس نور شمع در شیب تپه ها

دریاچه و کوه ساخته می شود

چیزهایی به شکل مواد اولیه

برای یک داستان

شروع می کنم به مخلوط کردن شورش

با هوس ها و لهجه ها

طعم هرج و مرج را با جنون عصبانیت مخلوط میکنم

خودم را از سیاستهای خارجی پرتاب می کنم

نزدیکتر از صدای متراکمی از تحولات بیداری

علامتی از خستگی و نشئگی قرص ها

کتاب را باز می کنم و تابستان را بو می کشم

پنجره را باز می کنم

سرما را در سینه حبس می کنم

زبان رسمی ی ما،  نشانه هایی ست در حدود رویاها

جنون عصبانی که  ناگهان، سمبول ها را به خدمت نظم روز درمی آورد

تا ما مودبانه زندانی شویم

تا حس آزادی بزرگترین شعار تبلیغاتی مان باشد

بیوگرافی ی گوزن را باور کنم یا صرف و نحو قافیه را

افسوس که تنهایی صدای چراغ هایمان را پوشانده است

از سرنوشتمان اطلاعی در دست نیست

و آخرین خبر به نقطه ی نامعلومی گریخته است.