گفت وگو با کتی شیبانی و حمیدرضا برهانی، در آستانهی سفرِ “نمادین” آنها از جاده ی ابریشم

سخنانشان هم با حرف‌هایی آشنا آغاز می‌شود (“از همین‌جا تاکید می‌کنم که هیچ گرایش سیاسی، عقیدتی یا مذهبی نداریم”) و هم با حرف‌هایی آشناتر تمام می‌شود (“ما می‌خواهیم از شعار دوری کنیم”). اهدافی که بیان می‌کنند هم آشنا است: “حقوق بشر، آزادی، دموکراسی، سکولاریسم و حکومتی برای همه‌ی ایرانیان که در آن هر فرد به اندازه فرد دیگری حق و حقوق داشته باشد.”

عنوانی که برای حرکت خود انتخاب کرده‌اند هم همانقدر آشنا و معمول است:”پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک” که البته همین باعث می‌شود تاکید کنند ربطی به زرتشتیت ندارند.

اما آن‌چه حرکتِ کتی شیبانی و حمیدرضا بورهانی را تا حدودی متفاوت و ویژه می‌سازد، شیوه‌ای است که برای آن در نظر گرفته‌اند.

آن‌ها می‌خواهند سفری دور و دراز، که اصل آن همین هفته و از همین تورنتوی خودمان شروع می‌شود،‌انجام دهند تا “پیام‌مان را با خودمان ببریم و نهایتاً هر چه بیشتر این پیام را به گوش مردم برسانیم.”

مسیر سفر به راستی معمول و آشنا نیست.

کتی و حمید در آغاز راه حالا در تورنتو

 

حمید ساکن بلژیک است و کتی ساکنِ مونترال.

هر دو با اتوبوس به تورنتو آمده‌اند و از این‌جا می‌خواهند بلافاصله با اتوبوس عازم ونکوور شوند. سپس با قطار به آلاسکا می‌روند. در بیانیه‌ای که در مورد سفرشان منتشر کرده‌اند می‌گویند:‌”راه دشواری را انتخاب کرده‌ایم که بتوانیم توجه همگان را به این پیام جلب کنیم. منظور راهی است که بیش از نه هزار سال قبل گروهی از قبیله‌های ساکن آسیای مرکزی از طریق سیبری و تنگه برینگ وارد آلاسکا شدند و سپس به تمامی قاره آمریکا مهاجرت کردند.” این برای آن‌ها نمادی برای “راه بازگشت به مبدا خود” است. چرا که قصد دارند پس از آلاسکا خود را با کشتی به سیبری روسیه برسانند و راه کهن ابریشم را طی کنند. یعنی با طی روسیه به مغولستان برسند و سپس به ترتیب: چین، قزاقستان، تاجیکستان، ترکمنستان و در نهایت اصفهان که قرار است نقطه پایان سفرشان باشد.

کتی و حمید، که این مسیر را تند و زود روی نقشه‌ای که همراه دارند نشانم می‌دهند، به قول انگلیسی‌ها برای خودشان یک پا “کاراکتر”اند.

به همراه دوستی به دفتر شهروند جدید در مارکهام آمده‌اند و همین‌جا است که در کنار چای همیشه تازه‌دمِ و تنقلات همیشه در دسترسِ شهروند، به گفتگو در مورد سفرشان می‌نشینم.

می‌گویند هدف مشترکی را انتخاب کرده‌اند اما هر یک حرفِ تازه‌ای در مورد انگیزه‌هایش می‌زند.

آخر نمی‌فهمم طرح سفر اول از کتی آمده یا از حمید و در واقع به نظر می‌آید همکاری هردویشان بوده است.

کتی می‌گوید:‌”بعد از این‌که جنبش سبز ایران اتفاق افتاد، احساس کردم دلم می‌خواهد برای مملکتم کاری بکنم. خودم را برای اولین بار بیش از همیشه ایرانی می‌دانم.”

کتی اعتراف می‌کند که “سوادِ سیاسی” ندارد، اما می‌گوید:‌”سیاست مثل زندگی است. نمی‌شود گفت من سیاسی نیستم ولی نه دانشش را دارم و نه کلماتش را می‌دانم.”

با این حال چنان‌که در اول هم گفته این حرف مد روز را تکرار می‌کند که “اسم این کار را سیاسی نمی‌گذارم و برایم بیشتر کار اجتماعی است.”

می‌توان حدس زد که مغز‌”تئوری‌های” سفرشان بیشتر از حمید می‌آید.

او است که بیشتر حرفِ‌سیاسی می‌زند و حرف‌هایش شبیه بیانیه‌ای است که نوشته‌اند.

آن‌چه هردویشان بر آن تاکید می‌کنند این است که حرکت مردم در ۲۵ بهمن پارسال (یعنی تظاهرات در حمایت از انقلاب‌های جهان عرب در سراسر ایران)‌الهام‌بخش اصلی‌شان بوده است.

کتی می‌گوید: “در این روز بود که به جای این‌که سراغ سالگردها برویم گفتیم این حرکت جدیدی است. جنبشی بود که من احساس کردم داشت آرام و آهسته رو به نومیدی می‌رفت، اما انگار دوباره زنده شد.” و این است که “من فکر کردم وظیفه من است به عنوان کسی که ایران را دوست دارد، برای ایران و ایرانی کاری بکنم.”

همین بود که کتی تصمیم گرفت از “دنیای مجازی” علیرغم این‌که “پتانسیل بالایی دارد” فراتر رود و در مشارکت با حمید پیغام خود را از این راه طول و دراز به گوش مردم بیشتری برساند.

حمید هم می‌گوید: “۲۵ بهمن اولین بار در تاریخ ۲ سال گذشته بود که مردم ما در آن حرکت جدیدتری را ادامه دادند.” (کذا)

چنان‌که گفتم حمید است که در صحبت از اهداف‌شان با زبانِ نظریه‌پردازی صحبت می‌کند. مثلا می‌گوید چطور اشتباه نسل گذشته این بوده که “دنبال متفکری اروپایی به نام کارل مارکس رفتند که در عصر صنعت صحبت می‌کرد، اما می‌خواستند حرف‌هایش را در ایرانی پیاده کنند که صنعتش فقط مس کوبی بود”. می‌خواهم اعتراض کنم که مارکس کی چنین حرفی زده و ایران کی تنها صنعتش مس کوبی بوده اما جریان بحث سریع عوض می‌شود و دوباره هر دو اعتراف می‌کنند که خیلی دنبال کار سیاسی نیستند و من هم به رسم میزبانی هم که شده دیگر خیلی چیزی نمی‌گویم.

معلوم است یک رگه‌ی اخلاقی مهم برای حمید در کار هست و تاکید می‌کند که دنبال “گفتمان جدید دروغ‌پرهیز” است و مدام از پرهیز از دروغ و دروغ‌گویی می‌گوید.

البته فکر نکنید که آن‌ها نسخه‌های آماده‌ای برای ایران ندارند!

حمید می‌گوید: “احتیاج به قراردادهای اجتماعی جدید داریم. تنها راه این، قانون اساسی جدید است که در آن تمام مذاهب و عقیده‌ها بتوانند کنار هم زندگی کنند. مثل همین کانادا.” در بیانیه‌شان هم البته گفته‌اند که ما به “یک سیستم سکولار دموکرات” نیاز داریم و کتی چند باری از زندگی خودش در “کشوری آزاد” (کانادا) مثال می‌زند.

و به یک رگه‌ی بسیار آشنای دیگر هم می‌رسیم و آن تمجید از ایرانِ زمان هخامنشی است. حمید می‌گوید: “در زمان هخامنشیان فهمیدند دیوان‌سالاری می‌تواند روشی باشد برای کشورداری. در آن دیوان‌سالاری سیاست توسط خود مردم ساخته شد.” و شاید همین است که اسم وب‌سایتشان را گذاشته‌اند:‌برید (Barid.info). به یاد سیستم مشهور پستِ امپراتوری ایران در زمان هخامنشیان.

 

***

خلاصه این‌که داستانِ کتی و حمید هم داستانی آشنا است، اما در شکلی نامتعارف. یعنی همان داستان مقاصد نیک ایرانی‌های خارج از کشور برای کمک به کشورشان و این‌که “می‌خواهیم یک کاری کنیم”، البته با دز بالای ماجراجویی و ظاهرا بدون آینده‌نگریِ چندان.

مثلا گرچه قصدشان ورود به ایران است، اما ظاهرا فکری به این نکرده‌اند که احتمالا ورودشان با مقابله‌ی رژیم روبرو خواهد شد.

کتی گذرنامه‌ی ایرانی دارد، اما حمید نه. حمید می‌گوید: “می‌خواهم دروغ نگویم. لب مرز می‌گویم مرا راه بدهید بروم شناسنامه بگیرم. اگر هم دستگیر شدیم که چه بهتر.”

و البته بلندپروازی‌اش هم کم نیست: “دوست دارم پیغامی را که دارم خیلی‌ها بشنوند و وقتی وارد ایران می‌شوم تعداد بیشتری با من هم‌صدا شوند.”

کتی می‌گوید طبق برخی تخمین‌ها “حدود ۱۰ میلیون” در ایران مثل او مخالفند (“طبق آمار رسمی خودشان ۱۳ میلیون به موسوی رای دادند”) اما همه‌ی این‌ها در زندان نیستند. می‌گوید: “کسان کله‌گنده‌تری از من در ایران هستند که دستگیر نشده‌اند” و می‌گوید برخوردن به چنین مشکلاتی را “بعید” می‌داند.

به فکر هزینه‌ی سفر هم که می‌رسد تنها می‌گوید:‌”پس‌اندازی داریم” و “توقعمان را پایین می‌آوریم”‌. اصرار می‌کنم که هزینه چنین سفری در هر حالتی هنگفت خواهد بود که می‌گویند “اگر کسی بخواهد کمک کند، قبول می‌کنیم” و حمید می‌گوید: “شاید هم من مجبور شوم کار کنم.”

و خلاصه این است داستان آخرین “می‌خواهیم کاری بکنیم”های دست‌بندسبز به دستانی که شکی نیست قلب خالصشان برای مردم ایران می‌تپد. کتی می‌گوید:”دلم می‌خواهد مردم با شعور و نازنینی که هم‌وطنان من هستند زندگی بهتری داشته باشند. این که می‌رسم یا نه…” و مکثی می‌کند و حرفش را همین‌طور تمام می‌کند.

سفرِ‌این دو ایرانی هر چه که نباشد جالب است و خبر از آرزوهای پاکِ دو تن از هم‌وطنانمان می‌دهد. سفرشان را می‌توانید در barid.info دنبال کنید!