گفت وگو با دکتر عباس آزادیان

طرح موضوع خشونت خانگی، موضوع تازه ای نیست، و بویژه در سال های اخیر به مناسبت های مختلف به آن پرداخته شده است، ولی این موضوعی نیست که با یک بار پرداختن، پرونده اش را ببندیم و کارمان را تمام شده بدانیم. مداوم باید روی این مسئله جامعه را به یاری متخصصان امر آگاه کرد. . با آموزش و آگاهی رسانی باید علاج واقعه را پیش از بروز کرد. پرونده خشونت خانگی همیشه باید باز و جامعه نسبت به آن حساس باشد، تا از بروز فاجعه جلوگیری شود.

این بار قتل یک زن ایرانی به دست همسر سابقش در تورنتو، بحث خشونت خانگی را پیش می کشد. روز دوشنبه اول آگوست، نسرین ۴۷ ساله به دست کاوه ۵۰ ساله با ضربات کارد در خانه ی مسکونی اش در تورنتو به قتل می رسد. این دو یک سال پیش از هم طلاق گرفته بودند و دو دختر ۱۲ و ۱۷ ساله داشتند. ورود پلیس به صحنه حادثه با تیراندازی به سوی قاتل همراه می شود و مرگ هر دو در صحنه ی جرم اعلام می شود.

دکتر عباس آزادیان در دفتر شهروند

فعلا چیزی بیش از این به طور رسمی گفته نشده، ولی شایعات بسیار است. یکی مرد را مسبب ماجرا می داند و دیگری رفتارهای زن و بچه ها را. به راستی دلیل بروز چنین خشونت وحشتناکی تا حد مرگ چه می تواند باشد؟ آیا ما می توانیم بدون آگاهی به اصل ماجرا و با تکیه بر شایعات قضاوت عادلانه ای داشته باشیم؟ آیا اصلا درست است که با بروز هر جرم و جنایتی، با نشانه رفتن انگشت اتهام به سوی یکی از دو طرف، مقصر را اعلام کنیم؟

برای پرهیز از چنین قضاوت ساده انگارانه ای، به مشاوران و متخصصان رجوع کردیم و این بحث را ادامه خواهیم داد تا بتوانیم از ابعاد مختلف به پرونده ی خشونت خانگی بپردازیم.

در آغاز این راه، با دکتر عباس آزادیان، روانپزشک به گفت وگو نشستیم. دکتر آزادیان دکترای روانپزشکی خود را از دانشگاه تورنتو گرفته و حدود ۱۵ سال است که در تورنتو طبابت می کند. او در سال ۲۰۰۶ در زمینه ی خشونت خانگی و مسائل مربوط به مهاجرت یک سری مقاله در شهروند منتشر کرده است و در همین زمینه چندین سخنرانی در تورنتو داشته و با رادیوها و سایت های اینترنتی مختلف گفت وگو کرده است.

با دکتر آزادیان روز یکشنبه ۱۴ آگوست ۲۰۱۱ در دفتر شهروند به گفت وگو نشستم و باید  سپاسگزار ایشان باشیم که ساعاتی از روز تعطیل خود را به این امر مهم برای جامعه ی ایرانی اختصاص دادند.

 

وقتی گفتم که می دانم شما مرتب به موضوع خشونت خانگی در رسانه های مختلف پرداخته اید، ولی لازم است باز هم درباره اش بگویید، گفت: موافقم. در مورد مسئله خشونت خانگی همیشه باید صحبت کرد. در مطبوعات غربی هم مسائل مرتب مطرح و تکرار می شود برای اینکه خشونت خانگی خیلی شایع است چه در جامعه ی ایرانی چه در دیگر جوامع مهاجر و چه جامعه ی کانادایی.

 

تائید کردم چون وقتی داشتم دنبال آخرین خبرها در مورد قتل نسرین و کاوه می گشتم، به چندین مورد قتل زن به دست همسر سابق برخوردم که همه را پرینت کردم تا به دکتر آزادیان نشان دهم که مرد هندی، مرد کانادایی، مرد آمریکایی و … در همین یکی دو سال اخیر، و در همین کانادا، هر یک به دلایلی همسران سابقشان را به قتل رسانده اند که یکی از آنها قتل زن هندی تبار ۲۴ ساله، روزنامه نگار هفته نامه ای در تورنتو بود که توسط همسر سابقش در محل کار و مقابل چشم همکارانش با ساطور قصابی و درست دو روز پیش از قتل نسرین کشته شد.

 

خشونت خانگی شامل چه مواردی می شود؟

ـ برای تعریف مسئله دشوار می شود. در کتاب “سفر فیل” خوزه ساراماگو، می گوید ما هر چه را که بخواهیم تعریف کنیم از لغت باید استفاده کنیم و سر تعریف آن لغت ها هم دچار اختلاف خواهیم شد در نتیجه به خاطر محدودیت زبانی ممکن است روی تعاریف هیچگاه به توافق نرسیم،  ولی در حدی که می شود روی آن توافق داشت، باید گفت خشونت استفاده از هر نوع زوری ست که فردی علیه فردی دیگر استفاده می کند، یا یک جامعه علیه فرد یا یک جامعه علیه جامعه ی دیگر. انواع و اقسام خشونت را می توانیم تعریف کنیم از جمله خشونت فیزیکی، روحی ـ روانی، مالی، جنسی

 

دلایل عمده ی بروز خشونت خانگی چیست؟

ـ برای بررسی دلایل باید ساعت ها صحبت کرد. در زمینه های خصوصیات فردی، مسائل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی مثلا در مورد مسائل اقتصادی باید گفت، فقر با خشونت ارتباط دارد. کلا افرادی که در فقر بیشتری هستند، در چارچوب خانوادگی بیشتر دست به خشونت می زنند. چرا؟ باز هم دلایل مختلفی دارد یکی از این دلایل این است که جان انسان به لبش رسیده و تحت فشار همه جانبه است و آن امکانات مالی را هم ندارد که مثلا با سفری شرایط بهتری برای خودش و خانواده ایجاد کند. من خانواده ای را سراغ دارم که ۹ نفر در دو اتاق زندگی می کنند. بین اینها بیشتر امکان خشونت هست چون یکی می خواهد بخوابد، یکی موسیقی گوش کند، یکی تلویزیون ببیند، و این خود تنش ایجاد می کند، در حالی که در خانواده ای با امکانات مالی بهتر و زندگی در خانه ی بزرگتر، هنگام بروز تنش، می شود بچه ها را به اتاق خودشان فرستاد و جلوی تنش بیشتر را گرفت.

همینطور گروه هایی که نرخ بیکاری در آنها بالاست بیشتر دست به خشونت می زنند.

مسائل فرهنگی هم مسلما نقش دارد. نگاهی که جوامع مختلف به خشونت دارند اینکه قابل قبولش می دانند یا نه.

 در رابطه با همین مسئله فرهنگی، نقش مهاجرت در بروز خشونت خانگی چیست؟

ـ کل پروسه ی مهاجرت پروسه ی پیچیده ای ست و مسائل و مشکلات زیادی را ایجاد می کند. در نظر بگیرید که یک نفر که مجبور شده دست به مهاجرت بزند مثل کسانی که در دهه هشتاد و نود به کانادا مهاجرت کردند،  یا کسانی که به میل خودشان برای آینده ی بهتری در همین سالها به مهاجرت آمدند،یک باره از جامعه ای با یک سری خصوصیات کنده شده و به جامعه ای دیگر با خصوصیات دیگر پرتاب می شوند. جامعه ای که زبانش، فرهنگش، قوانینش و سیاستش آشنا نیست. در اینجا سیستم شغلی عوض می شود. من که پزشک بودم می آیم اینجا راننده تاکسی می شوم. یا مهندس بودم اینجا پیتزا دیلیوری می کنم. یا مدیر شرکتی بودم با کاری پایین تر مشغول به کار می شوم. موقعیت اجتماعی فرد یکباره عوض می شود ولی نیازهای خانواده که تغییر نمی کند، اینها همه ممکن است تنش ایجاد کند. من در بین بیمارانم خانواده ای را داشتم که چند ماه پس از مهاجرت، پسر ۱۵ ساله شان می خواست گوشواره بیندازد، ولی مادر و پدر که به سرعت آن نوجوان نمی توانستند خودشان را با محیط فرهنگی جدید منطبق کنند، دچار بحران شدند و به تنش انجامید و چون خشونت فیزیکی هم پیش آمده بود، پسر توانست از نهادهای اجتماعی پشتیبانی دریافت کند. اینجا یک تفاوت فرهنگی ست که حاصل مهاجرت است. طبیعتا مهاجرت می تواند نقش مخربی ایجاد کند اگر آن خانواده که دست به مهاجرت زده آمادگی و امکاناتش را نداشته باشد که با این بحران ها دست به گریبان شود.

از طرف دیگر اگر جامعه هم امکان کمک به این خانواده های مهاجر را نداشته باشد، که به تشدید بحران کمک شده. چیزی که امروز شاهدیم که خدمات اجتماعی دارد کمتر و کمتر می شود. اکثر دولت ها با وعده کم کردن مالیات ها می آیند و چون تنها منبع درآمد دولت مالیات است، پس برای جبران باید سرویس ها را قطع کنند، و در این راه سرویس هایی را حذف می کنند که به افرادی که صدای کمتری دارند، یعنی به مهاجران، خدمات ارائه می کنند.

جلد شهروند ۱۳۴۷

 

به نقش جامعه در کاهش بحران بین مهاجران اشاره کردید، وظیفه جامعه ایرانی در قبال خشونت های خانگی در بین خانواده های مهاجر ایرانی چیست؟

ـ جامعه نقش مهمی دارد. شما به عنوان روزنامه نگار و کلا رسانه ها وظیفه ی آگاهی رسانی دارند یعنی همین کاری که دارید می کنید. در مورد این مسائل صحبت کنیم، به این مسائل  به عنوان تابو نگاه نکنیم و فقط بگوییم ما جامعه ی خیلی موفق و باسوادی داریم. جامعه ای که خوب و راحت انطباق پیدا کرده، مسلماً این طور نیست.

 

ولی همانطور که در ابتدا گفتیم این مسائل فقط در جامعه ی ما نیست…

ـ درست است که فقط در جامعه ی ما نیست ولی ما مسئولیت داریم که با مسائل و مشکلات جامعه ی خودمان برخورد کنیم و نمی توانیم انتظار داشته باشیم که دیگران بیایند مسئله ما را حل کنند. شکی نیست که مسئله خشونت در تمام فرهنگ های مهاجر وجود دارد.

من تحقیقی در مورد خشونت خانگی کردم و  دیدم تفاوت اصلی بین کشورهای غربی و کشورهای جهان سوم یا غیر غربی،  میزان خشونت علیه زنها نیست. می دانید که خشونت علیه زنها مهم ترین و شایع ترین و گسترده ترین خشونت دنیاست….

 

حتی بیشتر از کودک آزاری…

ـ حتی بیشتر، شاید یک دلیلش این باشد که کودکان صدایی ندارند که حرفش را بزنند. ضمن اینکه کودکی یک سن محدودی ست از تولد تا ۱۶ سالگی را در بر می گیرد و بعد از آن بزرگ می شود، ولی زنان از بچگی تا پایان عمر زن هستند، پس زمان طولانی تری را در بر می گیرد و امکان  خشونت علیه آنها را بیشتر می کند. خشونت علیه زنان شایع ترین خشونت است و این را سازمان ملل مطرح کرده است…

 

دوستی دارم که می گوید زنها هم علیه مردها خشونت می کنند.

ـ  من به آن هم می پردازم. اتفاقا مصاحبه ای با رادیو زمانه داشتم که در مورد خشونت زنها علیه مردها بود و کلی هم تمسخر کردند. ولی وقتی به عنوان یک مسئله اجتماعی نگاه می کنیم، اینجا ننشستیم که قضاوت کنیم وظیفه من به عنوان پزشک این است که به شواهد نگاه کنم و ببینم مشکل کجاست و چگونه می شود آن را حل کرد. شایع ترین خشونت، خشونت مردها علیه زن هاست این به آن معنی نیست که زنها علیه مردها خشونت نمی کنند. ولی اگر به آمار نگاه کنیم در مقابل ۱۲ درصد خشونت زنان علیه مردان، ۸۸ درصد خشونت مردان علیه زنان است. پس خشونت زنان علیه مردان هم وجود دارد و آن را هم باید ریشه یابی کرد. بسیاری از زنانی هستند که دیگر مستأصل شده اند و راه به جایی ندارند.در این شرایط یا خودشان را می کشند یا همسرشان را.  خیلی ها ممکن است در دفاع از خود باشد. بنابر این باید به این هم به عنوان مشکل نگاه کرد.

به هر حال از موضوع پرت شدیم … داشتم می گفتم که سازمان ملل یک روز را به عنوان روز مبارزه علیه خشونت علیه زنان در نظر گرفت. وقتی من در این مورد مطالعه می کردم دیدم تفاوت اصلی خشونت در کشورهای غربی و شرقی میزان خشونت علیه زنان نیست. (گرچه مطالعات در این زمینه بویژه در کشورهای شرقی خیلی کم است. در ایران خانم شهلا اعزازی و خانم مهرانگیز کار در این زمینه مطالعات خوبی کرده اند). یافته ها نشان می دهد که میزان خشونت ۲۵ تا ۴۰ درصد است. در کانادا ۲۵ درصد است. بنابراین می بینیم که میزان آن در کشورهای مختلف زیاد تفاوتی ندارد، تنها تفاوت در ابراز آن است. در یک تحقیق از زنان بنگلادشی که مورد خشونت قرار گرفته بودند پرسیدند که آیا در مورد این خشونت تا به حال با کسی حرف زده اید؟ فقط یک درصد گفتند بله. در حالی که در کانادا از آن ۲۵ درصدی که مورد خشونت قرار گرفته بودند پرسیدند آیا در مورد خشونت علیه خودتان حرفی به کسی زده اید، ۸۰ درصد آنها گفتند، بله گفته ایم. پس در کشورهای غربی با قوانین و پشتیبانی اجتماعی این امکان به زن داده شده که بیاید بگوید من مورد خشونت قرار گرفته ام و احتیاج به کمک دارم در حالی که در کشورهایی مثل کشور ما این امکان به زن داده نشده، حتی پدر و مادر زن هم به او می گویند آبروریزی نکن. برو بشین سر زندگی ات. برای همین زن ترجیح می دهد ساکت بماند تا آبروریزی نشود. من در بین بیمارانم کسانی را داشتم که از این تجارب خودشان در ایران می گفتند.

 

خوب حالا همین زنان که در ایران به واسطه وضعیت اجتماعی ـ سیاسی و فرهنگی آنجا پناهی نداشتند و نمی توانستند کمک بخواهند، چرا وقتی اینجا می آیند و حمایت های اینجا را می بینند، باز در صورت مواجهه با خشونت به نهادهایی که کمک ارائه می دهند، مراجعه نمی کنند؟ مثلا همین خانم نسرین، که به گفته ی دوستش از کشته شدن به دست همسرش می ترسیده، چرا نرفته و درخواست کمک نکرده؟

ـ من در این مورد خاص نمی توانم حرفی بزنم چون جزئیاتش را نمی دانم. به نظر می آید که پلیس هم درگیر بوده و چیزی که من شنیدم، این اولین بار نبوده که پلیس به خانه ی آنها می رفته. وقتی پلیس درگیر مسئله ای می شود، ارزیابی می کند تا ببیند چقدر مسئله حاد است. گاه فکر می کند مسئله ساده است و همینقدر که این دو را جدا کند و محدودیتی بگذارد کافی ست شاید در این مورد هم این محدودیت وجود داشته، من واقعا جزئیات را نمی دانم.

نسرین و کاوه قربانیان خشونت خانگی

 

ما هم چیز زیادی جز آنچه که در خبرهای رسمی آمده و برخی شایعات نمی دانیم… شایعه ای چون اختلاف بر سر نحوه ی پوشش بچه ها…  

ـ من با چنین مسائلی آشنا هستم. ما با یک فرهنگی بزرگ شدیم و بعد به اینجا آمدیم که قبول بعضی از مسائل اینجا برایمان آسان نیست. بچه ها که یا اینجا به دنیا آمده اند یا در کودکی آمده اند خیلی زود واقعیت های اینجا را می پذیرند و یاد می گیرند که چطور بپوشند، چطور با دوستانشان رفت وآمد کنند، به پارتی بروند و … این اختلاف ها مسائل مهمی ست و اینکه ما چگونه با این اختلاف ها برخورد می کنیم.

باز می رسیم به مسئله فرهنگ. من که در کشوری بزرگ شدم که دولتش می زند توی سر چهار تا بچه ای که به پارک رفته و آب بازی کرده اند، و می خواهد خفه شان کند و حتی اجازه ی آب بازی هم به اسم فساد اخلاقی و غیره به آنها ندهد، وقتی من با آن فرهنگ بزرگ می شوم وقتی در سی، چهل سالگی به اینجا می آیم، می خواهم همان روش را در قبال دخترم برای مطیع کردنش به کار بگیرم تا آن طور که من می خواهم رفتار کند. این راه حل منطقی حل مشکل نیست بلکه منطق زور از بالاست.

برخورد دیگر این است که تقصیر کسی ست که مورد ظلم و یا تجاوز قرار گرفته که در اینجا یعنی زن مقصر است. در ایران هم همینطور است. از دیوار باغ مردم بالا می روند، به زنان در یک مهمانی خصوصی تجاوز می کنند و آن وقت مقامات می گویند تقصیر زنان است که بد لباس پوشیده اند. فقط هم دولتمردان ایران اینگونه برخورد نمی کنند. یک روحانی مسلمان در استرالیا می گوید در هر دقیقه در جایی در دنیا به یک زن تجاوز می شود و ادامه می دهد تقصیر خود زنهاست. با نحوه ای که لباس می پوشند مردان را تحریک می کنند تا به آنها تجاوز کنند. این هم یک نگاه است یعنی کسی را که مورد زور قرار گرفته مقصر بدانیم. ولی راهش این نیست و باید چاره جویی اساسی کنیم.

 

همانطور که گفتید خشونت انواع مختلف دارد. در خشونت فیزیکی، چه اتفاقی برای یک شخص ممکن است پیش آید که دیگری را بکشد؟

ـ وقتی فرد احساس استیصال می کند، احساس به دام افتادن و گیر کردن و می بیند هیچ راهی به جایی ندارد، و احساس ناتوانی می کند، در بسیاری مواقع این احساس ناتوانی را افراد به درون می ریزند، دچار افسردگی می شوند، دست به خودکشی می زنند، به مواد مخدر پناه می برند، به الکل پناه می برند و …  ولی درصد کمتری از این افراد راه خشونت را پی می گیرند و فکر می کنند حالا که بناست تباه شوند بگذار آن کسی هم که در ذهن آنها مقصر این وضعیت است، به همراه آنها تباه شود.

 

این افراد که به خشونت افراطی رو می آورند، آیا از لحاظ شخصیتی آدم های خاصی هستند؟

ـ اکثر این افراد آدم هایی هستند مثل خود ما با همان جنبه های مثبت و منفی که ما داریم. من این را در مورد شکنجه گران مطالعه کردم. شکنجه گران آدم هایی هستند مثل ما. آدم ها ذاتا شکنجه گر به دنیا نیامدند. شرایط آنها را تبدیل می کند به تهرانی که پیش از انقلاب شکنجه می کرد و لاجوردی که در جمهوری اسلامی شکنجه می کرد.

من با دکتر فدریکو الودی که استادم بود و از بنیانگذاران مرکز کانادایی حمایت از قربانیان شکنجه کار می کردم. او پس از تغییر رژیم نیکاراگوئه به آنجا رفت و در زندان ها با شکنجه گران دوران سوموزا مصاحبه کرد. یافته ها بسیار جالب بود. هیچکدام از این شکنجه گران بیماری ضد اجتماعی نداشتند، آدم های سادیستی نبودند، بیشترشان آدم های معمولی زن و بچه دار بودند.

بنابر این کسانی که در چارچوب خانواده دست به خشونت می زنند، آدم هایی هستند معمولی مثل ما که متاسفانه در بن بست گیر کرده اند و یا نمی روند برای گرفتن کمک، یا کمکی برای آنها نیست و البته دوباره باید تأکید کنم که یکی از دلایل ناتوانی و فشار به خانواده ها فقر است. میزان فقر دارد در همین کانادا زیاد می شود. ۲۵ سال پیش اولین شهریه دانشگاهی من ۹۵۰ دلار بود و حالا پسر من شهریه اش ۶۰۰۰ دلار شده در حالی که حداقل حقوق ها شش برابر زیاد نشده. بنابر این مسئولیت جامعه است که شرایطی را به وجود بیاورد که اینقدر به خانواده ها فشار نیاید.

 

آیا بیکاری، فقر، افسردگی و دیگر دلایل مجوز و یا توجیهی برای اعمال خشونت و کشتن دیگری ست؟

ـ  هیچ چیزی مجوز برای کشتن نیست. هیچ کس این حق را به انسان دیگری نمی دهد تا جان دیگری را بگیرد. بحث امروز جهانی لغو اعدام است و اینکه حتی دولت ها حق ندارند به هیچ دلیلی جان افراد را بگیرند. به هیچ دلیلی خواه فقر و یا بیکاری باشد. یا این که زن رفته با دیگری رابطه برقرار کرده، خوب رفته، اگر رابطه بین دو نفر کار نمی کند، کار نمی کند، دلیل ندارد که آن زن یا مرد را به زور در این رابطه نگه داریم. اگر بچه لباسی پوشیده که من مناسب نمی بینم، من حق ندارم جان بچه را بگیرم چون به میل من رفتار نکرده.   

وقتی ما شرایط را بررسی می کنیم و می گوییم شرایطی بیشتر ممکن است منجر به خشونت شود به معنی توجیه آن خشونت نیست. اگر می گوییم فقر و بیکاری با خشونت بیشتر همراه است، اگر می گوییم مردها بیشتر دست به خشونت می زنند، اگر می گوییم استرس مهاجرت می تواند میزان خشونت را بالا ببرد، معنی اش این نیست که اگر منِ نوعی این خصوصیات را داشتم یعنی در فضای فقر بودم، مهاجر هم هستم، مرد هم هستم، از ایران هم آمده ام و فرهنگ ایرانی ام هم به من می گوید خشونت علیه زن اشکالی ندارد، می توانم دست به خشونت بزنم. هیچکس چنین حقی به من نداده است.

 

در مورد پرونده قتل نسرین و کاوه، چیز خاصی می توانید بگویید؟

ـ در حدی که من در روزنامه ها خوانده ام بیشتر حرف های من تائید می شود. طبیعتا باید منتظر گزارش پلیس بود که حدود یک ماه طول می کشد. به نظر می آید همان توصیفی ست که من می کنم. خانواده ای مثل اکثر خانواده های مهاجر با مسائل مختلف مالی و فرهنگی و تفاوت انتظارها از همدیگر دست به گریبان بودند و در مرحله ای به آنجا رسیده اند که تنش و تناقض ها آنقدر زیاد شده که یک طرف خواسته در این رابطه نماند که برای طرف دیگر قابل قبول نبوده و طرف دیگر (در اینجا کاوه) می خواسته این رابطه را حفظ کند.

به هر حال خشونت به هیچ وجه قابل قبول نیست و این را باید بپذیریم. این اولین قدم مبارزه است. بعد این سئوال مطرح می شود که حال باید چه کنیم؟ فقر، بیکاری، روابط خارج از ازدواج، و … هیچ چیزی خشونت را توجیه نمی کند.

من بیماری دارم که یازده سال است از هم جدا شده اند، مرد رفته زن گرفته و بچه دار شده ولی هنوز مزاحم همسر سابقش است و مواظب است که به موقع خانه برود و با کسی رابطه نداشته باشد و با خشونت با این زن برخورد می کند.

 

گویا درصد طلاق بین مهاجران ایرانی بالاست.

ـ همینطور است. من آمار گرفته ام و حتی در شهروند هم منتشر شد. در عرض یک ماه ۳۲۰ نفر که به مطب من آمدند، ۵۵درصد زنان جدا شده بودند، ۱۰درصد شوهرانشان در ایران بودند و حضور پرمعنایی در زندگی زن و بچه ها نداشتند. ۱۰درصد را من فکر می کردم که چگونه اینها دارند این محیط را تحمل می کنند چون در محیط خفه کننده ای داشتند زندگی می کردند، و درصد کمی بودند که از زندگی شان راضی بودند.

در ایران هم آمار طلاق رفته بالا . من خواندم از هر شش ازدواج یکی به طلاق می انجامد. چرا چنین شده این نشانگر بحران است. اکثر طلاق ها به خاطر این نیست که زن یا مرد رفته دنبال  یکی دیگر، اکثر جدایی ها به خاطر مسائل اقتصادی ست. مردی که ۶ صبح از خانه بیرون می رود و ۱۰ شب به خانه می آید، دیگر رابطه ای نمی ماند، دیگر توان نفس کشیدن اقتصادی و اجتماعی ندارند. و وقتی تنش هست امکانی ندارند برای خالی کردن تنش، مثلا کنار دریا بروند، آب بازی کنند و بغض هایشان را خالی کنند.

در بین خانواده های مهاجر که می آیند و جدا می شوند، بعضی ها بحران را از ایران با خود آورده اند. آنها آنجا هم دچار همین مشکلات بوده اند، ولی زن ها چون امکانات جدا شدن نداشته اند، هم به دلیل سیستم قضایی و سختی طلاق برای زنها، و هم به واسطه نگاه جامعه به یک زن طلاق گرفته، جدا نشده و به اینجا می آیند و در مهاجرت امکانات برایشان پیدا می شود و می گویند دیگر دلیلی ندارد توهین ها و تحقیرها را تحمل کنیم.

بگذارید یک موردی را هم بگویم. گاه زنان خودشان هم نقش دارند. برای اینکه با خشونت مقابله کرد زنان باید به قدرتی برسند. باید حرف بزنند، باید شخصیت خودشان را داشته باشند، باید حضور اجتماعی داشته باشند. در جوامع غربی که موفق ترند برای مبارزه با خشونت برای این است که زنان در اجتماع حضور دارند، زن در اقتصاد و فرهنگ و همه جا حضور دارد. زنان در ایران هم در دانشگاه حضور دارند ولی بعد دیگر حضورشان کمرنگ می شود و قطع می شود. نمی شود آن زن سنتی ایرانی بود، زنی با همان نگاه قدیمی به رابطه ی زن و مرد و انتظار هم داشت که کسی بیاید و برابری را به ما تقدیم کند. زن غربی برای آزادی اش مبارزه کرده است. برای همین باید برای آزادی مبارزه کرد.

سکوت خشونت خانگی را پنهان می کند. من بیماری داشتم که شوهرش را پلیس دستگیر کرده و برده بود. او از من کمک می خواست تا بتواند همسرش را آزاد کند. این زن دکترا داشت و یازده سال در کانادا زندگی می کردند، ولی یک بار درباره ی خشونت های همسرش به پلیس زنگ نزده بود. این بار هم که پلیس آمده بود، با تلفن همسایه ها آمده بود و با دیدن آثار کبودی و زخم بر بدن زن، شوهر را با خود برده بود. اینها سه فرزند داشتند که شاهد این خشونت ها بودند. این زن به خاطر احساس ناتوانی هیچگاه به پلیس زنگ نزده بود در حالی که هر یک از آن خشونت ها می توانست به جاهای بدتری کشیده شود. این زن با گرفتار شدن مرد فکر نمی کند که راحت شده، آنقدر احساس ناتوانی می کند که می خواهد دوباره مرد برگردد به همین زندگی. پس اینجا نقش زن مهم است. نمی خواهم این سوءتعبیر شود که  خود زن مسئول خشونتی ست که علیه او می شود، ولی در این مبارزه زنان باید نقش اصلی را داشته باشند. زنها باید پرچمدار باشند، باید درباره اش حرف بزنند و بنویسند، باید آگاه باشند از قوانین و از قوانین استفاده ی درست کنند. استفاده ی نادرست از قوانین مشکل زا می شود. من کم مواجه نشده ام با این مورد که به یک دلیلی که اصلا توش خشونت نبوده، کسی تلفن کرده به پلیس که بیایید شوهرم مرا اذیت می کند. طبیعتا پلیس می آید. شما حتی اگر فقط شماره بگیرید و گوشی را بگذارید، پلیس به خانه ی شما می آید. و وقتی پلیس به آن خانه می رود می بیند مسئله مهمی پیش نیامده، نه خشونت فیزیکی شده، نه حتی تهدید کلامی، یک درگیری کلامی بوده، بنابراین حساسیت پلیس کم می شود و ممکن است دیگر بموقع واکنش نشان ندهد. همینطور طرف مقابل هم ممکن است در جامعه این طرف و آن طرف بگوید که همسر من سر هیچی به پلیس زنگ می زند، و این ذهنیت ایجاد شود که به پلیس زنگ زدن کار بدی ست. من همیشه گفته ام که اگر واقعا خشونت وجود دارد، واقعا باید به پلیس زنگ زد. برخی مطالعات نشان داده هر چه زودتر پلیس دخالت کند، جلوی اوج افزایش خشونت را می گیرد. چرا که پلیس جدایی ایجاد می کند.

بنابراین استفاده خوب درست است ولی سوءاستفاده نه. من با چند مورد برخورد کردم در بین بیمارانم که خانم ها گفته اند ما فکر می کردیم پلیس می آید نصیحت می کند. نه کار پلیس نصیحت نیست. اگر احتیاج به نصیحت دارید بروید پیش مشاور. کار پلیس دفاع از قانون است. کار پلیس دستگیری متخلف است.

 

در این مورد خاص نمی دانید چرا پلیس مرد را کشت؟

ـ من این مورد خاص را نمی دانم، برای اینکه هنوز گزارش نیامده، ولی در موردهای دیگر داشتیم که بعضی وقت ها من فکر می کنم پلیس به جای اینکه به قلب یا سر آن فرد بزند می توانست به پا یا دست او بزند و او را زنده نگه دارد، ولی پلیس آموزش خاص خودش را دارد. به هر حال مسئله امنیت پلیس هم برای جامعه مهم است. چند سال پیش کسی که بیماری روحی ـ روانی جدی داشت در اتوبوس چیزی دستش بود که برق می زد و پلیس فکر می کرد که چاقوست، و کسی هم توی اتوبوس نبود، ولی پلیس زد او را کشت چون فکر می کرد چاقو دارد، در حالی که چاقو هم در دستش نبود.      

 

شما چه توصیه ای برای خانواده هایی که دارای مسئله و مشکل هستند، دارید؟

ـ مشکلات خانوادگی مثل یک بیماری ست. در پزشکی مهمترین پیشگیری، پیشگیری اولیه است. یعنی شرایطی ایجاد کنیم که دچار بیماری نشویم، مثل تغذیه خوب، ورزش مرتب، تفریح کردن، لذت بردن، روابط خوب داشتن، دنبال هنر رفتن. پس اصل مسئله جلوگیری ست.  حال اگر چنین نکردیم و دچار بیماری شدیم می رویم دنبال درمان. زمانی که بیماری قند می گیرید اگر مرتب با دکتر چکاپ داشته باشید خیلی زود متوجه این بیماری می شوید و با روش های ساده تر از پیشرفت آن جلوگیری می کنید. اگر مشکل خانوادگی این است که زن افسرده شده، نمی تواند غذا درست کند، نمی تواند کار کند، میل جنسی ندارد، هر چیزی که هست، باید زودتر به درمان اقدام کرد. اگر مرد نمی تواند به دلیل اضطراب هایش کار کند، باید برای درمان اقدام کند. به مشاور یا پزشک یا روانشناس مراجعه کنند و از پیشرفت آن جلوگیری کنند.

 

آیا این امکانات همه رایگان است؟

ـ نه متأسفانه. پزشکان زیر نظر اوهیپ هستند ولی آنها سرشان شلوغ است و ممکن است به راحتی بیمار جدید نپذیرند. بعضی از مشاوران و مددکاران در مراکز دولتی خدمات ارائه می دهند، ولی برای دیگر مشاورها باید مقداری از جیب خرج کرد. البته ممکن است این پرسش پیش بیاید که اگر خانواده ای با فقر و بیکاری دست به گریبان است چگونه از جیب خرج کنند بخصوص اینکه ممکن است فرهنگش هم جا نیفتاده باشد که با ۲۰۰، ۳۰۰ دلار می شود یک مشکل خیلی اساسی را حل کرد اگر زود اقدام کنیم. حتی اگر می خواهیم جدا شویم، منطقی جدا شویم.

بعضی وقت ها خانواده ها به جای کمک گرفتن از متخصص، با دوستان مشورت می کنند و گاهی متاسفانه این دوستان می شوند آتش بیار معرکه  و به جای اینکه سعی کنند تنش ها را کم کنند، بدتر می کنند و به عنوان دفاع کردن از یک کسی، بیشتر تنش ایجاد می کنند. مسلما دوست وظیفه پشتیبانی و حمایت از دوستش را دارد ولی نه به قیمت تشدید کردن مسائل و اگر با حرف هایشان به مسائلی که باعث تنش شده بیفزایند، نقش مخربی خواهند داشت، بویژه اینکه در بسیاری موارد پای بچه های خانواده هم در میان است، مثل همین مورد که دو دختر نوجوان قربانیان اصلی هستند.

حتی وکلای افرادی که با هم درگیرند هم در این میان نقش دارند. الان وکلایی هستند که تعلیم دیده اند که با مذاکره مسائل را بین طرفین حل و فصل کنند و این بسیار خوب است. خوشبختانه تعداد وکلایی که به تنش بین دو طرف دامن بزند بسیار کم است، ولی باید نقش همه را در این میان دید.

 در پایان گفت وگویم با دکتر آزادیان، بحث بر سر بچه های این خانواده را ادامه دادیم. از آنجا که هنوز به طور رسمی گزارشی نیامده، نمی شود به طور یقین چیزی گفت، ولی شواهد نشان می دهد که بچه ها خودشان برای سوگواری در میان فامیل به ایران رفته اند، و پیش از شروع مدارس به کانادا بازمی گردند. گویا تسهیلاتی نیز برای ادامه ی زندگی مناسب آنها درنظر گرفته شده که بعدا در مورد آن خواهیم نوشت.

 

ضمن تشکر مجدد از دکتر آزادیان، در راستای وظیفه ی آگاهی رسانی خود به عنوان یک رسانه ی جامعه ی ایرانی، این بحث را با دست اندرکاران این مسائل پی خواهیم گرفت تا “گزارش یک قتل” تنها در حد یک گزارش باقی نماند، و بتوانیم ریشه های این معضل جهانی را بشناسیم و در کاهش و رفع آن بکوشیم.