کشورهای منطقه شمال آفریقا و خاورمیانه در کشاکش فرآیند انقلاب دموکراتیکی هستند که می تواند چهره این کشورها را دگرگون سازد و حتا بر وضع جهان تاثیر بگذارد.

 از میان این کشورها، ایران، لیبی و یمن دارای برخی تشابهات مشکل آفرین هستند که خصلت ساختاری دارند و دیر یا زود باید در فرآیند تحولات دموکراتیک حل و فصل شوند وگرنه دموکراسی در این سه کشور نهادینه نخواهد شد. از مهمترین تشابهات این سه کشور، موضوع تنوع  اتنیکی و تمرکز و عدم تمرکز است که  به عنوان مثال در مصر و تونس – با این حدت  و شدت – مشاهده نمی شود.

در ایران همان گونه که همگان می دانیم تا زمان به قدرت رسیدن خاندان پهلوی، نظام سیاسی ایران را “ممالک محروسه ایران” می نامیدند که در عهد قاجار اساسا از شش “مملکت” خودمختار و متحد تشکیل می شد. عربستان، کردستان، آذربایجان، گیلان، خراسان و گرجستان. رضا شاه با تشکیل کشور شاهنشاهی ایران تومار آن نظام نامتمرکز را در هم پیچید و یک سیستم متمرکز آهنین را به وجود آورد که تاکنون ادامه دارد. گرایش و کوشش فزاینده ملیت های غیر فارس برای احیای نظام نامتمرکز پیشین ـ  اما به شکلی مدرن ـ  باعث می شود تا کشور ایران در فرآیند کنونی دموکراسی خواهی و مبارزه با استبداد مذهبی حاکم بر کشور، تشابهاتی با دو کشور لیبی و یمن داشته باشد.

 لیبی تا هنگام کودتای سرهنگ قذافی در ۱۹۶۹ مملکت متحد لیبی نامیده می شد که دارای نظامی فدرال بود و سه ایالت را در بر می گرفت: ایالت”برقه” در شرق، ایالت طرابلس در غرب و ایالت فزان در جنوب. شهر بنغازی مرکز ایالت شرقی “برقه” و شهر “سبها” مرکز ایالت جنوبی “فزان” بود. این سه ایالت از دوران امپراتوری های یونان و روم دارای نظام کنفدرال بودند. تا پایان  جنگ جهانی دوم، برقه تحت فرمانروایی استعمار ایتالیا، طرابلس زیر سیطره انگلیس و فزان زیر استعمار فرانسه بود. در سال ۱۹۵۱ یعنی در دوران ملک “ادریس سنوسی”، نظام کنفدرال لیبی به نظام فدرال تبدیل شد. این امر باعث شد تا مردم بنغازی بارها در مخالفت با این امر و برای اعاده نظام کنفدرال در لیبی علیه نظام سلطنتی سنوسی قیام کنند. در سال ۱۹۶۹سرهنگ معمر قذافی همچون رضا خان پهلوی، نظام فدرال را هم تحمل نکرد و بساط آن را در لیبی برچید و نظامی شدیدا متمرکز پدید آورد. سرهنگ معمر قذافی و رضا خان میرپنج علیرغم برخی تفاوت ها، در خصلت دیکتاتوری شبیه هم هستند. و اساسا تمرکز قدرت سیاسی یعنی استبداد و دیکتاتوری از تمرکز قدرت جغرافیایی جدا نیست.

 در واقع رهایی سریع بنغازی از سلطه دیکتاتوری قذافی و تشکیل شورای موقت انقلاب لیبی در این شهر، نتیجه و نشانگر گرایش ذهنی مردم شرق لیبی به عدم تمرکز تاریخی است که قرن ها به اشکال کنفدرال و فدرال رایج بود. افزون بر عرب ها، ملیت “آمازیغ” یا بربر در منطقه “جبل غربی” در غرب لیبی، به ویژه در شهرهای “نالوت”، “جادو”، “رجبان” و”زنتان”زندگی می کنند. اینان از نخستین مردمانی بودند که علیه رژیم قذافی شوریدند و به رغم نزدیکی به پایتخت هنوز هم در برابر نیروهای رژیم طرابلس مقاومت می کنند.

 در یمن، علی عبدالله صالح رییس جمهور یمن، سی و دو سال پشت ویترینی از دموکراسی، اما در واقع با استبداد و فساد، فرمانروایی کرده است. همین وضع را در ایران نیز می بینیم. ظاهرا انتخابات و پارلمان هست اما آن چه نیست دموکراسی است و سید علی خامنه ای همچون همتای یمنی خود با استبداد حکومت می کند.

 یمن جنوبی در قرن بیستم فرآیندی جدا از شمال را در پیش گرفت، لذا پس از انقلاب رهایی بخش علیه استعمار انگلیس، در ۱۹۶۷ به استقلال دست یافت و به تدریج به سوسیالیسم روی آورد. در سال ۱۹۹۰ دو پاره یمن با توافق رهبران یمن جنوبی و شمالی به یک کشور بدل شدند، اما دیری نپایید که جنوبی ها احساس کردند که مغبون واقع شده و به حاشیه رانده شده اند و آهنگ جدایی کردند. گفتنی است که زبان جنوب و شمال یمن عربی است و اختلاف ها به میل شدید شمالی ها به تمرکز قدرت در صنعا باز می گردد. 

 علی عبدالله صالح در سال ۱۹۹۴ با به کارگیری توپ و تانک و نیروی هوایی، جمهوری یمن جنوبی را از نقشه جغرافیا برچید و یمن واحد یکپارچه را با زور سرنیزه به وجود آورد. همین کار را سلف خامنه ای یعنی رضا شاه پهلوی با دو منطقه خودمختار بلوچستان و عربستان ایران کرد. دو تن از رهبران تاریخی و تبعیدی یمن دموکراتیک پیشین (یمن جنوبی) یعنی ابوبکر عطاس و علی ناصر محمد هم اکنون خواهان تشکیل یک نظام فدرال در کل یمن هستند و با جدایی از شمال مخالف اند، اما یکی از این رهبران یعنی علی سالم  البیض خواهان جدایی یمن جنوبی از یمن شمالی و تشکیل دوباره یمن جنوبی مستقل است.

 ما این دوگانگی هواداران فدرالیسم و استقلال را در آذربایجان، کردستان و عربستان ایران نیز می بینیم.

 با توجه به آن چه رفت، می توانم بگویم که تشابه در ویژگی های جوامع این سه کشور و بافت ملی ـ قومی آنها، تشابه در فرآیند تحولات دموکراتیک را به دنبال دارد. این بدان معناست که مبارزه مردم ایران علیه استبداد دینی و استقرار دموکراسی و آزادی با مبارزات مردم یمن و لیبی همانندی هایی دارد، و البته باید جایی برای تفاوت های تاریخی و اجتماعی میان این سه کشور قایل شد. از این رو با توجه به افزایش آگاهی های ملی – قومی در میان ملیت های غیر فارس، پیش بینی می شود فرآیند تحولات دموکراتیک در ایران به وضعیتی همانند یمن و لیبی بیانجامد. به اینها باید ناهمسازی رژیم اسلامی ایران با کشورهای منطقه و دشمنی اش با کشورهای قدرتمند غربی را نیز بیافزاییم.