دوست بزرگ ما اسماعیل خویی که خویی دارد سراسر شاعرانه، بی نیاز از تعریف من و ماست، به هر دو معنای مصرحِ این واژه، یکی در معنای شناسایی آنچه به تعریف درآید، دو دیگر در معنای تحسین و ستایش. در معنای تعریف نخستین او آدمی است بی نیاز از تعریف ماهیت، و به رغم این بی نیازی گفتنِ این نکته ضروری ست که او شاعر است و استاد از یک سو؛ و از سوی دیگر فیلسوف است و مدرس فلسفه، و در معنای استادی که نیچه و هایدگر می شناسد و می شناساند، و پیشگام است و راهِ استاد برجسته ای چون دکتر هومن را در پیش گرفت در همان آغاز جوانی، و بعد، آن بُعدهای عظیم را نه تنها تدریس کرد، که درون بحث های فلسفی ـ شاعرانه اش بُرد، به شیوه های درخشان استادی متجدد؛ و بر همگنانِ خراسانی خود پیشی گرفت، به رغم حس یگانگی و الفتِ با آنان، و احترامات فائقه اش، که او با حفظ فردیت و یکتایی خود، هرگز شیوه های زیبا و ویژه ی فروتنی ذاتی اش را از یاد نبرد، و همین شد راه و رسم پسندیده ی زندگانی او.

 

اما انسانی این همه فروتن در برابر دانش و شعر و فلسفه، هرگز در برابر دو قدرت قاهر عصری که عرصه را بر آزادی، تساوی حقوقی انسانها، و بر سرفرازی انسان در عصر ما و کشور ما تنگ می­کردند، سر فرو نیاورد، بلکه قلم شعر و نثر، و امضای مصَرح و شجاعانه و بی چشمداشتش را در اختیار هر گروه، مقاله و بیانیه ای گذاشت علیه کسانی که عرصه را برای آزادی اندیشه و بیان بی هیچ حصر و استثنا تنگ می­کردند. فروتنی ذاتی او، نه در برابر قدرت های قاهر عصر، که در برابر ستمدیدگان آن قدرت ها، مایه ی مباهات و پرچم سرمشق عصر او برای هر دو سه نسلی بود که با او معاصر شده بودند. فرزانه ای که شعرش را در اختیار دو مضمونِ یگانه ی عصر خود گذاشت، یکی عشق به معشوق از هر دست، و دیگری عشق به آزادی از هر رقم، به همان تعبیر “بی هیچ حصر و استثنا”، که با آن اشتهای نخستین در پی رقابتی دوستانه، پایان ناپذیر و دوشادوش بودند و من دستاورد آن دو عشق را به او تبریک می گویم. در این لحظه، که لحظه ی عشق است و مباهی به زادروز انسانی که با عشق به دنیا آمده، با عشق سروده، با عشق زیسته، او را از بزرگ ترین سلاطین جهان ثروتمندتر می بینم، با آن عشق مضاعفِ او، ترکیبی از عشق و شعر. و تأسف می خورم به این بی اقبالی خود که در حضورتان نیستم تا چهره ی او را ببوسم، و برای شما شعری به عنوان دف را در حضور او بخوانم، و مثل چند سال پیش در آمریکا، در میهمانی دخترم برای خویی و من، به رقص برخیزم، و با خویی و جمع شما در شادی و بزرگی او پای بکوبم.

 

رضا براهنی، لندن، انگلستان، ۱۵ تیرماه ۱۳۹۰

 

* این متن در بزرگداشت دکتر اسماعیل خویی، که سه هفته پیش در اسپانیا برگزار شد، توسط دوستی خوانده شد.