آمده بود تا کتاب خود به نام “اسلام هراسی” را رونمایی کند که با پرسش های روزنامه نگاران مواجه شد. تلاش کردم بی آن که پرسش ها را مطرح کنم، گزارش گونه ی این جلسه ی پرسش و پاسخ را به صورت زیر بنویسم:

 نویسنده و تاریخ نگار معاصر سوئدی، “ماتیاس گاردل” می گوید: تنفر امروز از اسلام به هیچ وجه تشابهی با جنبش ضد یهود در سال ۱۹۳۰ ندارد.

به نظر«ماتیاس گاردل»، در دهه ی ۱۹۹۰ اسلام هراسی ضربه ای هولناک بر پیکر جامعه وارد آورد که علت آن ریشه صد ساله ی آن بود. با وجود آن که انسان خود را مبرا از هرگونه پیش داوری می داند، جلوگیری از چنین وضعیتی اما اجتناب ناپذیر می نماید. برای نمونه، کافی است چشم هایتان را ببندید و با شنیدن نام «مسلمان»، آنچه به نظرتان می رسد را بازگو کنید: مردان ریشوی درنده خو، تروریست، جوانان وحشتناک اهل خاورمیانه و در نهایت زنانی با چادر. حقیقتاً غیر از این است؟

 کلیشه

کتاب با تعدادی پرسش شروع می شود:

ـ چگونه است که ما مدام تکرار کننده و تولیدکننده ی تصوراتی در مورد مسلمانان هستیم علیرغم آن که آنها فاقد هر نوع بن مایه ی تجربی می باشند؟

ـ چرا هر نوع تهاجم تروریستی در جهان را به مسلمانان نسبت می دهیم در حالی که ارقام و آمار چنین نمی گویند؟

ـ چرا می گوییم که مسلمانان بیشتر در جنگ ها دخالت می کنند و یا این که آنها در گروه های مسلح سازمان دهی می شوند تا در درگیری های مسلحانه شرکت کنند، در حالی که این ادعا درست نیست؟

ـ چرا ما ادعا می کنیم که مسلمانان دموکرات نیستند در حالی که هشتصد هزار مسلمان در خارج از مرزهای غرب در کشورهای دموکراتیک زندگی می کنند و پژوهش ها نشان می دهد که هشتاد و پنج تا نود و سه درصد مسلمانان خواهان دموکراسی، آزادی بیان و اجرای موازین حقوق بشر می باشند.

ترس و نفرت از مسلمانان خود نیز می تواند دلیل مهاجرت مسلمانان به اروپا باشد، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم. «گاردل» بر این باور است که این مهاجرت به طور ثابت از بعد از جنگ های صلیبی نیز ادامه داشته است. تهدید مسلمانان، در دوران جنگ سرد نیز به خاطر ترس از توسعه ی کمونیسم در سایه قرار گرفت، اما هرگز از ذهن غربی ها   نرفت. همین مورد نیز موجب شد که بعد از فروپاشی شوروی و فروریزی دیوار برلین، «خطر سرخ» تبدیل به «خطر سبز» شود و بار دیگر اسلام و خطرهای ناشی از آن در مرکز توجه غربی ها قرار گیرد؛ دیگر یک فرد ایرانی، یوگسلاو یا یک کرد مطرح نبود که همه تبدیل شده بودند به یک مسلمان!

 نئوفاشیسم

حزب های پوپولیست دو مورد راسیسم و ضدیهودیت را با موضوع جدیدی عوض کردند که نفرت از اسلام نام گرفت و در کنار همین مسأله، استراتژی ژئوپولیتیک هم تمرکز از مسکو را به خاورمیانه منتقل کرده است. چنین به نظر می رسد که نئوفاشیسم در حال رشد و پیشروی است. شرایط امروز چنان است که بازتولید مدام کلیشه های منفی و نگران کننده در مورد یهودی ها را به یاد می آورد و حتا شباهت زیادی با آن دوران دارد. با وجود آن که همگان می دانستند که یهودی ها هم به مانند سایر مردم از همه نوع اندیشه و رفتار برخوردارند، اما آنچه در بین غربی ها رواج داشت این بود که یهودی ها حیله گرند، خلاف کارند و رشوه خوار. «گاردل» می گوید که اسلام هراسی هم چون ضدیهودگرایی ریشه در سالیان پیشین دارد و موضوع امروز و دیروز نیست. مطالعه ی تاریخ هنری یهودیت و سپس مسیحیت نشان می دهد که این موضوع تازگی ندارد و در هنر این دو دین و به ویژه در هنرهای تجسمی می شود به این نکته دست یافت که نقاشی توهین آمیز”محمد”، پیامبر مسلمانان، کاری که کاریکاتوریست سوئدی در سال ۲۰۰۷ کرده بود و منتهی به آشوب در کشورهای اسلامی علیه سیاست غربی ها شد، کاری تازه نبوده است.

در واقع اسلام هراسی اصلا ربطی به اسلام و مسلمانان ندارد که بیشتر مربوط می شود به تصور جمعی کلیشه ای در مورد اسلام و مسلمانان. خیلی از آنهایی که فکر می کنند اسلام تهدیدی است علیه حقوق بشر، دموکراسی و آزادی، خود نیز هیچ تحقیقی در این مورد نکرده اند که بیشتر دنباله رو تبلیغات مسمومی هستند که از سوی تعدادی اندک و به صورت کلیشه در ذهن آنها نشانده اند. چنان سوء تبلیغ شده است که این ها واقعاً بر این باورند که مسلمان یعنی همانی که در ذهن و تصور او نشسته است. یعنی انگار که نمی توانند مثلا تصور کنند که یک مسلمان هم می تواند طرفدار حقوق بشر باشد یا دموکراسی طلب. شرایط امروز شباهت زیادی با دهه ی ۱۹۳۰ دارد، یعنی در آن زمان، حتا آلمانی های تحصیل کرده هم فکر می کردند که یهودی ها طماع و تهدیدی برای هماهنگی در جامعه اند. یادمان هم باشد که به طور معمول، اولین نقض حقوق بشر هماره توسط کسانی انجام شده که خود نیز بر این باور بوده اند که برای حقوق بشر در تلاش اند. این نویسنده معتقد است که اسلام هراسی که می شود آن را “سیستم علمی” نام اش داد، در بین روشنفکران و آکادمیسین ها و مردم عادی که غرق در فرهنگ عامه اند، نیز رواج دارد. دو تحصیل کرده بزرگ غرب یکی “برنارد لوئیس” و دیگری “ساموئل هانتینگتون” بوده اند. لوئیس از شرق شناسان مکتب قدیم است و مشاور دولت بوش بوده. لوئیس در سال ۱۹۷۵ موضوع “برخورد تمدن ها” را مطرح کرده بود. در آن زمان اما گوشی برای شنیدن این موضوع پیدا نکرد. اما در سال ۱۹۹۰ که بار دیگر این تئوری را مطرح کرد مقارن شد با مقاله ای از هانتینگتون که در آن اسلام و غرب را دو جهان آشتی ناپذیر توصیف کرده بود و برخلاف سال ۱۹۳۰ خیلی ها این تئوری را نه تنها پسندیدند که با جان به آن دل سپردند. آنچه قابل توجه است این است که لوئیس با نوشتن مقاله هایی که در بین روشنفکران و آکادمیسین ها هم به عنوان منبع استفاده می شود، موفق شده است که از مهلکه ی تئوری خود در سال های پیشین فرار کند. نظرات او شدیداً تند شده است و لحنی کاملا ضد اسلامی به خود گرفته طوری که او را نژادپرست نیز می خوانند.

گردل در ادامه می گوید: نقطه نظرهای این آکادمیسین ها متأسفانه در کتاب های درسی نیز راه یافته اند و ذهنیتی نادرست از بخشی از جامعه ی جهانی را ترویج می دهند. شخصیت مسلمانان در کتاب های درسی چنان توضیح داده می شوند که انگار آنها بهره ای از خرد و عقلانیت نبرده اند یا در بهترین حالت مسلمانان از ما غربی ها سهم کمتری از خردگرایی دارند. به طور ذاتی، مسلمانان با مقوله های آگاهی، علم، خرد و برابری حقوق زن و مرد جمع پذیر نیستند. در کتاب های مدرسه، چنان که گفتم این موضوع درج شده است و دانش آموز هم برای آن که بتواند درسی را پشت سر بگذارد باید در پاسخ پرسش های طرح شده همانی را بگوید یا بنویسد که در کتاب آمده است. یعنی به طور غیرمستقیم تسلیم نظری شوند که در کتاب نوشته شده است. تصویری که از مسلمانان در کتاب ها رواج یافته است کاملا یک طرفانه و در حد فرهنگ عامه است. در دهه ی نود صدها فیلم اکشن تولید شد که در همه ی آنها مسلمان ها و یا اعراب نقش تبه کارانه و خائنانه را بازی می کردند. این تبلیغ منفی به فیلم هم اکتفا نکرد که دامنه ی آن به تلویزیون، سریال های تلویزیونی و رمان های جنایی و حتا بازی های کامپیوتری جوانان نیز کشیده شد. به باور ما غربی ها، ما مذهب و دین داریم که در موقع لازم به آن مراجعه کنیم و با ارجاع به آن آرامش بیابیم در حالی که مسلمانان خود دین خویش اند. یک مسلمان، مسلمان می ماند حتا اگر به خدا باور نداشته باشد. به همین خاطر هم موضوعی نو وارد ادبیات سیاسی و اجتماعی شده که “مسلمانان سکولار” نام اش داده اند.

 

احزاب قهوه ای

گاردل در کتاب خود می نویسد: خیلی از احزاب راست گرای اروپایی اکنون سیاست خود را بر مقوله ی اسلام و ترس از آن متمرکز کرده اند. با طرح اسلام هراسی، خیلی از احزاب اروپایی سیاست ضد مهاجرت خود را در سایه نگه داشته اند و با استفاده از مقوله ی جدید که همان اسلام هراسی است، توانسته اند توجه بخشی از جامعه را به خود جلب کنند. این سیاست برای این احزاب استراتژی موفقی را در پی داشته است. در کشور زادگاه من، سوئد، اکنون موج زیادی از اسلام هراسی وجود دارد و همین موقعیت مسلمانان را دشوارتر می کند. ترس از اسلام موجب شده که زنان چادری مورد آزار و اذیت قرار گیرند و حتا گزارش شده که راست گراها به آنها نیز سنگ پرتاب می کنند. این رفتار خود نیز نوعی از تناقض را در خود دارد؛ یکی از علت هایی که ما از مسلمانان دل خوشی نداریم این است که آن ها زنان شان را سنگسار می کنند. اما اکنون همان هایی که سنگسار را ناپسند می دانند خود نیز به زنان چادری سنگ پرتاب می کنند. موقعیتی که کاملا نگران کننده است و هشدار دهنده برای همه ی آنهایی که ذره ای به انسانیت و بشریت می اندیشند بی آن که به رنگ پوست، مذهب و دین، نژاد و ملیت دیگران فکر کنند.

 

امید

از طرف دیگر اما حضور مسلمانان موجب شده که ضمن دامن زدن به بحث و مجادله در بین غربی ها، امید نیز هم چنان زنده بماند. غربی هایی که با یک یا چند مسلمان آشنا می شوند، در عمل در می یابند که آن چه در رسانه ها یا کتاب ها و فیلم ها در مورد مسلمانان گفته شده، صد در صد درست نیست و این مردمان هم مثل سایر شهروندان می توانند خوب باشند یا بد، تندرو باشند یا متعادل، دموکرات باشند یا دیکتاتور، به برابری حقوق باورمند باشند یا برعکس و … همین مورد موجب روشن ماندن شمع امید است در توفان سهمگین تبلیغات ضد اسلام که همه ی مسلمانان مثل هم نیستند و نوع نگاه و اندیشه شان به حیات و هستی نیز متفاوت است، همانطور که دیگر مردم جهان. حضور مسلمان ها در غرب و آشنایی نزدیک آنها با غربی ها منتهی به این می شود تا ساده انگاران درک کنند که توده ی مسلمان همگون وجود ندارد و هر یک از آن ها به فراخور موقعیت خویش می تواند متفاوت از دیگران باشد، همان طور که هر یک از ما غربی ها نیز می توانیم ضمن خدا و مسیح باوری مان به مانند خیلی های دیگر به دین مسیح فکر نکنیم و توده ی انسانی همرنگ و همفکر نباشیم، مسلمانان هم می توانند چنین باشند.

 

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اسلو ـ نروژ است که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد. 

 

 

 

 

ماتیاس گاردل