خوب به این عکس‌ها نگاه کنید. این نه سند جنایت پهلوی‌ست؛ نه سند جهل جمهوری جنیان؛ نه سند جور و ستم همه‌ی حاکمان و جباران تاریخ ما ایرانیان. چند ورقی‌ست از کتابی که تا دیروز در قفسه‌ی کتاب‌های مرجع فارسی  کتابخانه‌ی مرجع تورنتو بود و حالا دیگر نیست.

می‌گویند مشت نمونه‌ی خروار است. اگر چنین باشد، “تهرانتو” ایرانستانی‌ست نمونه‌ی “ایران ما”. تهرانتو برونبوم (enclave=) ایرانیان در تورنتوست و برخلاف چین‌شهر (Chinatown) و ایتالیای کوچک (Little Italy) و مانند این‌ها، بیش از آن که نشانگر مکان باشد، بیانگر گروه است. تهرانتو از فضای ذهنی و فرهنگی پناهنده‌ها و کوچنده‌های ایرانی می‌گوید — از کسانی که در سی چهل سال گذشته به سوداهای دیگرگون از مام میهن دل کنده‌اند؛ موج موج روانه‌ی بزرگ‌شهری سرد اما دروازه‌باز در آن‌بر دنیا شده‌اند؛ و مثل همه‌ی کوچندگان تاریخ دیروز و امروز خواسته‌اند ردی از دیروز‌شان را در امروزشان بنشانند. ذهن دایی‌جان ‌ناپلئونی می‌تواند با نادیده گرفتن شباهت آوایی “تورنتو” و “تهران”، نام‌گذاری این برونبوم یا گتو را کار “تهرانی”ها و یا  “فارس”‌های موهوم بداند تا از این فرض به جایی که خودش می‌خواهد، برسد. اما برکنار از نام، باریک‌بینی در احوال اهالی تهرانتو روشن می‌کند که چه طیف رنگارنگی از هرکجای مرز پرگهر و پر قوم ما در آن گنجیده‌اند تا تهرانتو کپی کوچک شده اما برابر اصل “ایران ما” باشد.

 داستان از این قرار است: دیروز که گذرم به ناف شهر ( downtown=) می‌افتد، میلم می‌کشد در کتابخانه‌ی مرجع چرخی بزنم. آخر این کتابخانه هنوز پس از این‌همه سال به چشم من دیدنی‌ترین جای تورنتو است. سروقت قفسه‌های کتاب‌های فارسی آن می‌روم. خب آدم اگر شهروندی کتابدار پیش‌از‌این و فضول باشد، می‌خواهد بداند رفتار مدیران واسپ (سفید ممتاز و مرفه و متشخص=WASP) با کتاب‌های فارسی چگونه است. اگر هم عمری سنگ فرهنگ و زبان و کتاب فارسی را به سینه زده باشد، چاره‌ای ندارد جز این که هرازگاهی این چند قفسه را خوب وارسی کند. اما درست وقتی دارم به خودم می‌گویم که چه‌قدر بودن این کتاب‌ها در این کتابخانه خوب است و من چه‌قدر از همه‌ی کتاب‌های خوب خوشم می‌آید، چشمم می‌افتد به کتاب خوب فرهنگ اندیشه نو — یادآوری از دهه‌ی شصت، نمونه‌ای از کوشش ستودنی مترجمانی که در هول و هیاهوی نفس‌بر بیرون خاموش پیگیر روشنی چراغ فرهنگ و اندیشه و هنر بودند. کتاب را که ورق می‌زنم، اول حیرت می‌کنم، بعد عرق. بعد از خودم می‌پرسم این عرق از خشم فردی است یا از شرم ملی یا از عرق حرفه‌ای. وقتی می‌گویم می‌خواهم یک کپی از صفحه‌‌عنوان کتاب بگیرم، کتابدار که خون شرقی در رگ‌هایش است، کنجکاوی‌اش را نمی‌پوشاند. پاپی می‌شود که بگو این‌ها چیست. تا می‌آید شرح دهد که ناچار است کتاب را از دور بیرون بکشد، می‌گویم که کتابدار بوده‌ام. و این یعنی که می‌دانم که کتابدارها گاهی باید گندزدایی کنند. از من می‌خواهد که برایش بگویم کی به کی چه گفته تا نوع نژاد پرستی روشن بشود — مبادا یهودستیزی باشد! در دلم می‌گویم اگر اینجا امریکا بود، بدگمانی اول القاعده را نشانه می‌گرفت.

 تا همین دیروز فکر می‌کردم چه می‌شد اگر ما ایرانیان هم در این کنار و آن کنار شهر و دیارمان کتابخانه‌ای نه پر دنگ و فنگ، که پایه‌ای، و آبریزگاهی نه گند پراکن، که راحت افزا، داشتیم. متر اقتصاددانان هرچه باشد، به چشم من کتابخانه‌ی همگانی و توالت همگانی دو شاخص آشکار و دم‌دست برای سنجیدن پیشرفت فرهنگی است — البته اگر بخواهیم تمدن را نه پشت سرمان، که پیش روی‌مان ببینیم. فکر مدیران بهداشت مملکت و حکمت نداشتن آبریزگاه‌های همگانی تحمل‌پذیر هنوز بر من روشن نیست. اما حالا فکر می‌کنم لابد متولیان فرهنگ عقلشان به جاهایی قد می‌داده که کتابخانه‌ی عمومی در قاموس‌شان نمی‌گنجد. فکرش را بکنید اگر در هر کجای این ایران ما یک کتابخانه‌ی همگانی بود، بزن و بکش‌های سیاسی- عبادی و قومی- قبیله‌ای ما چه به روز برگ‌برگ کتاب‌های بینوا می‌آورد.

کتابی که در بخش کتاب های فارسی کتابخانه مرجع تورنتو قرار دارد

اما کتاب نامبرده  که از طنز روزگار یا از غرض و مرض نخستین “جنگ‌افروز” نامش فرهنگ اندیشه‌ نو است، نه در کتابخانه‌ی بی‌مدیر مدبری در پتل پرت “ممالک محروسه”، که در بزرگترین کتابخانه‌‌ی عمومی  چندفرهنگی‌ترین شهر دنیا بوده است. گر چه در تهرانتوی مشت نمونه‌ی خروار همه جور ایرانزادی یافت می‌شود، این جنگ‌افروزی سیاسی- شعاری و یا لجن‌پراکنی قومی- قلمی نه کار لباس‌شخصی‌ها و ساندیس‌خورهاست، نه کار لات و لمپن‌هایی که هر کجا که عشقشان بکشد، تگری می‌زنند تا یادگاری از خود بگذارند. این خلایق هر سوراخی که سرک بکشند، سر وقت کتابخانه‌ی مرجع بزرگشهر تورنتو نمی‌آیند.

   زبان گویا در روزگار جغرافیای بسته و تاریخ تنگ قومی- قبیله‌ای نخستین و پررنگ‌ترین خط‌کشی میان خودی و بیگانه بوده. درک این که آدم آن روزگار هر ناآشنا با زبان خود را بیگانه‌ای فرودست می‌دید، دشوار نیست. این تنها یونانیان نبودند که هر که زبانشان را درنمی‌یافت، و از جمله ایرانیان را، بربر می‌نامیدند. مگر عرب ایرانیان را عجم ننامید؟ از زبان راحت می‌شد به میدان خودستایی و دیگرخواری رسید تا هم دوام آورد و هم مهر تایید بر قانون جنگل و بقای اصلح زد. ایرانیان هم تافته‌ی جدا بافته نبودند که از این دایره‌ی خواربینی بیگانه و برتربینی خود بیرون باشند.

 این که جغرافیای بسته و تاریخ تنگ راسیست‌پرور و فاشیست‌پرور است، جای حیرت ندارد. این را هم نمی‌شود انکار کرد که حافظه‌ی تاریخی ایرانیان هم از عرب و مغول و ترک و هم از جهل و جنون حاکمان خودی زخم‌خورده است. اما این که امروز و اینجا چنین جاهلانه، به انگیزه‌هایی سیاسی اما در پوشش و چارچوبی به ظاهر فرهنگی، به دعوای جعلی زبان ترکی و زبان فارسی بپردازیم، از کجا آب می‌خورد و به کجا می‌رسد؟ انگار ما همه تلفن همراه به دست در روزگار وصل همه‌ی سوراخ سنبه‌های جهان زندگی نمی‌کنیم. انگار در زمانه‌یی نیستیم که، اگر نه به حکم اخلاق و انساندوستی، به حکم عقل و مصلحت، ناگزیریم بنی آدم را اعضای یک پیکر بدانیم. انگار برآمد فاجعه‌ی فروپاشی یوگسلاوی پیش روی ما نیست.

 

ایران جغرافیایی مرز دارد. مرزی که می‌شود تغییر کند، آن‌قدر که نه هر استان، که حتا هر شهر و ولایتی برای خودش یک پا موناکو، گیرم موناکویی فلک‌زده، شود. ایران جغرافیایی گرفتار سیاست حاکمان و تنش‌های جهانی و بصیرت یا بی‌بصیرتی سیاستمداران و آگاهی و ناآگاهی مردمانش است. وقتی درازا و پهنایش چشم همسایگان را کور می‌کرد؛ حالا گربه‌ای‌ست که خود را جمع کرده؛ وقتی هم شاید موشی بشود.

جلد فرهنگ اندیشه نو در کتابخانه مرجع تورنتو

 

ایران فرهنگی هم مرز دارد. مرزی که نه با جبر و زور، که با عشق و اختیار می‌توان به آن راه یافت. آن که به هر سبب دلبسته‌ی فرهنگ ایران نیست، یا آن که به هر سبب در نگاه به صندوقچه‌ی موروثی ایران درخشش ادبیات فارسی را نمی‌بیند، در این مرز نمی‌گنجد. می‌شود بی احساس شرم و بی ‌پرده‌پوشی، مثل دیگر جدایی‌خواهان عالم، خود را جدایی‌خواه نامید و دم از جدایی آذربایجان زد. اما این خواست، به حق یا ناحق، و عقلانی یا غیرعقلانی، خواستی سیاسی‌ست که در دنیای سیاست و در هرجای دیگری جز قلمرو فرهنگ باید پی گرفته شود. آن که آذربایجان را “مستقل” می‌خواهد و آن که”سیکیم‎خیاری” می‌خواهد که زبان رسمی ایران ترکی باشد، خواه ناخواه از مرز ایران فرهنگی بیرون است. آن که آذربایجانی و ترک‌زبان‌ هر کجای ایران را “خر” یا “مغول” یا “خارجی” می‌نامد هم نادان‌تر از آن است که بویی از فرهنگ ایران برده باشد.

ایران فرهنگی ایرانی‌ست از آن همه‌ی مردمانی که با هر زبان و هر فرهنگ کنار هم مانده‌اند و با هم بوده‌اند؛ از آن همه‌ی مردمانی که برای با هم بودن و در کنار هم بودن زخم‌هایشان از یکدیگر را به عقده‌ی مرگبار و دمل چرکی و گره‌ی کور بدل نکرده‌اند؛ از آن همه‌ی مردمانی که دموکراسی و آزادی را نه تنها برای یک بخش از ایران که برای همه‌ی آن می‌خواهند. ایران فرهنگی ایرانی‌ست که می‌داند وقت بالیدن به قوم و قبیله و زبان گذشته است؛ می‌داند ارج زبان فارسی نه از رسمی بودن آن، که برخاسته از توانایی ادبی و تاریخی آن در وصل کردن مردمانی بس متفاوت بوده؛ می‌داند که این توانایی بیش و پیش از هر انگیزه‌ی سیاسی، برآمد شور و عشق و عرق‌ریزان شاعران و نویسنده‌هایی‌ست که نه لزوماً فارس بوده‌اند، و نه به فارس یا ترک یا هرچه بودن خود بهایی بیش از ایرانی بودن خود داده‌اند؛ می‌داند که زبان فارسی ملک طلق فارس‌های ایران نیست و شمار و ارزش نافارس‌هایی که به این زبان حرف می‌زنند و از آن مهم‌تر در بالندگی آن می‌کوشند، بسیار است.

برای بزرگ دیدن عکس روی آن کلیک کنید

 آن‌هایی که پا به کتابخانه‌ی مرجع تورنتو گذاشته‌اند و سر قفسه‌ی کتاب‌های فارسی رفته‌اند، حتماً شنیده‌اند که کانادا به صلح‌دوستی شهره است و تورنتو به چند‌فرهنگی. صلح‌دوستی و چندفرهنگی گویا بهترست که ارزانی خود کاناداییان باشد. برای از ایران‌آمده‌ها یا از ایران‌دررفته‌ها انگار رسیدن به آزادی است که حرف اول را می‌زند: از آزادی خوردن و نوشیدن و پوشیدن و رژه رفتن … بگیر و برو تا برسی به گفتن هر چه می‌خواهد دل تنگت بگو — از خر خواندن ترک و سگ خواندن فارس تا شعارهای پوسیده و چارواداری. کانادا اگر مثل امریکا “کشور آزاد” بود و تورنتو هم غرب وحشی آن، شاید می‌شد دشمن‌ را به رگبار گلوله بست. تگری شعار سیاسی و ناسزای راسیستی، آن هم روی کتاب کتابخانه که از آن همگان است، اما، از آن آزادی‎‌هایی‌ست که عقل دموکراسی کانادایی هنوز به آن نرسیده.

نه نادانی مرز دارد، نه بیداد و ستم. آزادی اما مرز دارد. مرزی که ما را وا می‌دارد، کتاب کتابخانه را دیوار توالت عمومی نپنداریم. مرزی که از ما می‌خواهد پیش از ورود به آن، از خود بپرسیم چه می‌خواهیم و چرا می‌خواهیم و چگونه می‌خواهیم.

ژوئن    ۲۰۱۱

www.fmolavi.wordpress.com