صدای  نفس زدن هایش می آید. آرام، گاه با تردید و گاه با ذوق به پشت سر نگاهی می کند. پاهایش پینه بسته اند و به همین دلیل هم لنگ لنگان می رود، اما می رود. خروشان نیست که جوی باریکی است و به اشتباه اقیانوس اش می خوانند. در فراز و فرودهایی که داشته نقاط تاریک و بخوان فرودش، در این سه دهه بیش از هر زمانی بوده است. این بار، هم درگیر دشمن خارجی است و هم درگیر بلای جان سوز ذوب شدگی در باور دینی. با این وجود هنوز هم زنده است و پویا، می رود تا به دریا راه بیابد، به قله ی بلند شرافت و انسانیت، به آزادی که جان های زیادی را بر سر آن به داو گذاشته. در دام چاله ی حقیری که با نام اصلاح و رفرم در سر راه اش گذاشته اند، کنار نمی آید، اما به انقلاب خانمان سوز هم دیگر باور ندارد. به دموکراسی باور دارد اما نه از نوع بچه گانه و بی محتوای آن. می داند که هنوز آن گونه که باید قد نکشیده و مجبور است که از نردبان استفاده کند تا به آن سوی دیوار سرکی بکشد، اما بزرگ اش می خوانند تا بتوانند در صورت لزوم از آن استفاده ابزاری کنند. باید صبر داشت و اجازه داد تا مراحل دگردیسی این کودک نوپای پیر، بر بستر طبیعی خود رشد کند، نه این که با مواد شیمیایی و غیرطبیعی بارورش کرد. میوه ای که برآمد رشد غیرطبیعی است، نه خوشمزه است و نه می توان به مدت زیادی از آن استفاده کرد. باید چید و خورد و هسته ی آن هم که دیگر به کاری نمی آید را دور ریخت. چنین میوه ای می تواند به خاطر زیبایی خاصی که دارد حتا دکور پُر درخشش و زیبا اما یک شبه ی ویترین دموکراسی باشد. این اما آن چیزی نیست که کودک نوپا و پیر ما نشانه رفته است و به همین دلیل هم بنا ندارد تسلیم تعریف های آنهایی شود که بیهوده بزرگ اش می خوانند.

بیش از سه دهه پیش، میلیون ها ایرانی برای روزهای بهتری علیه رژیم پهلوی به خیابان ها آمدند. همه با هم؛ چپ و راست، مذهبی و غیرمذهبی، روشنفکر و بیسواد و … یک صدا خواهان رفتن شاه بودند و فروریزی رژیم سلطنتی. این که در کشورهای جهان سوم به خاطر محدودیت های بیش از اندازه، مردم و سازمان های انقلابی برای دستیابی به خواسته های شان راهی مگر سقوط رژیم را نمی شناسند، ریشه در دیکتاتوری و برنتافتن هر انتقادی از سوی صاحبان قدرت بر اریکه نشسته دارد. همین بر اریکه ی قدرت نشستگان هم زمانی صدای انقلاب مردم را می شنوند که دیگر نوشداروی بعد از مرگ است، آن هم مرگ خود و رژیم شان. تازه اگر فرض را بر این نهیم که واقعا صدای انقلاب و خواسته های به حق مردم را شنیده باشند و آهنگ فریب مردم را در سر ندارند تا در روزهای آرام پیش رو، یکی یکی، دستگیر، زندانی و نابودشان کنند. در چنین جوامعی که دیکتاتوری حرف اول را می زند، مردم جان به لب آمده، راهی مگر سقوط رژیم و مرگ دیکتاتور را نمی شناسند که در روزهای پیشین، هرگونه اعتراض و انتقادشان را با درفش و داغ پاسخ گفته اند.

در چنین حال و هوایی است که صدای بلند “رأی من کجاست” در گوش جهانیان می پیچد و دیکتاتورهای کوچولو را به وحشت وامی دارد. عمله های دیکتاتور اما در برابر موج میلیونی مردم کاری مگر سکوت و انزوا ندارند که در روز بیست و پنج خرداد سال ۱۳۸۸، شاهد آن بودیم. این مردم اما در مقابل هجوم بی امان عمله های تازه به دوران رسیده که هنوز تشنگی قدرت شان سیراب نشده و به هر هرزگی برای حفظ قدرت دست می زنند و کهریزک ها برپا می کنند، خیلی زود مثل برف ذوب شدند و تعداد ماندگارشان در صحنه چنان تحلیل رفت که دولت تقلب و کودتا در کنار رهبری دینی اش، شمشیر را از رو بستند و به سرکوب شدید پرداختند. در حاشیه این خیزش خودبخودی که خیلی زود هم از موج میلیونی به الله اکبر گفتن های شبانه و شعارنویسی پشت اسکناس و تظاهرات پراکنده تعدادی اندک که معمولا تعداد پاسداران تا بن دندان مسلح از آن ها بیشتر بود، کشیده شد. در همین دوران موجی از دادخواهی، عدالت طلبی و آزادی خواهی برخاست که موسوم شد به “جنبش سبز”. موجی که من هماره آن را رنگین کمان عدالت خواهی و آزادی خواهی مردم ایران نام اش داده ام و نه جنبش که در مقاله های پیشین علت آن را هم شرح داده ام. این موج که در روزهای پس از انتخابات ریاست جمهوری و تقلب بی شرمانه دولت و رهبر دینی، بارقه ی امید را در چشم اندازی دورتر روشن کرده بود، خیلی زود از درخشش افتاد و فقط ماندند تعدادی اندک که حتا جان بر سر خواسته های شان هم دادند و اگر هنوز به خیابان می آیند، هماره تنهایند و هر بار هم تعدادی از آنها دستگیر و شمارشان کمتر می شود. در چنین شرایطی است که بعضی ها نه تنها راه کارهای درستی را برای منسجم کردن مردم ارائه نمی کنند که حرکت های کوچک اما چشم گیر از جان گذشتگان که فقط جویباری است باریک را اقیانوس می خوانند و بر طبل شرکت کردن در انتخابات می کوبند. پرسش من از همه ی آنهایی که بر طبل شرکت کردن در انتخابات می کوبند، این است: “مگر شرایط انتخابات آزاد در ایران فراهم شده است یا شرایط انتخابات چهار سال پیش مجلس عوض شده که اکنون باید در انتخابات شرکت کرد”؟ با شرکت کردن در انتخابات آیا آب به آسیاب اصلاح طلبی موذیانه ی آقای خاتمی و همراهان کوتوله اش نمی ریزید؟ با شرکت کردن در انتخابات، آیا، شوری که آیت اله خامنه ای مدعی آن است را بر مسند وجاهت نمی نشانید؟ با شرکت کردن در انتخابات آیا، حربه های تبلیغاتی احمدی نژاد که مخالف جدایی جنسیتی دانشگاه ها است و اعطای ویلای شصت میلیونی به مردم را به رسمیت نمی شناسید؟ تا کی باید کور بود و حافظه تاریخی مان مثل حافظه ماهی چند ثانیه بیش نباشد. مگر احمدی نژاد نگفته بود که ما را با موی دختران چه کار؟ مگر هم او ریاست شورای انقلاب را بر عهده ندارد که مصوبات جدایی جنسیتی و اخراج و بازنشستگی استادهای دانشگاه که هم رأی او نیستند را به تصویب رسانده؟ مگر منکر هاله نور نشد و آن را به شوخی گرفت؟ خوب پس این همه دروغ و فریب اجتماعی و فساد اقتصادی را لابد همان طور که آقای خاتمی فرمودند، مردم بر دولت و رهبر بخشیده اند و خواهان پیوند عدالت اند با دروغ و تزویر؟ وگرنه کدام وجدان آگاه از مردم می خواهد که آتش بیار معرکه ی جناح های مختلف اصولگرا و اصلاح طلب های فرصت طلب باشند؟

همه ی آنهایی که در روزهای اول انقلاب، دیگرانی که تن به ذلت پیروی از فرمان های خمینی نمی دادند را «نیروهای متحد ضد خلق» می خواندند، امروز خواهان شرکت در انتخابات هستند و جویبار باریک حرکت های آزادی خواهانه ی مردم را اقیانوس می خوانند و چنان بزرگ اش می کنند که باورمند جلوه کند. همان ها در تحلیل های سیاسی شان، حضور نه چندان مردم برای شرکت در نمایش پیاده روهای خیابان ولیعصر، می نویسند: “خبر خوش اینکه پس از دوسال صعب و سنگین که بر جنبش سبز گذشت، همین دیروز حکومت ایران رسماً شهادت داد که هنوز جنبش سبز آنچنان رشید و پرتوان است که برای مقابله فقط با نام و نشان او به هزاران هزار نیروی نظامی نیازست. همین دیروز آنها در خیابان های کشورمان صف کشیدند و گویاتر از میلیونها تظاهر کننده و صدها مراسم راهپیمایی بر حضور جنبش سبز گواهی دادند.” در مقاله ای نوشتم تا زمانی که تعداد شکنجه گران از زندانی ها بیشتر است، در بر همین پاشنه ای می چرخد که امروز. بنابراین برای رهایی از این چرخه ی نا به سامانی باید جوانان را تشویق کرد به سازماندهی شبکه های گوناگون، تا در پیوند با هم بتوانند چرخ جنبش که من نامی دیگر بر آن نهاده ام، به حرکت در آورند و به تدریج تعداد تماشاچی ها هر روز کمتر و به فعال های جنبش افزوده شوند. سازماندهی فعالیت های غیر تظاهراتی که نافرمانی مدنی و در نهایت اعتصاب همه جانبه جزء لاینفک آن است را باید به مردم آموخت و حتا تشویق شان کرد تا هر چه زودتر وارد عمل شوند. دولت اعلام می کند که نرخ برق و آب و گاز، نان و مواد اولیه غذایی، بنزین و نفت و … اضافه شده اما انگار که وضعیت مردم چنان است که حتا خم هم به ابرو نمی آورند و روزنامه نگار نروژی را وامی دارد تا در مقاله ای از مردم بپرسد: “باید چه بشود تا مردم ایران به طور یک پارچه در برابر این همه دشواری های اجتماعی و اقتصادی دست از خویشتن داری بردارند و کوس رسوایی این رژیم را بزنند و به گوش همه ی جهان برسانند”؟

اگر شبکه های گوناگون اقتصاد، فرهنگ، سیاست، دانشجویی، هنر و ادبیات و … تشکیل شود و هر یک ضمن استقلال عمل شان در پیوند با هم و در خطی موازی حرکت کنند، باور کنید نافرمانی مدنی که مثلا نپرداختن فیش های برق، آب، گاز و … است را به دنبال خواهد داشت و اعتصاب عمومی هم لاجرم در پی خواهد داشت. در چنین موقعیتی است که می شود بی آن که به انقلابی خانمان سوز و واژگونه کننده که احتمالا جنگ داخلی را می تواند در پی داشته باشد، دامن زد و دولت و حکومت اسلامی را به عقب نشینی برای رضایت دادن به خواسته های مردم واداشت. به باور من اولین خواست مردم ایران برگزاری انتخابات آزاد است که با توجه به ابزار یک انتخابات آزاد که آزادی احزاب و گروه های سیاسی، آزادی بیان و آزادی انتشار است، عملا رژیم چه بخواهد و چه نخواهد، در سراشیبی سقوط قرار می گیرد و بدون دست زدن به خشونت، آرام اما با استحکام مردم را به سوی هدف به پیش می راند. برای نویسنده ی این متن، اسم حکومت مهم نیست که شاهد هستیم که در کره ی شمالی نام دموکراتیک را بر پیشانی دارد و سوسیالیسم اما از هیچ کدام شان خبری نیست. بنابراین بر سر نام جمهوری آینده ایران با هیچ کس بحثی ندارم که محتوای دموکراتیک یک دولت و دستگاه حکومتی است که اهمیت دارد. این مورد مصداق همین حکومت جمهوری اسلامی ایران نیز می شود که به قول آقای کروبی اکنون نه جمهوری است و نه اسلامی. پس بر سر نام جمهوری دعوایی نیست که باید بر محتوای آن پای فشاری کرد تا مردم در دام پهن شده توسط کوتوله های موسوم به اصلاح طلب اسیر نشوند.

البته در مورد ایران، اکنون آنچه در سوریه می گذرد می تواند الگویی باشد برای مردم و دولت ایران. اگر مردم سوریه در آنچه که موسوم شده است به «بهار اعراب» و اکنون نسیم دل انگیز آن به سوریه می وزد، برنده شوند، سرنوشت جمهوری اسلامی نیز همانی خواهد بود که برای رژیم بشار اسد در سوریه رقم می خورد. اما وای اگر بشار اسد بتواند با کشتن و زندان و شکنجه، برنده این مبارزه نابرابر شود. در این صورت ایران الگویی دارد که می تواند حتا نیروهای نظامی اش که ذوب در ولایت اند و فدایی پول و ثروت و مقام را به خیابان های شهرهای مختلف بیاورد و مردم را چنان سرکوب کند که در سوریه. این شرایط می تواند به جنگ داخلی هم بیانجامد که آن روز مباد. این شرایط می تواند آب به آسیاب کسانی بریزد که خواهان دخالت و حتا حمله نظامی نیروهای خارجی به ایران اند. این شرایط می تواند کوتوله های اصلاح طلب و همه ی آنهایی که جویبار را اقیانوس نمایش می دهند و حتا از افشای نام شان ابا دارند، بر کرسی حق طلبی بنشاند و در کنار نیروهای ظلم و جور به خودنمایی بپردازند و احیانا بر کرسی های موقت قدرت.

آیا در چنین شرایطی نیست که نیروهای نظامی سپاه پاسداران به خود اجازه می دهند تا به طور رسمی ردای دیکتاتوری را بر تن کند و به عنوان سرسلسله دار حکومت نظامی که دستگاه امنیتی را هم در اختیار دارد، در خطاب به کوتوله های اصلاح طلب، آنها را فاسد بخواند مگر آن که آنچه این دستگاه می خواهد، انجام دهند؟ آیا روزی فرا نرسیده که همه ی اصلاح طلب های حکومتی مثل آقای «واحدی» که نماینده ی آقای کروبی در خارج از کشور است با صراحت و با جرأت در برابر میلیون ها چشمی که صدا و تصویر او را مشاهده می کنند، اعلام کنند که “من دیگر اصلاح طلب نیستم”. آیا در چنین موقعیتی نیست که باید به جای تشویق کردن مردم به شرکت در انتخابات به آن ها آموخت که نافرمانی مدنی و اعتصاب را انتخاب کنند؟

 

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اسلو ـ نروژ است که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.