چه خوشتان بیاید و چه مثل عباس دوست قدیمی ام بدتان بیاید، بنده به زبان خوش در انتخابات مجلس شرکت می کنم.

آقا انتخابات را خدا خلق کرده واسه شرکت کردن، اگر ما قدرناشناسی کنیم و درآن شرکت نکنیم، برکت خدا را حرام نکرده ایم؟!

یک ماهی هست که سوژه گپ زدن های من و دوستم عباس، هنگام پیاده روی های عصرانه، شرکت کردن یا نکردن در انتخابات پیش روی مجلس است.

عباس می گوید انتخاباتی که نتیجه اش جلوجلو معلوم است، دیگر شرکت کردن ندارد.  و من که طرفدار و مدافع آزادی های فردی هستم می گویم بدبخت، حتماً باید بزنن توی سرآدم تا در انتخابات شرکت کند؟ اگر پس فردا حکم حکومتی صادر شد که همه باید در انتخابات شرکت کنند، آنوقت چه خاکی به سرت می ریزی؟

جواب می دهد درآن صورت چشمم کور شرکت می کنم!

می گویم مرد حسابی، در این صورت بهتر نیست که آدم احترامش را بگیرد دست خودش و به زبان خوش کاری را که بعداً با پس گردنی باید بکند، انجام بدهد؟

تو مگر مدافع حقوق بشر و آزادی های فردی نیستی؟ پس چرا از آزادی هائی که موقع انتخابات به آدم می دهند، استفاده نمی کنی و نمی روی رای بدهی؟

می گوید آخر به که رای بدهم؟ وقتی من به حسن رای می دهم اسم حسین از صندوق درمی آید و وقتی نتیجه انتخابات جلوجلو معلوم است، دیگر رای دادن چه معنی دارد؟

با حرارت یادآوری می کند که: مگردر انتخابات ریاست جمهوری دو سال پیش، مردم به موسوی رای ندادند ولی احمدی نژاد انتخاب شد؟ چنین انتخاباتی به چه دردی می خورد؟

مثل معلمی که یک مسئله بغرنج را برای شاگردان کلاس حل می کند، برایش توضیح می دهم که: لطف انتخابات در شرکت کردن آن است، نه در نتیجه آن.

هنگام انتخابات صبح که از در خانه ات بیرون می آئی، می بینی نیروهائی که جلوی در خانه ات صف کشیده اند به تو لبخند می زنند، گل و شیرینی و ساندیس تقدیمت می کنند و با احترام تو را تا جلوی صندوق رای، راهنمائی می کنند.

این بهتراست یا اینکه گوش ات را بگیرند و با پس گردنی وکشان کشان جلوی صندوق رای ببرندت؟

می گوید بدیهی است که رای دادن با احترام بهتر است اما من به نتیجه اش فکرمی کنم. نتیجه اش چیه؟ نتیجه ای که بعداً از صندوق درمی آید را می گویم؟

دیروز بالاخره مجبور شدم برایش مثالی بزنم شاید نظرش را عوض کنم. گفتم:  به خاطر چه می روی به یک چلوکبابی و سفارش غذا می دهی؟ به خاطر خوردن غذا یا نتیجه اش؟ 

برایش توضیح دادم که آدم چلوکباب را می خورد به خاطر خوشمزگی اش. به خاطر عطر و طعمش. به خاطر موسیقی لذت بخشی که از شنیدن صدای قاشق و چنگال ها به آدم دست می دهد. به خاطر هارمونی آهنگ ملایمی که از ملچ و مولوچ کردن های مردم برمی خیزد و خلاصه به خاطر لذتی که از خوردن غذا می برد، نه نتیجه اش!؟

 

ژاپنی ها استعداد یادگیری ندارند!

آقا این ژاپنی ها درست بشو نیستند! یعنی اصلا استعداد فراگیری ندارند.

چند سال پیش در بم زلزله ای آمد که ۴۰ هزار نفر را کشت. سیل کمک به طرف ایران سرازیرشد و این کمک ها بعضی ها را میلیاردر کرد. 

چندی پیش سونامی ژاپن، این امکان را برای مقامات ژاپنی فراهم کرد که از اینطرف و آنطرف جهان تقاضای کمک کنند، بعد، چادرها و پتوها را ببرند در بازار آزاد بفروشند و با پول آن ویلاهائی بسازند که زلزله جرأت نکند نگاه چپ به آنها بکند.

طفلکی ها عقل شان نمی رسد که چادر و پتو از بین می رود، اما ویلا صد سال عمر می کند!

در سونامی ژاپن، دولت این کشور از هیچ کجا تقاضای کمک نکرد. سربازهای ژاپنی برای عبور زلزله زدگان از روی رودخانه از جان خودشان مایه گذاشتند.

به طوری که درعکس می بینید، درازبه دراز خوابیدند و پل ساختند تا مردم محاصره شده در سیل را نجات بدهند. در حالی که خیلی ساده می توانستند دو تا کلام برای مرکز بنویسند که آقا اینجا پل خراب شده بود و مردم دهکده “چی چی یاما” از سرما و گرسنگی تلف شدند. خلاص!

یعنی اینها عقل شان نمی رسد که مردم وقتی نجات پیدا کردند، غذا می خواهند، لباس می خواهند، دوا می خواهند، مسکن می خواهند و هزارجورگرفتاری دیگر ایجاد می کنند؟ در حالی که دیده بودند ما با خواندن یک فاتحه برای کسانی که در بم زیر آوار ماندند، سروته قضیه را هم آوردیم و خودمان را راحت کردیم. خدایا اینها کی چیز یاد می گیرند؟!

 

متاسفانه دوم شدیم!

از دست همه می کشیم از دست افغانها هم باید بکشیم! طبق آماری که سازمان ملل منتشرکرده است، ایران در مصرف مواد مخدر، مقام دوم جهان را کسب کرده است. مقام اول نصیب کشور افغانستان شده است.

یعنی ما با هفت هشت هزار سال سابقه تاریخی، نباید اینقدرپیشرفت کرده باشیم که لااقل در مورد مصرف مواد مخدر در جهان اول بشویم؟ بخشکی شانس!

 

 * میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.