به مناسبت بیستمین سال ترور دکتر شاپور بختیار

در تاریخ ملت ها لحظه هایی هستند که بازنگری و تحلیل چندباره شان اهمیتی ویژه دارد. لحظه هایی که می توانند سرنوشت یک یا چند نسل را رقم زنند و بازخوانی آن اگر فراتر از شعارها و تحلیل های عوام گرایانه باشد می تواند مانند منشوری لایه های عمیقی از روانشناسی اجتماعی و دیگر خصوصیات یک ملت را منعکس سازد.

نخست وزیری شاپور بختیار یکی از همان لحظات است که نیاز به چند باره خوانی و تحقیق های همواره دارد. تحلیل چگونگی تشکیل دولت بختیار و عکس العمل های نسبت به آن، می تواند مانند منشوری دست کم بخش هایی از دلایل ناکامی ملت ما را در برقراری نظام دموکراتیک و قانونمند در یکصد سال اخیر روشن کند. این مهم اما تلاشی است که می بایست به دور از تعصب و بغض و شعارهای عوام پسندانه و خائن خواندن این و آن باشد. که اگر جز این شد، وارد شدن به ورطه ای است که گروهی سی سال پیش بختیار و انگشت شمار حامیانش را خائن می خواندند و امروز آنانی را که به بختیار پشت کردند خائن می دانند. از این بازی چیزی جز تعویض جایگاه خیانتکاران نصیب آینده ما نمی شود.

دکتر شاپور بختیار آخرین نخست وزیر دوران پهلوی که توسط جمهوری اسلامی در پاریس به همراه منشی اش ترور شد

صحبت از دولت جبهه ملی، خیلی پیش از بختیار بود. از همان آخرین روزهای دولت آموزگار، که تنها در حد تیتر روزنامه ها باقی ماند و فراتر نرفت. اما اینکه چرا چنین نشد از همان سئوالاتی است که ارزش صدها و هزاران صفحه تحقیق و بررسی را دارد. چگونه شد که به جای تشکیل دولت بختیار یا سنجابی یا صدیقی، دولت بی وجهه شریف امامی بر سر کار آمد. این کدام خصیصه حاکمان ماست که ما را بدین جا می کشاند.  این کوربینی نسبت به شرایط از کجا آمده است؟ این مسئولیت اما بر گردن حاکمان وقت و بیش از همه بر گردن پادشاه سابق ایران است. کینه توزی او نسبت به مخالفان و به خصوص یاران مصدق، همراه با خودمحوری و عدم پذیرش واقعیت (زمانی که هنوز محلی برای دیگر گزینه ها موجود بود) شاید از عوامل چنان تصمیم گیری باشد. هرچند که این خصوصیات به هیچ روی با فرهنگ سیاسی حاکمان خودرأی در دیگر کشورهای جهان سوم، غریبه نیست. آنان تنها زمانی حاضر به تقسیم قدرت می شوند که دیگر چیزی از آن باقی نمانده است. شاه در مرداد ۵۷ از تقسیم بخشی از قدرت خود با مخالفان میانه روی خود سرباز زد و در دی ماه ۵۷ تمام آن را واگذار کرد. این عدم حس مسئولیت در نیاز به همکاری با مخالفان، برای نجات مملکت نه در چشم انداز اندیشه های شاه بود و نه شرایط دیکتاتوری مجالی گذارده بود برای مشاورانی مستقل و روشن بین که توان ایستادن و ارائه نظری متفاوت از نظر شاه را داشته باشند.

اینکه اگر حکومت جبهه ملی در شهریور ماه ۵۷ تشکیل می شد به چه میزان شانس دوام داشت و میزان موفقیت آن در پیشگیری از بهمن ۵۷ چه بود، بحث دیگری است و بسیاری از جمله نگارنده معتقدند که شاید این تنها راه نجات ایران از بحران بود. این فرصت به نیروهای میانی مجالی برای قدرت نمایی و توانی برای عرضه یک جایگزین می داد. تا پیش از  ۱۷ شهریور ماه تقریبا تمامی تظاهرات و اعتراضات حول محور اجرای کامل قانون اساسی و آزادی زندانیان سیاسی و خواست های صنفی متمرکز بود. در چنین فضایی شانس موفقیت دولت جبهه ملی بسیار جدی بود. اما وقتی آنان مجالی نیافتند، عملا انقلابیون افراطی و مذهبی یکه دار میدان می شوند و توده ها را همراه خود کردند.

اما مخالفان شاه به همان اندازه اگر نه بیشتر از خود او در از دست دادن چنین فرصت طلایی برای ایران مقصر بودند. چون شاه در نهایت حاضر به تشکیل دولت بختیار شد اگرچه خیلی دیر زمانی که دیگر صحبت از اجرای قانون اساسی نبود و شعارهای مرگ بر شاه و سقوط دولت سلطنتی تا کاخ نیاوران نیز شنیده می شد. اما این بار این مخالفان بودند که دست رد بر چنین فرصت پیش آمده زدند. اینکه چگونه آزادی خواهان، مخالفان دموکرات و ملیون خمینی را بر بختیار سوسیال دموکرات سکولار ترجیح می دهند از همان سئوال هایی است که ارزش تحقیق بسیار دارد و حتما پاسخ برخی از ناکامی های ملت ما در آن است. برنامه دولت بختیار عبارت بود از آزادی کلیه زندانیان سیاسی، آزادی بدون قید و شرط مطبوعات و انحلال ساواک (که این هرسه همان هفته اول اجرا شد). در عوض خمینی هیچ برنامه ای برای عرضه نداشت جز وعده مبهم جمهوری اسلامی که هیچ کس نمی دانست چیست. به راستی تحلیل دلایل و مکانیسم های انتخاب روشنفکران و رهبران سیاسی جامعه بین دو گزینه راهگشای بسیاری از نقاط تیره تاریخ ملت ماست. این کدام منطق است که چنین می گزیند؟ فرصت طلبی، عافیت طلبی، همراه شدن با کاروان انقلابیون که احتمالا به زودی پیروز خواهند شد و سهم خواهی از غنایم پیروزی از دلایل هستند اما بیش از همه دو عامل در چنین انتخابی سهیم بوده است. نخست هیستری ضد شاه و ضد رژیم سلطنتی که آنچنان قوی بود که دیگر مجالی برای تحلیل و سنجیدن چشم اندازهای پیش رو نمی گذاشت. درست مثل همان کینه توزی که محمد رضا شاه در مرداد ۵۷ نسبت به ملیون داشت. در این سوی، مخالفان او نیز گرفتار همان حس بودند. همان کوربینی که اپوزیسیون ایران همواره از آن رنج برده است. سال ها پیش از انقلاب و در فضای باز سیاسی ایجاد شده در سال ۱۳۴۱  و روی کار آمدن دولت امینی نیز چنین بود. در آن زمان بحث بر سر آشتی و شرکت در ائتلاف دولت امینی در بین ملیون مطرح بود. اما همان شیوه نگاه و تحلیل، همان احساس کینه توزی برگرفته از وقایع ۲۸ مرداد منجر به پیروزی جبهه آشتی ناپذیران شد. آنان با خمینی هم داستان شدند. دولت امینی بدون حمایت میانه روها تنها ماند و عرصه سیاسی جولانگاه رادیکال های مذهبی شد. این بار آنان سرکوب شدند و دیگر مجالی  نیز برای میانه روی نماند و ایران تا پانزده سال دچار یکی از شدیدترین خفقان های سیاسی شد که خروج از آن منجر به انفجار ۵۷ گردید…. عامل دیگر اما پوپولیسم و تسلیم هیجان محض شدن بود. راهبران سیاسی می توانند و باید شجاعت تصمیم گیری به دور از پوپولیسم غالب را داشته باشند. اما آنان تسلیم محض جریان غالبی شدند که بیش از هرچیز صحنه سیاسی را به عاشورا و نبرد بین امام حسین و یزید تبدیل کرده بود، و کیست که جرات حمایت از یزید را داشته باشد…..

اما ضلع سوم این مثلث که بار مسئولیت سخت بر شانه آنان سنگینی می کند توده های مردمی هستند که برای خواست های بر حق خود به اعتراض آمده بودند. آنان نیز به همان اندازه پادشاه و حاکمان و رهبران سیاسی و روشنفکران در این مسئولیت شریکند. شاید همان دو سه روز پس از شایعه بر سر کار آمدن دولت بختیار بود که جمعیت در خیابان ها فریاد می زد، بختیار نوکر بی اختیار. مردم صحنه سیاست را به عاشورا مبدل ساخته بودند که همه چیزش از پیش تعیین شده بود. در یک سو یزید و در سوی دیگر امام حسین. هرکس و با هر سابقه ای اگر به آن سوی برود، حکمش از پیش تعیین شده است. پذیرش این مسئولیت از جانب مردم نخستین قدم در تحلیل درست از شرایط است. نخستین گام در پیشگیری مجدد فاجعه. هیچ سودی در علم و کتل سازی در فضای سیاسی نیست. سیاست عرصه عمل گرایی بر اساس آرمان های پیشرو است.

شاه، مخالفان و مردم همگی در مسئولیت شریکند، همگی در کینه توزی و هیستری مخالفت، که باعث کوربینی است، پوپولیسم و فرصت طلبی است سهیم هستند. ما همگی باعث شدیم که یگانه فرصت تاریخ ما، دولت بختیار به نتیجه نرسد. بختیار برآیند تمام نیروهای مثبتی بود که تا آن روز در جامعه تولید شده بود. فرصتی که بسیاری از نیروهای سیاسی می توانستند به بخش های بزرگی از خواسته های تاریخی خود برسند. آزادی خواهان به آرمان های واقعی مشروطیت و یک حکومت ملی، آزادی مطلق مطبوعات، ایرانی بدون ساواک و چشم انداز انتخابات آزاد. مذهبیون قادر بودند که واتیکان خود را در قم داشته باشند و الگوی مورد نظرشان را  در همان واتیکان اجرا کنند. نهاد سلطنت ممکن بود به صورت سمبل واقعی حفظ وحدت ملی باقی بماند و یا در یک رفراندوم آزاد و به صورت قانونمند و آرام با نظامی دیگر جایگزین شود. افتخار انتقال آرام و قانونمند به نظامی دیگر را برای همیشه با خود داشته باشد.

دولت بختیار پتانسیل آن را داشت که ایران را از گردابی مهیب  برهاند، و عبور از یکی از سهمگین ترین پیچ های طول تاریخ ایران را با تعقل و حفظ نظم و آرامش همراه کند. شرایطی که در آن نیروهای سیاسی مجالی برای تشکل و عرصه نظراتشان را داشته باشند. دولت بختیار گزینه ای بود که می توانست ایرانی آبادتر و بهتر از آنچه امروز است ترسیم کند. امروز پس از سی و دو سال رسیدن به چنین شرایطی بیشتر به یک رویا می ماند و ایران امروز گرفتار خطرناک ترین شرایط تاریخی خود است.  چشم اندازی نیست که با کدام روش و پرداخت کدام هزینه می توان به شرایط مشابه سی و دو سال پیش رسید. ایران ظرف سه دهه متحمل بزرگترین هزینه های از دست رفتن منابع ملی ناشی از سوء مدیریت و  از دست رفتن فرصت طلایی توسعه در میان جامعه جهانی و مهمتر از همه متحمل از دست دادن هزاران هزار نیروی انسانی بوده است.

در این فاجعه تمامی ما اپوزیسیون- پوزیسیون و حکومت وقت و مردم کوچه و خیابان سهیم هستیم. بازخوانی دوباره دولت بختیار و شرایط آن روز و واکنش های نسبت به آن ضرورتی است برای گشودن گره ناکامی ملت ما در یک صد سال گذشته و تمرینی برای ترسیم چشم انداز ایران است.