بسیاری از شیفتگان دکتر احمدی نژاد از جمله خود من، عاشق نوآوری، تحرک، تیزبینی و تازه اندیشی ایشان هستند.

بقیه رئیس جمهورها و نخست وزیرها بیشتر کارهائی که می کنند و حرفهائی که می زنند تکراری و خالی از لطف است. تنها نواندیشی برلسکونی به عنوان مثال، این است که هر هفته بگردد یک دختر جدید پیدا کند. و تنها نوگرائی معمر قذافی احتمالا این است که دستور بدهد تانک ها را با هلی کوپتر ببرند بالا و از همانجا ول کنند روی سر مخالفان که تعداد بیشتری از آنها کشته شوند!

احمدی نژاد: خارجی ها ابرها را سزارین می کنند!

رئیس جمهور ما اما، خود را درگیر مسائل پیش پا افتاده زندگی نمی کند. او به فکر برطرف کردن مشکلات مردم است و به چیزهائی فکر می کند که گرهی از زندگی مردم ایران و حتا جهان باز کند.

همین کشف جدید ایشان که متوجه شده اند خارجی ها ابرهای باران زا را تخلیه و در حقیقت وادار به زایمان قبل از موقع یا سزارین می کنند تا ایران بی آب بماند،  نه تنها مشت این گروه از خدا بی خبر را باز کرد، و نه تنها پاسخی بود برای یکی از سئوالات قدیمی بشر که چرا برخی از کشورها کم آب هستند، بلکه نشان داد که هیچ حرکت خارجی ها از چشمان تیزبین ایشان دور نمی ماند.

اگر نشنیده اید یا باور نمی کنید که آقای احمدی نژاد چنین حرفی زده باشند، لینک زیر را ببینید:

 http://www.memritv.org/clip/en/0/0/0/0/0/0/2945.htm 

خبرنگار ما که در میان شنوندگان سخنان ایشان نشسته بود، در پایان این سخنرانی ضمن اینکه حیرت خود را از این کشف ابراز می داشت از آقای احمدی نژاد پرسید قربان این لامذهب ها چطوری ابرها را تخلیه می کنند که باران به ایران نرسد؟

آقای احمدی نژاد خیلی دوستانه دست خبرنگار ما را گرفت و نشاند کنار خودش و گفت شنیده ای که ابر مثل پنبه نرم است؟ خبرنگار ما گفت بله قربان. نه تنها شنیده ام، بلکه هنگام پرواز دیده ام که ابرها مثل تکه هائی از پنبه در آسمان پخش و پلا هستند.

آقای احمدی نژاد با لبخندی تحسین آمیز گفت آی بارک الله. و پرسید: شنیده ای که در سال های اخیر خارجی ها هی سفینه به فضا می فرستند؟ خبرنگار ما تائید کنان اضافه کرد هفته ای نیست که یک سفینه جدید به فضا نفرستند.

آقای احمدی نژاد پرسید حتمن خوانده یا شنیده ای که این فضانوردان اکثرن از سفینه شان خارج می شوند و در فضا راهپیمائی می کنند؟ خبرنگار ما جواب داد بله قربان. بارها از رادیو و تلویزیون شنیده ام.

آقای احمدی نژاد خندید و گفت هرگز از خودت پرسیده ای اگر قصد این فضانوردان راهپیمائی است چرا میلیون ها دلار خرج می کنند و می روند توی فضا راه پیمائی کنند؟ مگر شانزلیزه پاریس را ازشان گرفته اند؟

خبرنگار ما شادمان از اینکه متوجه نکته جدیدی شده، جواب داد درست می گین قربان . چرا اینکار را می کنند؟

آقای احمدی نژاد با خنده فرمودند مسئله همین جاست. این فضانوردان در فضا پیاده روی می کنند که ابرهای باران زا را خالی از آب و بی خاصیت کنند.

خبرنگار ما متعجب پرسید آخه چطوری؟ آقای احمدی نژاد با خنده خاص خودش گفت کاری نداره که، ابرها را می گیرند و می چلانند، آبش را می گیرند و تفاله بی خاصیتش را پرت می کنند طرف ایران.

خبرنگار ما حیرت زده گفت ولی قربان یکی دو تا ابرکه توی آسمان نیست. فضانوردان با آن لباس های دست و پاگیرشان خسته نمی شوند از فشردن اینهمه ابر؟

ایشان متفکر جواب دادند چرا. به همین دلیل گویا به تازگی آب میوه گیری های بزرگی ساخته اند اندازه کوه دماوند که قبل از حرکت ابرها  به طرف ایران، آب آنها را بگیرد.

من مدرک دارم و می توانم حرفم را ثابت کنم. همکاران ما به چشم خودشان دیده اند که فضانوردان سر ابر را می گیرند و فرو می کنند توی این آب میوه گیری ها و چون معمولا ابرها به هم پیوسته هستند، بقیه ابرها خود به خود به داخل آب میوه گیری کشیده می شوند و تخلیه می شوند. به همین سادگی!

 

اوباما به درد ریاست جمهوری نمی خورد

 

درست ساعت هشت و پنج دقیقه صبح روز جمعه پیش، بنده متوجه شدم که اوباما به درد ریاست جمهوری آمریکا نمی خورد.

راستش ساعت هشت بود که کامپیوترم را روشن کردم. پنج دقیقه ای طول کشید تا کامپیوتر مثل هر آدم دیگری که از خواب بیدار می شود، خمیازه ای بکشد، دست و صورتش را بشورد، سری به خودش بزند و آماده کار شود. هشت و سه دقیقه بود که با شنیدن صدای پیپ، فهمیدم که همه قطعات آماده انجام فرمایشات بنده هستند. دو دقیقه هم طول کشید تا بنشینم و صندلی و پشتی ام را جابجا کنم. و درست هشت وپنج دقیقه بود که خبر را خواندم و کشف کردم اوباما سیاست سرش نمی شود و به درد ریاست جمهوری نمی خورد!

او شب پیشش در یک سخنرانی ذکر خیر فراوانی از ایران و ایرانی جماعت کرده  و گفته بود:

 ” اولین اعتراض های مسالمت آمیز در خیابانهای تهران آغاز شد. ما هنوز طنین شعارهایی که از بام ساختمان ها داده می شد را می شنویم و تصویر زن جوانی که در خیابان جان داد در ذهن ما نقش بسته است.”

حالا شما خودتان قضاوت کنید، رئیس جمهوری که پس از دو سال هنوز نتوانسته تصویر جان دادن ندا آقا سلطان را از ذهنش پاک کند، به درد ریاست جمهوری می خورد؟

سیاستمدار باید بتواند حرف هائی را که می زند، قول هائی را که می دهد، حتی چیزهائی را که به چشم خودش می بیند، فراموش کند.

اوباما اگر سیاستمدار بود مثل مقامات خودمان که انواع و اقسام فیلم ها را از ندا ساختند تا وجدانشان راحت شود که او در تظاهرات کشته نشده! دستور می داد فیلم یا فیلم هائی بسازند که ندا مثلا رل یک دختر سرخ پوست را بازی کند و هنگام بازی در یک فیلم کابوئی وسیله جان وین خدا بیامرز، تیر بخورد وکشته شود.

آیا امکانش نبود یا کم فیلم سرخ پوستی در هالیوود ساخته می شود؟

آیا اوباما چهره هنرپیشه هائی را که هنگام بازی در فیلم های وسترن تیرخورده و کشته شده اند به خاطر می آورد؟ نه واله. ندا هم می شد مثل یکی دیگر از آنها …

حتمن می گوئید جان وین مرده است و چنین فیلمی قابل باور نبود. بسیارخوب. سیلوستر استالونه که زنده است. نمی شد یک فیلم جدید از رمبو ساخت و ندا را در آن فیلم قربانی کرد؟ رمبوئی که در هر فیلم صدها نفر را به خاک و خون می کشد و راست راست می گردد، زورش به ندا آقا سلطان نمی رسید یا برایش خرج و زحمتی داشت که یک گلوله هم نثار او کند؟

آیا اوباما تصویر کسانی را که در فیلم های رمبو کشته شده اند به خاطر می آورد؟ نه به خدا. ندا هم می شد مثل یکی دیگر از قربانیان سیلوستر استالونه در فیلم رمبو و تمام می شد.

بنابر این به من حق بدهید که می گویم اوباما به درد سیاست و ریاست جمهوری نمی خورد. طرف بعد از دو سال هنوز نتوانسته تصویر تیرخوردن ندا را از ذهنش پاک کند. چنین آدمی لیاقت ریاست جمهور شدن دارد؟

اگر اوباما برای دوره بعد دوباره کاندیدای ریاست جمهوری شود، من یکی که به او رای نمی دهم. آمریکائی نیستم به درک، پاسپورت آمریکائی ندارم به جهنم و در آمریکا زندگی نمی کنم که نکنم!

 

مشکل آدرس دادن در کلاردشت حل شد!

مملکت بی صاحب همین می شود

 

 

ما ایرانی ها را خیلی ها در دنیا باهوش می دانند و تازه خبر ندارند که برخی از شهردارها، فرماندارها یا استاندارهایمان نه تنها باهوش، که نابغه اند. نمونه اش مسئولان شهرداری کلاردشت هستند و فکر بکری که برای برطرف کردن مشکل آدرس یابی در این منطقه  کرده اند.

جنگل های کلاردشت در عباس آباد مازندران را که یادتان می آید؟ آنقدر انبوه و پیچ درپیچ است که اگر آدم بخواهد با دوستانش آنجا قرار یک پیک نیک یا هواخوری را بگذارد دچار مشکل می شود. میلیون ها درخت را که نمی شود شماره گذاری کرد وگفت قرار ما کنار درخت شماره ۹۸۶۵۴۷.

خود من یکبار برای پیوستن به دوستان، با کلی گوشت چرخ کرده و سیخ کباب، یک ساعت اینطرف و آنطرف رفتم تا اتوموبیل رفقا و پتوهائی را که پهن کرده بودند، دیدم.

شهرداری کلاردشت برای حل این مشکل هی فکرکرد ، هی فکر کرد بالاخره عقلش به این رسید که اگر زباله ها را ببرد بریزد توی جنگل، دیگرکسی گم وگور نمی شود و کسانی که می خواهند قراری بگذارند خیلی ساده به هم بگویند : زباله دانی را که بلدی؟ بلد هم نباشی بویش تو را راهنمائی می کند. پنج کیلومتر بعد از زباله دانی بپیچ دست راست، ما همانجا دماغمان را گرفته ایم و نشسته ایم!

 

* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.