بخش دوم

تمرکز افشاگری انقلابیون بر لباس و پوشش اعضای خاندان سلطنتی

در این میان تمرکز «افشاگری» علیه شاه عمدتاً بر علیه نوع پوشش اعضای مؤنث خانوادۀ او تمرکز داشت. چه از سوی نیروهای مذهبی و چه از سوی غیرمذهبی ها، «مظاهر غربی پوشش» (عمدتاً هم طرز لباس پوشیدن اعضای خانواده سلطنتی) هدف افشاگری ها بود. اوایل انقلاب با باز شدن فضای مطبوعات، تمرکز افشاگری نیروهای انقلابی علیه زنان خانواده سلطنتی مانند فرح پهلوی و اشرف پهلوی بالا گرفت و این افشاگری ها، اغلب با انتشار و چاپ عکس های آنان مثلا در کنار دریا، و یا با لباس های «باز» بود. یعنی «جنایت خانواده سلطنتی» عمدتاً بر نحوۀ «لباس پوشیدن غربی» زنان خانواده سلطنتی تمرکز داشت و از این طریق، بازنمایی می شد، از «افشاگری» عکس های بیکینی پوش فرح پهلوی تا لباس های باز اشرف پهلوی و….. البته دامنۀ این افشاگری به همۀ زنانی که در حکومت شاه، داری مسئولیت بودند تعمیم یافته بود.

 برای نمونه، مهناز افخمی در مورد مقاله ای که در همان اوایل شروع انقلاب در باره او در مجله «زن روز» به نگارش درآمده بود چنین توضیح می دهد: «روزی مقاله ای در مجله «زن روز» چاپ شد.. مقاله سراپا حمله و فحاشی به سازمان زنان و به شخص من بود… و سپس مرا محکوم می کرد که با بلوز بدن نما و چکمه بلند در بلوچستان در جلسه زنان ویسکی می خورده ام…» (جامعه، دولت و جنبش زنان ایران ۱۳۲۰-۱۳۵۷ جلد دوم، ویراستار غلامرضا افخمی)

می خواهم بگویم که اگر مثلا یکی دو تظاهرات علیه حجاب اجباری کاری از پیش نبرد و یا همانطور که خانم «ژیلا شریعت پناهی»، یکی از زنان برجسته مذهبی که در خاطرات خود می گوید پس از اجباری شدن حجاب در ادارات، به اعتراض به این مسئله، استعفا داد و متاسفانه هیچ پشتیبانی در میان همقطاران خود نیافت، برای آن است که حداقل یک دهه، تبلیغ «ارزش های غیردموکراتیک» علیه «زن غرب زده» در کل جنبش ضدشاه از سوی همه گروه های سیاسی و با شراکت و همکاری خود زنان، طبعاً نمی توانست یک شبه خنثا و وارونه شود.

و شاید به خاطر همین ادبیات حاکم بر جنبش ضدشاه بود که مثلا فرخ رو پارسای به عنوان زن نمادین فرهنگ غرب، به راحتی محاکمه و محکوم می شود، و بسیاری از زنان انقلابی و روشنفکر هم در مقابل این حادثه، به راحتی سکوت اختیار می کنند. فرخ رو پارسای، اولین وزیر زن در ایران (وزیر آموزش و پرورش)، را به اتهام «برگزاری اردوهای مختلط»، و «ضدیت با چادر به وسیله صدور آیین نامۀ آموزش و پرورش برای ممنوعیت چادر در مدارس» و اتهاماتی مشابه، محکوم و مجازات کردند (خانم وزیر، منصوره پیرنیا، ۱۳۸۶، چاپ آمریکا) و یا مهرانگیز منوچهریان، اولین زن حقوقدان ایرانی و یکی دیگر از زنانی که در دوران شاه، سناتور مجلس سنا بود و نقش بسزایی در تصویب لوایح حقوقی به نفع زنان داشت نیز اول انقلاب، بازداشت و در دادگاه انقلاب محاکمه می شود و به اتهام: «نقشی‌ که‌ وی‌ در مصوبات‌ مجلس،‌ خاصه‌ در مصوبات‌ منتهی‌ به‌ آزادی‌ و به‌ فساد کشیدن‌ زن‌ و جامعه‌ ایفا کرده‌ و با التفات‌ به‌ فعالیت‌ چشمگیر وی‌ در پیاده‌ کردن‌ فرهنگ‌ غربی‌ در بین‌ زنان‌ ایران‌ به‌ طرق‌ مختلف‌ از جمله‌ کتاب نویسی..» محکوم می شود. (کتاب سناتور، نوشین احمدی خراسانی و پروین اردلان، تهران، ۱۳۸۲)، و تأمل برانگیز است که در این موارد از جانب آن دسته از «زنان انقلابی و مخالف حجاب اجباری» هیچ واکنش در خوری، صورت نمی گیرد و مثلا این موارد از نظر این زنان نمی تواند انگیزه و منشاء صدور یک اطلاعیه اعتراضی باشد. تا آنجا که اطلاع دارم در آن زمان تنها نیروی سیاسی که علیه حکم اعدام خانم فرخ رو پارسای ابراز مخالفت کرد از سوی «مهندس مهدی بازرگان» نخست وزیر وقت آن روز بود. در صورتی که احتمالا وقتی جنبش ضدشاه به قدرت رسید با توجه به آن که «روسری و چادر» یکی از مهم ترین نمادهای «انقلاب» محسوب می شد و با آن ابزار، با فرهنگ حکومت شاه جنگیده بودند، خیلی طبیعی می دانستند که کسی مانند خانم فرخ رو پارسای به خاطر صدور آن آیین نامۀ ممنوعیت سر کردن چادر در مدارس، «ضدانقلابی و طاغوتی» خوانده شود.

مهناز افخمی


چرا گروه کوچکی از زنان مخالف حجاب، پس از انقلاب در برابر حجاب اجباری تنها ماندند؟

اما در این میان اکثر زنانی که در اوایل انقلاب در جریان «بحث حجاب اجباری» از سوی حاکمان تازه، از این موضوع «جا خورده بودند» و برای شان حتی «شوک آور» بود عمدتاً زنانی بودند که در طول یک دهه قبل از انقلاب، در خارج از کشور زندگی و تحصیل می کردند و به طور مستقیم و چهره به چهره در جریان آنچه در جامعه طی یک دهه قبل از انقلاب گذشته بود قرار نداشتند. برای نمونه خود مؤسسان «اتحاد ملی زنان» (تشکلی که در سال ۵۸ به حجاب اجباری، اعتراض کرد) در مورد شکل گیری این سازمان می گویند: «اکثر مؤسسان اولیه این سازمان، روشنفکرانی بودند که در خارج از کشور به مبارزه سیاسی علیه رژیم شاه اشتغال داشتند و پس از قیام به ایران بازگشتند» (بازبینی «اتحاد ملی زنان»، مهناز متین، ص ۱۱). این زنان خارج از کشور که مبارزه شان با شاه را در کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور انجام داده بودند، بعد هم وقتی با بگیر و ببندها و خشونت های اول انقلاب مواجه شدند، دوباره به خارج از کشور برگشتند و تحلیل شان را از «چگونگی اجباری شدن حجاب» از زاویه مشاهدات خود مکتوب کردند و بخش عمدۀ بحث حجاب را حول وقایع همان دورۀ یکی دو سال پس از انقلاب، شکل دادند که به نظر من نمی تواند همه واقعیت را پوشش دهد.

بخشی دیگر از این زنان انقلابی هم که در داخل کشور زندگی و مبارزه می کردند، کسانی بودند که به واسطه زندگی و حضور در «سازمان های مخفی و زیرزمینی» (مثل حزب توده، سازمان چریک های فدایی خلق، سازمان مجاهدین خلق، و….) به خاطر زندگی سخت و مخفی شان، اساساً خبر نداشتند که در بطن جامعه و در روابط روزمره زندگی مردم چه اتفاقات عظیم فرهنگی و سیاسی دارد نضج می گیرد. یعنی آنها هم در دایره بسته سازمان های مخفی، اغلب شان «به یک باره» از پدیدار شدن اجبار در پوشیدن حجاب (و سر برآوردن شعار: یا روسری، یا تو سری)، شگفت زده شدند. از زاویه این بخش از زنان جدامانده از جامعه نیز، «اجباری شدن حجاب» احتمالا یک پدیده جدید و خلق الساعه جلوه می کرد، در حالی که حداقل از یک دهه قبل از آن، در «مدارس» و خیابان ها (و نه لزوماً در دانشگاه ها) چادر و مانتو و روسری به شکلی غیرعادی، رو به گسترش نهاده بود. باید به یاد داشت که در زمان شاه، فضای دانشگاه برخلاف امروز، نمایندگی بخش های مختلف مردم نبود، بلکه عمدتاً در محدودۀ گروه های «الیت» جامعه قرار داشت، در حالی که فضای موجود در مدارس و به ویژه «دبیرستان ها»، نشانه ای از آنچه بود که در بطن جامعه دارد به وقوع می پیوندد.

در آن زمان، مدارس دخترانه شاهد گسترش روزافزون چادرپوشی در میان دختران بود. در واقع مسئلۀ «پوشش زنان و کنترل بر آن» در سه گروهی که جنبش ضدشاه را به ثمر رساندند و انقلاب ۵۷ را شکل دادند طی نزدیک به دو دهه، به نمادی برجسته تبدیل شده بود: گروه اول، توده زنان بودند که اساسا «حجاب» را با توجه به سبک زندگی شان به راحتی می پذیرفتند و در میان توده زنان، روحانیان و شخص «آیت الله خمینی» نفوذ داشت. در همین راستا، گسترش سریع و سیستماتیک مدارس اسلامی (با پذیرش دختران به شرط چادری بودن) و نیز تبلیغ استفاده از چادر و روسری در میان دختران دبیرستانی، به سرعت افزایش می یافت به طوری که خانم فرخ رو پارسای وزیر وقت آموزش و پرورش ناچار به صدور اطلاعیه در مورد «ممنوعیت عدم استفاده از چادر و مینی ژوپ» در مدارس شد.

می خواهم بگویم گسترش چادر و مانتو و روسری در میان زنان ـ حتا زنان تحصیلکردۀ طبقه متوسط ـ با گسترش اعتراض ها به حکومت شاه، به وضوح در ایرانِ آن زمان، نمایان شده بود و در زیر پوست جامعه ایرانی به خوبی گسترش می یافت. برای نمونه ستاره فرمانفرمائیان نیز در خاطرات خود در مورد افزایش چشم گیر دختران روسری به سر، به عنوان مخالفت با «شاه»، چنین می گوید: «در بازگشت به ایران، کشور را آشفته تر دیدم. در میان دانشجویان، یک گروه سیاسی به نام مارکسیست های اسلامی نفوذ زیادی کرده بودند. بسیاری از دانشجویان ریش خود را نمی تراشیدند، کراوات نمی زدند، پیراهن های بی یقه می پوشیدند و دکمه های آن را تا بالا می بستند و بدین وسیله خود را مخالف تظاهرات غربی نشان می دادند. در دانشگاه ها، بر تعداد دانشجویان دختری که روسری داشتند و یا لباس های تیره می پوشیدند، هر روز افزوده می شد. آنها خود را حامی سازمان آزادی بخش فلسطین می دانستند و جداسازی کلاس های درس دختران از پسران را لازم می دیدند.» (دختری از ایران، ستاره فرمانفرماییان، برگردان مریم اعلایی، نشر کارنگ، ۱۳۸۳، ص ۳۴۷). و یا مهناز افخمی در مصاحبه تاریخ شفاهی اش می گوید: «من یادم است در اولین تظاهراتی که در کرمان انجام شده بود، یک عده زن چادری آمده بودند برعلیه رژیم تظاهرات کرده بودند. درجلسه ای که با دبیران استان [سازمان زنان] داشتم از دبیر کرمان پرسیدم که این خانم های چادری که در شهر کرمان رژه می رفتند و برضد رژیم شعار می دادند، اینها کی هستند؟ آن خانم با لهجه شیرین خودش گفت: اینها اعضاء خودمان هستند، منتهی هی گفتیم تجهیزشان کنیم، تجهیزشان کنیم، و کردیم. ولی نگفتیم تجهیزشان کنیم که چه بگویند، حالا که تجهیز شدند، می گویند مرگ بر شاه.» (جامعه، دولت و جنبش زنان ایران ۱۳۲۰-۱۳۵۷ جلد دوم، ویراستار غلامرضا افخمی).

یکی از زنان برجستۀ ملی ـ مذهبی هم می گوید: «ما پیش از سخنرانی ها و انتشار کتاب «فاطمه فاطمه است» دکتر شریعتی؛ بی حجاب بودیم، اما شریعتی به ما هویت سیاسی بخشید و ما روسری سر کردیم. پس از آن بود که پوشیدن روسری به همراه لباسی ساده به شدت در میان زنان مذهبی طبقه متوسط گسترش پیدا کرد و نمادی از مخالفت با شاه شد».

شهلا لاهیجی نیز از بسیاری از زنان چپ مثال می آورد و می گوید که آنها در گروه های چپ حتا به خاطر یک گوشواره و یا یک روژ لب، به جلسات زجرآور «انتقاد از خود» به دلیل خصلت های «بورژوایی» محکوم شده بودند.» (مصاحبه تاریخ شفاهی با شهلا لاهیجی) کنترل بر پوشش زنان در سازمان های چپ، زنان را از هر آنچه شباهتی به «زن عروسک فرنگی» داشت منع می کرد. حتا خود شهلا لاهیجی که به گروه های چپ تعلق نداشت در مصاحبه تاریخ شفاهی اش می افزاید: «من هم خودم سعی می کردم به گونه ای لباس بپوشم که یک موقع شبیه آن زن عروسکی که علیه اش به شدت تبلیغ می شد نباشم» (همان)

مهناز افخمی درباره جداسازی دختر و پسرها، در بخش دیگری از خاطرات خود، از تحصن و تجمعی که پیش از انقلاب در دانشگاه با هدف مجبور کردن مسئولان مملکت به جداسازی دختران و پسران دانشجو در رستوران دانشگاه و اتوبوس، رخ داده بود یاد می کند: «در مراسم رسمی در مقابل صف وزیران، اعلیحضرت با من راجع به اعتصابی که در دانشگاه شده بود و دانشجویان اسلامی تهدید کرده بودند که دختران و پسران دانشجو نمی توانند در یک کافه تریا غذا بخورند، یا در یک اتوبوس با هم باشند، صحبت و گله کردند که پس این سازمان زنان که ما سال ها سر و صدایش را شنیده ایم و تمام شعارهایش را گوش کردیم و همه اش صحبت از قدرت و نفوذ و آگاهی زنان کرده، پس کجا هستند، این زن های آزاده ای که عکس العملی به این طور اعتصابات نشان نمی دهند. ولی چیزی که جالب است علتی است که چرا ما به این موضوع عکس العمل نشان نداده بودیم، با این که چند بار هم از دستگاه های مختلف سئوال شده بود که آیا سازمان زنان در مقابل آن رویداد عکس العملی دارد یا ندارد…. عکس العمل اولیه من این بود که این تظاهرات را دستگاه امنیتی برای مفتضح کردن مخالفان پیش آورده و یک چیز ساختگی است… و نمی تواند واقعی باشد. یعنی احساسی که خیلی از ماها داشتیم این بود که غیر ممکن است در یک محیط دانشگاهی، دانشجو آن قدر متعصب و کوته فکر باشد که فکر کند دختر دانشجو با پسر دانشجو در یک کافه تریا نمی تواند بنشیند، پس طبیعتاً این یک چیز ساخته و پرداخته دستگاه امنیتی است. در نتیجه به موضوع عکس العملی نشان ندادیم.» (مهناز افخمی، همان)

بخش سوم و پایانی هفته آینده

مهرانگیز منوچهری