بالاخره آقای البرادعی گزارش معروف خودش را منتشر کرد. گزارشی که مقامات ایران آن را به نفع خود تعبیرکردند و مقامات آمریکا به علاوه سه هم همینطور!

یادش بخیر، سالها پیش روزنامه ای که من در آن کار می کردم نماینده ای در یکی از شهرها داشت که خیاط بود.

این جناب نمی دانم روی چه انگیزه ای، یک دست کت و شلوار برای شاه دوخته و چون آدرس شاه را نداشت، برده بود به ژاندارمری محل و گفته بود جناب سروان این کت و شلوار را بفرستید برای اعلیحضرت!

روزی که این نماینده به هیات تحریریه آمده بود و با افتخار رسیدی را که از ژاندارمری گرفته بود نشان ما می داد، دوستی از او پرسید تو که اندازه های بدن شاه را نداشتی، چطوری کت و شلوار برایش دوختی؟

او نگاهی تعجب آمیز به او کرد و جواب داد:

ایب تیکاری دیگه!

و با آب وتاب، در حالی که انگشت هایش را می بست و باز می کرد، توضیح داد و گفت یه دانه کت و شلوار دوختم که مثل فنر باز و بسته می شد. پنج سیستم آدم توش جا می گیرفت. چاق، لاغر، بلند، کوتاه، همه چی!

ظاهراً گزارش آقای البرادعی نیز از آن گزارش های ایب تیکاری است که هرکسی می تواند آن را به نفع خودش تعبیرکند.

به این طریق می توان مسئله را این چنین تعریف کرد و گفت:

مسابقه پرطرفدار دوپهلونویسی، پس از مدتها امروز و فردا کردن، بالاخره به پایان رسید و یک جوان سالخورده مصری، برنده آن شد.

برنده که البرادعی نام دارد، می تواند در حالی که اخم کرده است و سگرمه هایش درهم است غش غش بخندد!

البرادعی گرچه فارسی نمی داند، اما از پیروان مکتب “عرفی” شاعر معروف قرن چندم هجری است .

عرفی جزء فیلسوفانی بود که می گفت آدم اگر آدم باشد باید هوای همه را داشته باشد و دشمن تراشی نکند. وی فلسفه خود را در یک بیت شعر خلاصه کرد وگفت :

چنان با نیک و بد سر کن که بعد ازمردنت عرفی

مسلمانت به زمزم شوید وکافر بسوزاند!

یکی از داوران که گزارش های راست و حسینی و صاف و ساده را بیشتر می پسندد، هنگام بررسی گزارشی که شرکت کننده مصری در مورد مسائل هسته ای تهیه کرده بود، به او گفت بابا یک کلام می گفتی آره یا نه و راحتمان می کردی و متلک وار از او پرسید آیا شعری که می گوید:

من از بهر حسین در اضطرابم،

تو از عباس می گوئی جوابم

را شنیده ای؟

آقای البرادعی با زیرکی و لبخند همیشگی اش از پاسخ صریح طفره رفت و جواب داد چه بیت جالبی است، خودتان سروده اید؟!

هیات داوران پس از بررسی کامل گزارش های رسیده، این شرکت کننده را برنده مسابقه اعلام کرد و در رای صادره نوشت:

جناب آقای البرادعی

به پاس لیاقت وکاردانی شما در منترکردن مردم دنیا و استفاده ازکلمات و جملاتی که پدر آدم درمی آید تا بفهمد یعنی چی، نه تنها برنده مسابقه دوپهلونویسی اعلام می شوید، بلکه هیات داوران جنابعالی را به عنوان بهترین کباب پز دنیا نیز معرفی می کند چون گزارش خود را طبق معمول طوری تهیه کرده اید که نه سیخ بسوزد، نه کباب!


ملتی که از رو نمی رود!

آی لجم می گیرد از ایرانی هایی که در اروپا و آمریکا زندگی می کنند، اما بچه هایشان را به کلاس زبان فارسی می فرستند و در منزل مخصوصاً با آنها فارسی حرف می زنند که این زبان را فراموش نکنند!

همین چند شب پیش توی تلویزیون یک دختر بیست ساله خوشگل را دیدم که در آمریکا به دنیا آمده بود، اما مثل بلبل فارسی حرف می زد، خجالت هم نمی کشید!

در ایران که بودیم پول خرج می کردیم که بچه هایمان بروند زبان خارجی یاد بگیرند، حالا هم که آمده ایم خارج، باز هم پول می دهیم که بروند یک زبان خارجی دیگر را بیاموزند. بابا ما دیگه کی هستیم؟!

شماها را که می گویند طاغوتی هستید، مثلا هم از مملکت تان آمده اید خارج که جزء فرار مغزها به حساب بیائید. پس چرا مغز بچه های بی گناهتان را از کلمات قلنبه سلنبه یک زبان بیگانه انباشته می کنید و نمی گذارید طفلک ها راحت باشند؟

همین امثال شماها بوده اند که باعث شده اند میلیونها جوان ایرانی در انگلیس و آمریکا و کانادا زندگی کنند، اما به Water بگویند آب و به Bread بگویند نان، کتاب و مجله فارسی بخوانند، چهارشنبه سوری و نوروز را جشن بگیرند و هی کورش کورش و داریوش داریوش کنند.

البته این کله شقی ها چیزتازه ای هم نیست. صدها و هزاران سال پیش هم ایرانی ها برای حفظ زبان مادری شان همیشه همین لجبازی ها را کرده اند.

تنها در دوران صفویه، بیگانگان تا حدی روی زبان ما اثر گذاشته بودند به طوری که تا پایان آن سلسله، زبان رسمی و دولتی ایران ترکی بود و زبان مذهبی و فرهنگی مان اجباراً عربی، اما به طوری که ملاحظه می فرمائید، ما ملت از رو نرفته ایم، و هنوز که هنوز است فارسی حرف می زنیم و فارسی می نویسیم.

واقعاً که ملت سرتقی هستیم و هر بلائی که سرمان بیاورند، حقمان است!


اگر مبارک فارسی می دانست…

درهمایشی که به خاطر نزدیکی با اعراب و بهبود مناسبات با مصر در تهران برگزار شد، حسنی مبارک رئیس جمهوری مصر در سخنانی که خبرگزاری کویت آن را مخابره کرده است گفت شبح رویاروئی غرب با ایران که روزبه روز نزدیک تر می شود نگران کننده شده است.

همزمان با این اظهار نگرانی، آقای احمدی نژاد که در عربستان بسر می برد در مصاحبه با تلویزیون العربیه فرموده اند ارتش آمریکا آنقدر فرسوده است که توان حمله نظامی به ایران را ندارد.

به نظر من اگر آقای مبارک طی این سی چهل سالی که رئیس جمهور است، چهارتا کلام فارسی یاد گرفته بود، مصاحبه آقای احمدی نژاد را با تلویزیون العربیه گوش می کرد و متوجه نکات ظریفی که ایشان مطرح کرده اند می شد، در نتیجه اینقدر نگران و ناراحت نمی شد و شب ها با خیال راحت خوابش می برد!

دلفین ها چه مرض شان است؟

همه جور خبری شنیده و خوانده بودیم جز خودکشی دلفین ها. براساس گزارش سایت های خبری، طی یک ماه و نیم گذشته ۱۵۱ دلفین در اطراف بندر جاسک دست به خودکشی زده اند.

درست است که دلفین ها داخل آدم نیستند، ولی بالاخره یک موجود زنده هستند یا نه؟ پس خودکشی شان حتماً دلائلی دارد؟

آیا خودکشی دلفین ها در دورترین نقطه ایران به خاطر همدردی با ماهی های بحرخزر نیست که شوخی شوخی و خنده خنده و یواشکی جزء اتباع روسیه شده اند؟

خبر دارید که ماهی های مادرمرده این بزرگترین دریاچه جهان را وادار کرده اند زبان روسی بخوانند تا مردم روسیه متوجه ملیت آنها نشوند و ندانند خوردن آنها گناه دارد چون بدون رضایت مردم ایران و با کلک جزء ماهی های روسی شده اند و حرام اند؟

اگر چنین مسئله ای دلیل خودکشی دلفین ها نیست، پس علتش چیست؟

دلفین ها که دانشگاه ندارند تا بگوئیم به خاطر فشارهای دانشگاهی خود را از آب بیرون انداخته اند و خفه شده اند.

معلم نیستند که آدم بگوید به خاطر فقر خودکشی می کنند.

زندانی نیستند که تصور شود مثل زندانیان زندان ابوغریب یا زندان ابوآشنا به علت فشار و ناراحتی خودکشی کرده اند.

تن فروشی نمی کنند که آدم بگوید به خاطر فحشاء اجباری و آبروریزی دست به خودکشی می زنند.

واقعاً دلفین ها چه مرضشان است؟ بدون پاسپورت و ویزا، به هرطرف که می خواهند شنا می کنند. ماهی کوچولوها را که مثل پول نفت نوش جان می کنند. مجبور نیستند که چادر سر کنند و رو بگیرند، ترافیک و دودی نیست که حالت خفقان به آنها دست بدهد. احتیاج به خانه ندارند که مجبور باشند دو برابر حقوق شان را کرایه خانه بدهند، پس چه مرض شان است؟

به نظرمن خوشی بیش از حد و آزادی زیادی زیردلشان زده است.

شنیده بودیم که آزادی هزار جور عیب دارد، باورمان نمی شد!


جن گیرخارجی!

یکی از بستگانم که درجه دار ارتش است بعد ازسالها از ایران تلفن کرد که فلانی، تو می تونی برای من از یک جن گیر آلمانی وقت ملاقات بگیری؟ هزینه اش هرچی بشه میدم.

به شوخی و با طعنه گفتم اگر سوئیسی باشه اشکالی داره؟ خیلی جدی جواب داد مگه تو زبان سوئیسی هم بلدی؟ گفتم زبونهاشون به هم نزدیکه، تازه جن گیرهای سوئیس ماهر تر و کارکشته تر هم هستند، نمی بینی همه ثروتمند ها در سوئیس حساب دارند؟ برای این است که در صورت نیاز به جابجا کردن پولها از جن ها که دیده نمی شوند استفاده کنند! و بعد به طور جدی پرسیدم حالا موضوع چیه؟ گفت واله مدتیه قلبم ناراحته میگن باید عمل کنی منهم از عمل می ترسم .

به توصیه یکی از بزرگان فامیل، رفتم پیش دعا نویس، دو سه باری دعا نوشت و داد یک کمی بهترشده ام، اما خوب خوب نشده ام، دعانویسه توصیه کرده برم پیش یک جن گیر، ظاهراً جن زده شده ام.

گفتم خب چرا نمی روی پیش یک جن گیر ایرانی؟ گفت ای بابا انگار توی باغ نیستی؟ جن گیرهای ایران آنقدرسرشان شلوغ است که تا نوبت من برسد هفت تا کفن پوسانده ام.

گفتم والا من اینجا جن گیری نمی شناسم، ظاهراً تمام جن گیرهای آلمان آمده اند ایران! و رفتم توی فکرکه راستی راستی دعانویس ها و جن گیرهای آلمان کجان؟! آدمهائی که از بیمارستان و عمل می ترسن، قلبشون رو چه جوری معالجه می کنن؟ و اگر تمام دعا نویس ها و جن گیرها رفته باشند ایران، جن های آلمان در فراق آنها چه خاکی توی سرشان می کنند؟ چون جن و جن گیر مثل آهن و آهن ربا لازم و ملزوم یکدیگرند؟!