ترجمه: فرنگیس زاهد

بزرگ شدن در کنار برادری که به مراقبت و نگهداری تمام وقت نیاز داشت و حسادت نکردن به او کار ساده ای نبود. او بچه نمونه ی خانواده بود و همه وقت و انرژی پدر و مادرم را به خود اختصاص می داد. تعطیلات، مهمانی ها و تولدها، همه و همه باید با نیازها و خواسته های این برادر کوچولو هماهنگ می شد.

برادر کوچکم کودک لوسی بود که در فیلم بازی کردن مهارت فراوانی داشت؛ او زندگی بقیه را آشفته می کرد تا خودش فقط در مرکز توجه خانواده باشد.

من و خواهرم از این موجود مزاحم که تازه به جمع ما پیوسته بود آزرده خاطر بودیم. چرا پدر و مادر خانواده را در چنین وضعیتی گرفتار کردند آنهم در زمانی که  پس از تحمل سال های مهاجرت و جدایی خانوادگی تازه زندگی مان شکل عادی به خود گرفته بود. آیا دو دختر برایشان کافی نبود؟

روی جلد شهروند ۲۱ ساله

 

ما به وقتی که پدر و مادرم نثار این برادر کوچک می کردند غبطه می خوردیم، در حقیقت انرژی آنها  آنقدرصرف رفع نیازهای این نورسیده می شد که دیگر رمقی برای رسیدگی و توجه به دو کودک بزرگترشان نداشتند.

سالها من و خواهرم پنهانی نقشه می کشیدیم تا چگونه پدر و مادر را از چنگ این کوچولو درآوریم. سعی می کردیم با دستاوردهای خود او را تحت الشعاع قرار دهیم، با بداخلاقی او را پشت سر بگذاریم و با بهانه گیری او را پس بزنیم، اما این کودک سلطه گر که می دانست چگونه قلب پدر و مادر را تسخیر کند همه ی تلاش های ما را با مهارت نقش بر آب می کرد.

سالها گذشت، من و خواهرم وارد دانشگاه شدیم و هر یک برای ادامه تحصیل به شهری دیگر در آن سوی کشور رفتیم تا از برادر کوچکمان دور شویم، هرچند حضور او حتی از آن فاصله هم بر زندگی ما سایه می انداخت.

می دانید، با آنکه برادرمان برای ما بچه ای بیش نبود، اما نماد جامعه ای شد که به رشد او کمک کرده بود.

او برای خودش اسم و رسمی ساخته بود، و در نقش های گوناگونی چون میانجی، سازماندهنده، خبرنگار، نویسنده و سردبیر ظاهر می شد. تاریخ جامعه ایرانی کانادایی در دلش جای داشت، و بر صفحاتش تاریخچه زندگی نامه ها، دستاوردها، و تلاش های مردمانی که به سختی کار کردند تا در سرزمین جدید ریشه بدوانند نقش بسته بود.   

این ماه برادرم بیست و یک ساله شد. سنی که به او اجازه می دهد در رأی گیری شرکت کند و در ایالات متحده مشروب بنوشد. و با آنکه هنوز از او تصویر کودکی سرکش و لجباز در ذهن دارم، اما می دانم که در واقعیت او جوانی عاقل و بالغ و تواناست.

برادرم آموخته است که دموکرات تر باشد، او قادر است با دیدگاه های متفاوت به بحث بنشیند، یاد گرفته سیاسی فکر کند، رفتاری جمعی داشته باشد و هنرمندانه عمل کند.

و امروز، در حالیکه بخشی از وجودم با سایه پر هیبت او دست و پنجه نرم می کند، با افتخار کنار او می ایستم، زیرا او بهترین عضو خانواده ماست؛ بالاترین توان و بهترین امید ما. من بی صبرانه منتظر گذار او به مرحله ی بعدی زندگی اش هستم، مشتاقم بدانم کدام راه را انتخاب می کند، در انتظارم ببینم چه ایده هایی صفحات سفیدش را می پوشاند، چه مبارزاتی وقتش را تمام کمال به خود اخصاص می دهد، چه آرمانی قلبش را تسخیر می کند و کدام باور و عقیده ای تصوراتش را شعله ور می سازد.

شهروند تولدت مبارک!

 

پی نوشت: من نیز به سهم خود تولد شهروند را به همه ی دست اندرکاران آن تبریک گفته روزها و سالهایی پربار و شکوفا برای این نشریه وزین آرزومندم.

ف. زاهد