آلبوم قدیمی ام را نگاه می کنم. کسی را در عکس ها می بینم که بسیار زیبا، خوش اندام و با موهایی بسیار خوش حالت است. غریبانه او را می نگرم به سختی می شناسمش. خاطرات زیبایم شناور می شود، می لغزد و ناگهان چون موجی بلند روی آن روز تلخ، بسیار مهیب فرود می آید.

قرار بود به همراه دوستم به سینما برویم. ساعت ۴ آن روز ابتدا به مطب پزشکم رفتیم، در طول راه، جدول فیلم های جدید را چک می کردیم. روز بسیار لذت بخشی بود. پزشکم با کمی تعلل و به آرامی گفت به سرطان مبتلا شده ام. او را نگاه می کردم اما واقعا دیگر بعد از آن را نشنیدم. احساس تخلیه قلب و اعضای دیگر بدن را داشتم. چیزی در من متلاشی می شد که هنوز نام آن را نمی دانم. برنامه های زندگی یکی یکی در خاطرم محو و دوست داشتن را بلافاصله فراموش کردم. به یاد دارم از آنجا که خارج شدم زنی با مشخصات فردی که وارد شدم نبودم. دری از دنیایی جدید همراه با هزینه هایی غیرقابل تصور و روحیه ای شکسته از فردای آن روز به رویم گشوده شد. امروز از آن ۶ ماهی که پزشکان به ماندنم امید داشتند، ۶ سال گذشته است. پزشکم یادآوری کرده که من معجزه آسا از آن مرحله گذشته ام. در حالی که لبخند می زنم هنوز درونم می لرزد. باید اعترافی کنم: من هرگز دوباره زنی نشدم که می شناختم.

***

براساس آمار موجود، سرطان‌ها و سوانح، دومین عامل مرگ‌و میر پس از بیماری ‌های قلبی ـ عروقی محسوب می‌شوند که متأسفانه سالانه جان بیش از ۵۵۰ هزار نفر را می‌گیرند. به طوری که سازمان جهانی بهداشت افزایش انواع سرطان را در جهان هشدار داده است.

کارشناسان بهداشتی معتقدند: این بیماری ترس و وحشت زیادی را در بین مبتلایان به وجود می‌آورد که تا آخر عمر با آنان همراه است و این در حالی است که هزینه ‌های سنگین و کمرشکنی را به بیمار و خانواده ‌اش تحمیل می‌کند و متاسفانه عده زیادی بر این باورند که بیمه تامین اجتماعی (اهیپ) می تواند آنها را در روز نیاز کمک کند که با توجه به سیاست های حزب روی کار آمده به زودی شاهد کاهش بیشتر پوشش تأمین اجتماعی خواهیم بود. شاید عده ای با دیدن برنامه های مختلف جمع آوری کمک های مالی متوجه شده باشند که شخص یا گروهی برای هزینه های داروهای شیمی درمانی، نیازمند کمک هستند اما هنوز باور عمومی این واقعیت تلخ را هضم نکرده است.

بدون هیچ توضیح اضافه ای در خاتمه متنی را که از سوی سازمان حمایت از بیماران سرطانی منتشر شده و نمایانگر تنها گوشه ای از وضعیت خانواده هایی است که با بیماری های صعب العلاج روبرو هستند را می آوریم.

این نوشته ای است از مادری معلم که برای سرطان پسرش رایان مدت ۳ ماه مرخصی گرفت و در بیمارستان کنار فرزندش ماند.

او می گوید: در مرحله نخست، خانواده فقط به سلامت فرزند و زنده ماندن او می اندیشد، اما به تدریج متوجه وخامت اوضاع می شوند. من مجبور شدم خانه خود را برای فروش بگذارم و حتی برای هزینه های رفت و آمد به بیمارستان از دوستان و اقوام قرض گرفتم. امروز رایان ۱۹ سال دارد. او دوره درمانی خودش را در سال ۲۰۰۷ به پایان رساند و در حال حاضر مشغول تحصیل در رشته حقوق است و احتمال بازگشت بیماری اش در ۱۰ سال آینده ۵۰ درصد است. این در حالی است که او می توانست از بدو تولد بیمه ای در این خصوص داشته باشد.

گاهی واقعا بد است که ما یاد گرفته ایم فقط برای دیگران دلسوزی کنیم و فراموش کنیم ما یکی از همان دیگران هستیم. شما چه فکر می کنید؟

 

*محمد رحیمیان کارشناس ارشد بیمه و سرمایه گذاری و عضو انجمن رسمی مشاورین متخصص بیمه و امور مالی کانادا است.

www.insufin.com

www.youtube.com/ sherkatbime