اگر “تلاقی” (Confluence) نبود لومیناتوی امسال آرام می آمد و آرام می رفت بی آن که صدایی برپا کند. “تلاقی” اکرم خان و نیتین ساونی تلاطم در جان لومیناتو انداخت. این اجرای یک ساعت و ده دقیقه ای که خدا خدا می کردم زود تمام نشود و شد گفتگوی عجیبی بود بین هنرمند و هنرش، انسان ها و حاکم ها، گذشته و آینده، آدم با خودش، بیرون با درون، و رفتن با ماندن. ترکیب رقص، موسیقی، تصویر، و داستان سرایی آفرینش چند بعدی بی مانندی بود که برعکس اجراهای روزمره تنها در سطح نمی ماند.

صحنه ای از نمایش تلاقی در لومیناتوی پنج

اکرم خان از نام آورترین رقصنده ها و رقص پردازان امروز جهان است. او در لندن به دنیا آمده و همان جا، از هفت سالگی، یادگیری رقص را آغاز کرده است. در چهارده سالگی برای اولین بار در “مهاباراتا”ی پیتر بروک به صحنه می رود و در شانزده سالگی اولین اجرای سولویش را انجام می دهد.

اگرچه از سال ۲۰۰۶ تا حالا اکرم خان چند بار در اتاوا و مونترال برنامه اجرا کرده، من تنها از دو سال پیش با اجرای in –I او را شناختم که تنها در مونترال اجرا شد و مرا برای دیدنش به آن شهر کشاند. بانی آن اجرا ژولیت بینوش بازیگر فرانسوی بود. این عادت بینوش است که به جای این که منتظر بماند تا کارگردانی او را برای بازی دعوت کند خود پیشقدم می شود و از آن ها می خواهد فیلم یا اثر هنری دیگری بسازند که او در آن بازی کند. همین بود که او میکائیل هانکه را واداشت از او برای بازی در “کُد ناشناس” (Code Unknown) و بعد در “پنهان” (Cache) دعوت کند و باز همین بود که باعث ساخته شدن “کپی برابر اصل” عباس کیارستمی شد. چند سال پیش هم به اکرم خان زنگ می زند و می گوید کمی رقص بلد است و می خواهد روی صحنه با او همبازی شود. حاصل کار  in –I بود که در اغلب شهرهای اصلی دنیا اجرا شد.

اما “تلاقی” سومین کار اکرم خان است که به کانادا می آید و اولینی که در تورنتو اجرا می شود. این اثر چکیده ای است از سه رقص ـ نمایش قبلی اکرم خان: “کاش” (KAASH, 2002)، “صفر درجه” (Zero Degrees, 2005) ، و “باهوک” (Bahok, 2008). هر اپیزود با جمله ای در تعریف یا شناخت هنر آغاز می شود. جمله هایی که اگرچه متفاوت هستند همه از یک خاستگاه می آیند:”خویشتن  ما در درون ما نیست، در ادراک ما است:، “مجسمه را مجسمه ساز نمی آفریند، بلکه تا بوده در دل سنگ نهان بوده”، “راگا (ترانه) مخلوق انگشتان نوازنده نیست، بلکه تا بوده در هوا سیلان داشته”، “رقص آفرینش رقصنده نیست، بلکه تا بوده در ذات شیوا حضور داشته”.

رقص اکرم خان

در اولین اپیزود، اکرم خان و نیتینو ساونی هم آوایی زیبایی ساز می کنند. این دو با گفتار و حرکاتی که در ذره ذره اش همزمان هستند داستان گذر از مرز هند به بنگلادش را تعریف می کنند. این که وقتی افسر گمرک گذرنامه ی مسافران را می گیرد و می برد تا مهر کند چگونه هراس گم شدن گذرنامه به هراس بی هویتی تبدیل می شود. هویتی که تنها به یک دفترچه کوچک چند برگی بند است.

داستان های بعدی را گاه به زبان بیان و گاه به زبان رقص و موسیقی می شنویم. نیتینو ساونی خود موسیقی ساز و نوازنده است. در “تلاقی” خودش گیتار می زند و گروه موسیقی اش با ویولون، چلو، فلوت هندی، و طبله و با صدای گرم نیکی ولز (که به وضوح هندی نیست، اما ترانه های هندی را با لهجه ای بی نظیر می خواند) او را همراهی می کنند. پس صحنه را پرده ی بزرگ نیمه شفافی گرفته است که تصاویر آبستره ای را به نمایش می گذارد. در عین حال گاه با نورپردازی زیبای فابیانا پیکیولی گروه موسیقی را در آن سوی پرده می بینیم که رقص ها و داستان ها و گفت وگوها را همراهی می کنند.

اپیزود چهارم بخش زیبایی است که در آن یک مرد و یک زن را می بینیم که روبروی یک افسر مهاجرت نشسته اند. افسر را ما نمی بینیم و حرف هایش را تنها از جواب های زن و مرد حدس می زنیم. مرد کره ای است و انگلیسی نمی داند. زن بریتانیایی است و کره ای نمی داند، اما به هر حال نقش مترجم را بازی می کند.  سئوال و جواب ها بوی ناباوری و بی اعتمادی و اتهام زدن از طرف افسر مهاجرت را دارد و تلاش زن و مرد برای فهم یکدیگر از یک سو و قانع کردن افسر از سویی دیگر. این گفت وگوی زجرآور نه تنها دو دنیا را به نمایش می گذارد که هیچ نقطه ی تلاقی ندارند، بلکه دو جایگاه را مطرح می کند که هیچ نقطه ی وصلی در آن نمی توان یافت. جایگاه افسری که توانایی این را دارد که به سادگی حکم اخراج مهاجر جوان کره ای را صادر کند در برابر جایگاه یک هنرمند جوان که هنر و آینده اش بسته به تصمیم افسری دارد که بویی از هنر نبرده است، و این وسط زنی ایستاده که از سویی هموطن افسر قدرتمند است و از سویی دیگر همزاد هنرمندی بی بهره از قدرت.

“تلاقی” با دو رقص تنهای اکرم خان پایان می پذیرد. در یکی او ترکیب زیبایی از رقص سنتی کاتاک همراه با ریتم فلامنکو ارائه می دهد و در آخری رقص صوفی را با نوای خواننده ای همراه می کند که ضرباهنگش هر دم تندتر می شود.

“تلاقی” با تشویق گرم تماشاچیان به آخر می رسد که انگار با دست زدن های بی پایان شان نه تنها از هنر اکرم خان و رقصنده هایش تقدیر می کنند بلکه از سیر نشدن شان از این اجرای بی نظیر شکوه دارند.

 

تاج TAJ

کارگردان: تام دیاموند

بازی: لیزا ری، کبیر بدی، سید ساوانت

 

“تاج” داستان اسطوره ای ساخته شدن تاج محل به دست شاه جهان است. بعد از مرگ همسرش ممتاز محل، شاه جهان مقبره ای برای او می سازد که در جهان همتا ندارد. اورنگ زیب، پسر شاه جهان، او را از تخت به زیر می کشد و در قصرش زندانی می کند. آخرین خواسته ی شاه جهان پیش از مرگ زیارت مقبره ی عشق جاودانش ممتاز محل و مادر اورنگ زیب است. اما اورنگ زیب این درخواست را نمی پذیرد و می گذارد تا پدر در رنجی ابدی جان بسپارد.

این داستان اگرچه واقعی است اما آن چنان افسانه ای است که سر به اسطوره می زند. اجرای چنین داستانی پرداختی اسطوره ای می طلبد و این همان چیزی است که “تاج” از آن بی بهره است. نمایشی چنین با عظمت تنها با سه بازیگر بی معنی است. کبیر بدی اگرچه از بازیگران سرشناس هند است، اما با حرکات دست و سر بیش از حد قادر نیست قدرت پادشاهی که روزگاری بر نیمی از آسیا حکومت می کرده است را به نمایش بگذارد. لیزا ری بازیگر مشهور هندی کانادایی که بیشتر با “آب” او را می شناسیم در نقش جهان آرا بازی گرمی ارائه می دهد، اما حجابی که سراسر نمایش بر چهره دارد زیبایی او را می پوشاند اگر قرار است تماشاچی از دیدن زیبایی لیزا ری محروم بماند چه تفاوتی می کند که کی این نقش را بازی کند. همین طور سید ساوانت بازیگر نقش اورنگ زیب با صدای بچه گانه اش هیچگاه قادر نمی شود سنگدلی پسری را که به خاطر دست یابی به قدرت پدرش را از تخت به زیر می کشد و حتی آخرین خواسته اش را نمی پذیرد به نمایش بگذارد.

اما صحنه پردازی و موسیقی نمایش جلوه های مثبت آن هستند. بخصوص دو اثر از نصرت فتح علی خان که به خلق فضای حاکم بر اسطوره ی شاه جهان کمک بسیاری می کند. همین طور حضور ساشار ظریف رقصنده و رقص پرداز پراستعداد ایرانی که رقص صوفی را با اشعاری از حافظ و مولوی همراه می کند زیبایی صحنه ها را تضمین می کند.

با این حال نه صحنه پردازی و موسیقی و نه رقص ساشار و آوای حافظ قادر نمی شوند آن چه لازمه ی یک اسطوره ی جاودانه است را به جا آورند. جای یک چیز این وسط خالی است و آن “شکوه” اسطوره است.

 

 

* دکتر شهرام تابع‌محمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینه‌هاى دیگر هنر و سیاست مى‌نویسد. او دکترای مهندسی شیمی و فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی دارد. پژوهشگر علمی وزارت محیط زیست و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و در سال ۲۰۰۱جشنواره سینمای دیاسپورا را بنیاد نهاد.

shahramtabe@yahoo.ca