“چشم در برابر چشم” ، فرهنگ قضایی جامعه ای است که خشونت نهان و آشکار خود را حتا در صحن دادگاه، هنگامی که مجرم را نیز اسیر در چنگ خود دارد، دنبال می کند و  ارضای روح خود را نه در بخشش، که در انتقام می جوید. چرا که میل به خشونت و انتقام را نشانه قدرت، و گذشت را ترجمان ضعف می داند. به یاد بیاوریم هنگامی که اولین زن ایرانی که البته بر حسب تصادفی معنا دار، نامش نیز ایران بود؛ ” ایران شریفی”، نه با نظر دادگاه، که با پافشاری افکار عمومی  متاثر از رسانه های نوشتاری، در ابتدای سال های پنجاه به دار آویخته شد. این اتفاق معنایش آن بود که دستگاه دادگستری آن سالیان در صدد ترویج عدم خشونت در جامعه بود، عدم خشونتی آمرانه که جامعه در جاهایی هنوز آن را برنمی تابید.

 اما در این سالیان اخیر، که بار دیگر دستگاه قضایی کشور در عقب گردی هراسناک به دست خشونت باوران متعصب دینی افتاد، جامعه نیز از ابتدایی ترین گذشت ها، گذشت. در این  دوره هیچ “شهلا” و “دلارا” یی بخشیده نشد، چرا که  مردسالاری واپس نگر سر برآورده از تحجر دینی، مردانگی را در خون و خشونت می یافت. و قصاص، این باور بدوی را در کاغذ قانون به اجرا گذاشت تا مروج فرهنگ منسوخی باشد که لذت را نه در بخشش، که در  خون و انتقام  بجوید و گذشت و عفو را ضعف و قصاص و خون را نشانه قدرت بداند.

چه کس است که نداند نخستین ” اسید پاشی ” به چهره زنان را خود جمهوری اسلامی آغاز کرد. از همان اولین سال ها، لمپن های خیابانگرد حکومت اسلامی، زنان زیباروی بی حجاب یا به تعبیر خود بد حجاب را با اسید پاشی و تیغ کشیدن بر صورت و لب، خانه نشین کرد تا مبادا طرح حجاب اسلامی – اجباری حکومتگران، به بار ننشیند.

او چشمانش را به ایران بخشید!

این همه گذشت، تا  این که انسانی به غایت رنج دیده، زنی، دختری زیبا روح، چشمانش را  به رغم باور دستگاه  قضایی حاکم، برای یک ملت؛ برای ایران گذاشت. آمنه بهرامی در حرف و عمل چشمان حقیر خواستگار سابقش را به او بخشید و در معنا چشمان خود را به کشورش ایران تقدیم کرد. کشوری که شعور دوری جویی از خشونت را تازه زمانی است که در خیابان ها سیاست آغاز کرده است. درس بزرگ این بانو اما در جای دیگریست؛ او با این بخشش خود پایه گذار فرهنگی می تواند باشد که روح مسالمت جوی به خواب رفته یک ملت را بیدار کند. آمنه اگر به خشونت تن می داد و چشمان “مجید” را می گرفت آن گاه چیزی اتفاق می افتاد در ابعاد رمان ” کوری” ساراماگو. اپیدمی کوری و نابینایی وجدانی، جامعه ای را به لبه پرتگاه می کشاند، چرا که کور کردن قضایی یک فرد، به واقع کوری یک فرد نبود؛ چنان خشونتی می توانست به معنای وجدان کور یک جامعه تلقی شود.

جای خشنودی بسیار است که  او بر خلاف دستگاه انتقام جوی قضایی حاکم، که پایه های خشونت به مانند قصاص و سنگسار و اعدام های انفرادی و جمعی را با اسلام تطهیر می کند، ابتدا به آیه ای از قرآن توسل جست که در نهایت “بخشش” را توصیه می کند. آمنه با این قرائت قضایی از قرآن، به طور مشخص باور اسلامی کینه توز حاکم را به پرسش گرفت. تا جایی که تلویزیون دولتی حرف های او را نیمه کاره پخش کرد که مبادا توضیح انسانی او، رفتار غالب حکومتی در قوه قضاییه را خدشه دار کند و پرسشی را در ذهن بیننده ایجاد نماید. این رسانه ی حکومتی  هم چنین حرف های دیگر آمنه  به هنگام  اعلام بخشش را قطع کرد. از جمله مهم ترین بخش آن که گفت من این کار ( بخشش و گذشت ) را به خاطر ایران می کنم. این مهم ترین حرف در معنای دمکراسی و آزدی ای است که تا به امروز در امور قضایی ایران سال های خشونت حکومت اسلامی شنیده شده است. تاریخ دمکراسی خواهی ایران این سخنان آمنه را به یاد خواهد سپرد. ایران امروز به بانگ مسالمت جوی او  نیازمند بود و او چه خوب به نقش تاریخی خود پی برد و به درستی بدان پاسخ داد. او همچنین گفت که برای راحتی وجدان خود و نیز به خاطر خانواده اش حاضر شده است دست از قصاص بشوید. به خاطر همه ی این حرف ها و به خاطر آن چه آمنه در عمل انجام داد، باید دوستش بداریم؛ باید بدانیم که کشور ما برای گذار به دمکراسی به اسطوره های مهربانی و گذشت نیازمند است. ایران امروز می تواند به داشتن  این دخترش افتخار کند.