چهار شعر از شارل بودلر شاعر قرن نوزدهم فرانسه* برگردان: حمید اکبری

 

برای پگاه آهنگرانی، بهروز جاوید تهرانی و همه آزادیخواهان در بند ایران   

در شعر ((دشمن)) بودلر سخن از دشمنی می گوید که بر جان و جوانی** انسان های آزاده شبیخون می زند و با جویدن قلبشان و مکیدن خونشان به کامیابی می رسد. هنگامی که این کلمات را به انگلیسی می خواندم بی اختیار به یاد زنان و مردان و بوِیژه جوانان آزادیخواه ایران افتادم که بیش از سی و دو سال است که زیر هجوم بی امان جمهوری اسلامی، هستی و نیکبختی شان به تاراج رفته است. خانم ها مریم مجد و پگاه آهنگرانی دو نمونه ی تازه از انبوه قربانیان دستگاه ضحاک وار جمهوری اسلامی هستند و آقای بهروز جاوید تهرانی به جرم دموکراسی خواهی در جنبش دانشجویی سال ۱۳۷۸، بیش از دوازده سال است که در کمال قساوت زندانی است. با وجود وارد آوردن ضربات پی در پی بر آزادیخواهان، آنچه این دستگاه ضحاکین  را به حیرت وا داشته مقاومت و ادامه ی مبارزه جوانان ایران برای دستیابی به دموکراسی و حکومت قانون غیر دینی است. شاید ملایان و عاملان مستبد آنها نمی دانند که جوانان و مردمان آزادیخواه ایران به مانند شعر دیگر بودلر به نام ((مستانگی)) با شراب انساندوستی و دموکراسی آشنا شده اند و دیگر این باده را از سر بدر نخواهند کرد. جوانان و دانشجویان و آزادیخواهان ایران آگاهند که در زمانه ای زندگی می کنند که در سراسر خاورمیانه پشت ضحاکانی مانند بشار اسد در مقابل غرش فزاینده جنبش دموکراسی خواهی که نهیب آن دو سال و نیم پیش از ایران سر برکشید به لرزه در آمده است. اکنون این شمار روزافزون کاوه ها، گرد آفریدها، سهراب ها، نداها، هاله ها و فرزادهای ایران است که با باده ی دموکراسی در سر، بی هراس زمزمه می کنند: ای جمهوری اسلامی، ای دشمن آزادیخواهان ایران،گر حکم شود که مست گیرند/ در شهر هر آن که هست گیرند. آری ما بی شمارانیم! 

 

بهروز جاویدتهرانی - پگاه آهنگرانی

 

دشمن

جوانی ام توفان تیره گونی بود،

که به رغم جلوه هایی از خورشید تابان در اینجا و آنجایش،

یورش رعد و باران چنان به سرعت تاراجش کرده اند

که در باغ وجودم اندک میوه سرخی باقی مانده.

 

اکنون من خزان اندیشه ام را لمس کرده ام،

و می بایستی به بیل و چنگک متوسل شوم

تا دوباره زمین های خیس خورده را بهم آورم،

در پهنه ای که آب در شیارهایی به بزرگی قبر فرو رفته است.

 و کدامین کس می داند که آیا گلهایی که من آنها را در رویایم می پرورم

در این خاک شسته شده چون ساحل

غذای عارفانه ای که موجب تقویتش شود خواهند یافت؟

ای سوگ، ای سوگ، زمانه زندگی را در می نوردد،

و دشمن تاریک که قلب را می جود،

با مکیدن خون هستی ماست که می روید و کامیاب می شود.

  

مرد و دریا

مرد آزاده، تو همیشه دریا را گرامی می داری!

دریا آینه توست، و تو در  قوس موج های بی انتهای دریا

در اندیشه ی روان خود غوطه می خوری

و  تلخکامی مغاک وار روحت نیز بس کم نیست .

 

تو از  پرتاب شدن در قلب دریای تصویر خویش لذت می بری

تو این تصویر را با چشمان و بازوانت در آغوش می کشی، و قلبت

گهگاهی ضربان خود را نیز

در غرش وحشی و رام نشدنی گلایه فرا موش می کند.

 شما هر دو تیره گون و درونگرایید:

مرد، هیچ کس ژرفای وجود ترا در نیافته است.

دریا، هیچ کس بر رازهای درونت آگاه نیست.

و چقدر اشتیاق در نگهداری رازهایتان دارید!

 

و هنوز پس از قرنهای بی شمار

بر یکدیگر می تازید، بدون ترحم و پشیمانی

اینهمه عشق ورزی به کشتار و مرگ

ای جنگاوران ابدی، ای برادران کینه توز!

 

بیگانه

به من بگوی انسان پر رمز و راز،

پدرت، مادرت، خواهرت یا برادرت؟ کدام را ترجیح می دهی؟

من پدری، مادری، خواهری و برادری ندارم.

 

دوستانت چی؟

لغتی را به کار می بری که معنایش تاکنون برایم ناشناخته مانده است.

 

سرزمین ات؟

نمی دانم در کدام عرض جغرافیایی قرار دارد.

 

زیبایی؟

الهه فناناپذیر عشق را دلخواهانه عشق خواهم ورزید.

 

طلا؟

همانقدر از آن متنفرم که تو از خداوند.

 

پس تو به چه عشق می ورزی، بیگانه عجیب؟

من به ابرها عشق می ورزم… ابرهایی که در آنسو و آنسوتر در حال گذرند، ابرهایی شگفت آور.

 مستانگی

تو می بایستی که همیشه مستانه باشی. مستی کلید همه چیز است و یگانه پرسش.  برای رهایی یافتن از احساس جانکاه خم شدن پشتت در اثر گذر زمان که سرت را به سوی زمین آورده، می بایست که مست شوی، بی امان.

 ولی با چه؟ شراب، شعر و یا نیکویی، بنابر میل ات.  ولی می بایست مست شوی.

 و اگر گاهی، بر پله های کاخی، بر بستر سبز یک جویبار، در سکوت تنهایی و ماتمزده اتاقت، بیدار شدی و مستی ات روی به زوال داشت و یا از میان رفته بود،

 بپرس از:

باد و موج و ستاره و پرنده و ساعت،

هر آنچه می گریزد،

هر آنچه می نالد،

هر آنچه می چرخد،

و ترنم می کند،

و سخن می گوید،

بپرس که چه وقتیست؟

و باد، موج، ستاره و  پرنده و ساعت پاسخت می دهند:

وقت مست شدن است!

برای آنکه جزو بردگان شهید شده ی گذر زمان نشوی، همیشه مستانه باش:

با شراب یا شعر و یا نیکویی،

هرجور که می خواهی.

*گزیده هایی درباره شارل بودلر از مقدمه کتاب گزیده آثار شارل بودلر به ترجمه والاس فاولی (از فرانسه به انگلیسی) چاپ انتشارات دوور: شارل بودلر فرانسوی (تولد: ۱۸۲۱  مرگ: ۱۸۶۷) از بزرگترین و اثر گذارترین شاعران اروپایی قرن نوزدهم اروپا به شمار می آید. او به شعر تجملی و خود نمایانه دوره رمانتیک بی علاقه بود. نگارش روشن بودلر که از مشاهدات شخصی اش سرچشمه می گرفت، بیانگر یافته های او از ظرافت های روحی موجود در نزد کودکان و نیز بدبختان جامعه ی پاریس آن روزگار از جمله فقیران، فاحشه ها و معتادان بود.  اگرچه آثار بودلر متاثر از رسالت شخصی اش برای کاویدن درد و رنج بود، ولی هدف شاعر نه ابراز ناخوشی خودش و نه به رخ کشیدن توانایی قلمش است. هدف بودلر شکستن دیوارهایی است که زندگانی درون ما به سادگی در پشت آنها پنهان می شود. بودلر به همان میزان که در بیان ضعف های اخلاقی خویش بی پرواست، بازگو کننده ی هر چه زیبایی است که نیکبختی برخورداری از جلوه ای ولو کوچک از آن نصیبش شود.

 

این اصطلاحی است که نخستین بار در نوشته های خانم شهلا شفیق با آن آشنا شدم**