فیلم شروع می شود.

شلوغ، پر سر و صدا، پر از ماجرا، بچه هایی که جیغ می کشند و این طرف آن طرف می دوند، بزرگ ترهایی که با هم نمی سازند، نقشه هایی که نقش بر آب می شوند.  

 همیشه فیلم های خارجی که درباره تعطیلات و دور هم جمع شدن خانواده ها و افتضاحاتی که بار می آمد را می دیدم، به عنوان فیلم برام جالب بودند و سرگرم کننده، ولی هیچوقت با سوژه نمی تونستم ارتباط برقرار کنم و به نظرم خیلی اغراق آمیز بودند. یعنی یک بار در سال که همه برای کریسمس و سال نو یا تعطیلات دیگر از جاهای مختلف دور هم جمع می شوند آنقدر داستان و دردسر دارد؟

درکش برایم سخت بود.

ولی الان بهم ثابت شده که هرچقدر کتاب بخونی و فیلم ببینی و اطلاعات جمع کنی، یک چیزهایی را باید از نزدیک لمس کنی و زندگی کنی تا بتونی آن را درک کنی.

حالا شده داستان ما. 

این فیلم هایی که تا چند سال پیش برایم داستان بود و به نظرم اغراق آمیز، شده واقعیت زندگی این روزهایم.

همه اش هم از صدقه سر داستان “مهاجرت” است و عادت هایی که به زندگی روزمره مان آورده، وگرنه قبلا کجا این لوس بازی ها را داشتیم؟

یک ۱۳ روز تعطیلات عید نوروز بود که همه جمع می کردیم، چند تا ماشین پشت سر هم راه می افتادیم، گاهی سر راه برای چای یا اکبر جوجه وایمیستادیم، وقتی می رسیدیم همه با هم ویلا را تمیز می کردیم، هرکی هر جا گیرش میومد می خوابید و گاهی هم که تعداد زیاد بود، ردیف کنار هم تشک روی زمین می نداختیم، به نوبت ظرف می شستیم، دنگی خرید می کردیم  ورق بازیمونو می کردیم، آجیل و نون نخود چی های عیدمونو می خوردیم، می ریختیم و می پاشیدیم و سبزه گره می زدیم و بعد هم برمی گشتیم سر خونه زندگیمون.  

 تا این که کم کم و یکی یکی آدم ها شروع کردند به جمع کردن اسباب و اثاثیه و رفتن به جاهای دور.

بعد این شد که دیگه چیزهایی که توی فیلم های کمدی می دیدی، آنقدر هم عجیب و خنده دار به نظر نمیامد! حالا برای یک دور هم جمع شدن باید چند نفر از چند ایالت و کشور مختلف خودمونو برسونیم به یک مقصد مشترک، باید از یکی دو ماه قبل برنامه رو تنظیم کنیم، دیگه این جوری نیست که ببینیم کی توی ماشینش جای خالی داره، بلکه باید چند هزار دلاری پول بلیت بدیم و ساعت های طولانی مچاله بشینیم تا برسیم، وقتی رسیدیم دیگه نمی شه جا بندازیم و وسط سالن بخوابیم، بلکه باید از قبل اتاق هرکس آماده و مرتب باشد و به تعداد اتاق ها مهمون دعوت بشه، تفریحمون دیگه محدود به ورق بازی و تخته و رستوران فسقلی کنار ساحل نیست، حالا هزار تا چیز هست که می شه سرش اختلاف پیدا کرد. یکی می خواد بره از صبح توی فروشگاه ها بچرخه، یکی می خواد از صبح تا شب بشینه و هیچ کار خاصی نکنه، یکی می خواد بره لب آب، یکی می خواد بره رستوران، اون یکی غذای بیرون دوست نداره، یکی می خواد بره سینما ولی بقیه اهل فیلم نیستند، یکی صبح زود پا می شه و چند نفر دیگه دوست دارند تا ظهر بخوابند … خلاصه این لیست می تونه تا فردا ادامه داشته باشه، به اضافه میلیون ها نکته ریز دیگه. می تونید تصور کنید که نتیجه هر کدوم از این اختلاف نظرها یعنی چند روز قهر و پشت چشم نازک کردن و چیزهای دیگر. درست مثل همین فیلم ها که به نظرم اغراق آمیز بودند و الان شده اند باعث آرامش خاطرم که بدانم این مشکل بین المللی است و فقط من نیستم.

تنها فرقش شاید این است که شخصیت های توی فیلم، بنابر فرهنگ شان از جوانی از خانواده جدا می شوند و به فضای خصوصی خود عادت می کنند، ما مهاجرت می کنیم و از خانواده جدا می شویم و یاد می گیریم فضای خصوصی داشته باشیم و چنان عادت می کنیم که بعد از مدتی بودن زیر یک سقف با بقیه برایمان سخت می شود.

بگذریم.

نمی دانم که شما هم تا به حال در چنین شرایطی قرار گرفته اید یا نه .

نمی دانم دیدن این فیلم ها برایتان تنها سرگرم کننده است و کمی بی معنی یا اینکه در حین سرگرم کننده بودن، سوژه اش برایتان آشناست.

در هر صورت هرچه باشند می توانند یک شب تان را پر کنند بی آن که به حریم خصوصی تان تجاوز کنند :

Home for the holidays

Bridget Jones’s Diary

Meet the fockers

The Family Stone

Surviving Christmas