گفت وگو با مهدی فتاپور

بخش دوم و پایانی

 بحثِ درجه نفوذ جریانات سیاسی طیف چپ و سازمان چریکهای فدایی خلق در جامعه یک چیز است (که البته باید دقیق تر راجع به آن صحبت کرد) و بحثِ سیاست رهبری این سازمان در برهه سرنوشت ساز بعد از انقلاب بهمن، چیز دیگری ست. اما چون پاسخ پرسش ام را از شما نگرفتم، آن را از زاویه دیگری طرح می کنم: اگر یادتان باشد، در سی و هفتمین سالگرد تولد جنبش فدایی، طیفی از مادران و خانواده های جان باختگان نامه سرگشاده ای به شورای مرکزی سازمان فداییان اکثریت می نویسند. این نامه بسیار مهربانانه نوشته شده. تمرکز این نامه، اعتراض به عملکرد رهبری سازمان اکثریت در دهه شصت و سالهای بعد از آن است. اعتراض به سیاست دفاع از ج . اسلامی ایران. بخش دیگر این نامه انتقاد آنهاست به سیاست سازمان در رابطه با زندانی و شکنجه شدن اعضاء و هواداران سازمان، و اعضاء و هواداران سازمانهای سیاسی دیگر.

اما قسمتی که من روی آن بیشتر حساس ام، بخشی ست که به درگیری ها و یارگیری های غیردموکراتیک در سازمان فدائیان اشاره دارد. پاسخ شما و سازمان فداییان اکثریت به این نامه چه بود؟

– راجع به درگیری های درون سازمان. اولا آنجایی که بخش اول صحبت است؛ راجع به سیاست سازمان، همانطور که داشتم صحبت می کردم، در طی سالهای ۵۹ این ایده در درون رهبری سازمان غلبه کرد که باید تحولاتی در ایران صورت بگیرد و با کمک نیروهای دیگری در جامعه روندهایی طی شود، و پس از آن امکان دارد که راه برای تحولات عمیق تر در جامعه هموار شود. آن زمان تصور این بود که این تحولات در جامعه در صورتی که در سطح مبارزه علیه امپریالیسم پیش برود، این امکان را فراهم می کند. خب، نیروهایی که در حاکمیت در این جهت عمل می کردند، در مجموع سازمان به این نتیجه رسید که کار آنها علی رغم تمام ضعف ها و تنگ نظری ها؛ علی رغم اینکه آنها دموکرات نیستند و سرکوب گرند، ولی همین کارشان منجر می شود تا فضا را آماده کند، برای اینکه مردم بتوانند در روندهای بعدی نقش پیدا کنند. خب، این تصور از پایه خطا بود. و طبیعتاً منجر به سیاستی شد که شما توضیح دادید. البته این نیروها ضد امپریالیست بودند، اما بیشتر از ضد امپریالیست سرکوب گر بودند و تمام نیروها را سرکوب کردند و هر چه بیشتر به سمتِ بسته شدن فضا پیش رفتند…

 

در مورد درگیری ها و یارگیری های درون سازمانی چه نظری دارید؟

– در مورد مسائل درون سازمانی به هر حال اختلافاتی در درون سازمانها وجود داشته، و خب در آن زمان این اختلافات منجر به انشعاباتی شد، که راجع به هر کدام شان باید جداگانه صحبت شود. [باید دید] چه روندهایی طی شده، که بخش دیگری از سازمان چریکهای فدایی خلق- یعنی بچه های اقلیت- آن سیاست را نپذیرفتند و سیاستهای دیگری را پیش بردند. همان طور که گفتم، باید جداگانه راجع به آنها صحبت کرد…

 

بخش آخر این نامه را، که گفتم برای من مهمتر است، مقداری روی اش تمرکز می کنم. من از مواردی که بارها در نشریات مختلف، از جمله «کار اکثریت» طرح شده- که نمونه هایش جلویم است- درمی گذرم و به موردی اشاره می کنم که به نوعی تجربه شخصی خودم است: در استان گیلان و شهر رشت، از اوایل سال ۱۳۵۹ بیش از نیمی از اعضاء و هواداران سازمان چریکهای فدایی خلق به طور سیستماتیک ترور سیاسی و شخصیتی می شوند و از این طریق امنیت سیاسی و اجتماعی آنها با خطر جدی مواجه می شود. این بخش از سازمان، اتفاقاً جزو کیفی ترین بخش های سازمان فدایی در استان گیلان است. اما در عوض عناصر ناآگاه، فرصت طلب و بی دانش ارتقاء تشکیلاتی پیدا می کنند. نمونه آن حسن ع [ اسم و فامیل گفته می شود]. ظاهراً اشاره نامه مادران و خانواده های جانباخته باید به نمونه هایی از این دست باشد، این طور نیست؟

ببینید، شما اگر مسائل درون سازمانی در مقاطع ۵۸ ، ۵۹ ، ۶۰ مورد نظرتان است، خب، آن زمان دوره ای ست مربوط به انشعابات. بنابراین جریانات انشعابی در انشعابات سازمان نسبت به هم برخوردهای تند و منفی داشتند. و متأسفانه در خیلی از موارد در جریان انشعابات، برخوردی سیاسی با محبوبیت عمومی حاکم نبود و در خیلی از موارد برخوردهای تخریبی صورت گرفت. این موارد وجود داشته. حالا در مورد جریان اکثریت برخوردهای سیاسی تندی شده، اما در جریان های دیگر هم برخوردهای تندتری بوده. اما در مورد مسئولیت های سیاسی باید مشخص صحبت کرد…

 

خب من حداقل یک نمونه را اسم بردم.

– در یک جریان سیاسی کسانی که پیوند بیشتری با یک خط سیاسی دارند، مسئولیت های سنگین تری به عهده می گیرند. بعد از انشعابات (اقلیت و جناح چپ) در سازمان، در مجموع کسانی که در سازمان [اکثریت] بودند، از نظر خط سیاسی با این جریان پیوند داشتند؛ چون انتخاب دیگری برای آنها وجود داشت. چرا که اگر پیوند نمی داشتند، به آن جریانات می پیوستند. هر چند این خط سیاسی هم به تدریج تکوین پیدا کرد؛ هم اقلیت و هم اکثریت در طی سالهای ۵۹ و ۶۰ بیشتر به سمتِ افراطی شدن در خط خودشان پیش رفتند…

 

لطفاً تمرکزتان به سازمان اکثریت باشد.

– سازمان فدائیان اکثریت سیاستی که در سال ۶۰ دارد، در اواسط ۵۹ ندارد. در سال ۵۹ در حمایت از «خط امام» معتدل تر است. حالا در این شرایط کسانی که مسئولیت گرفتند؛ توانایی داشتند- نداشتند، این موارد را باید مشخص صحبت کرد…

 

… در همین دوره زمانی مکث می کنم، با پرسشی که مستند است: دو ماه بعد از سرکوبهای خونین و دستگیری نیروهای سیاسی در سال شصت، نشریه کار شماره ۱۲۰، مورخ ۷ مرداد ۱۳۶۰ با این تیتر بزرگ منتشر می شود: هر رأی یک شعار مرگ بر آمریکا بود (اشاره به رأی گیری مجلس اسلامی). تیتر دیگر این نشریه این است: هر چه مراسم قدس عظیم تر باشد، مشتی که بر پوزه امپریالیسم و صهیونیسم فرود می آید، قوی تر است.  یک پرش دو ساله می کنم؛ سالهای ۶۲ و ۶۳ ، کار اکثریت- دور دوم از حاکمیت اسلامی با عنوان و صفت «ارتجاع» نام می برد.

پرسش ام از شما: ظاهراً رژیم اسلامی ایران که باید همان رژیم سابق باشد. در این دو سال چه اتفاق دیگری در رهبری سازمان فداییان اکثریت افتاده؟

– ببینید، همانطور که در ابتدای سوال قبلی شما مطرح کردم، ما سه پروسه را طی کردیم. پروسه اول اوایل انقلاب بود. امیدواری به این بود که نیروی چپ؛ نیروی دموکرات این قدرت را دارد که بتواند تحولی را شکل دهد. بعد از دوره ای رهبری سازمان به این نتیجه رسید که این پروسه امکان پذیر نیست و ما نیازمندِ این هستیم که یک سری روندهایی در جامعه اتفاق بیافتد. در آن زمان تصور رهبری سازمان این بود که مبارزه علیه امپریالیسم و سرمایه بزرگ چنین بستری است. و هر نیرویی که در درون رژیم در این جهت حرکت کند، کارش مثبت است. علی رغم این که او ممکن است، نخواهد به سمت دموکراسی پیش برود. ولی همین کار او توده های مردم را بیشتر به صحنه می کشد تا جامعه شاهد تحولات مثبت باشد. در این تصور مسئله مبارزه بر علیه امپریالیسم اصل بود، و نه دموکرات بودن این نیروها…

 

که اشاره کردید این سیاست غلطی بوده.

– این سیاستی بود- همانطور که مثال زدید- مثال راهپیمایی قدس را زدید؛ مثال شرکت در انتخابات را زدید و مثال های متفاوت دیگر، سیاست اشتباهی بود. اما در پروسه سالهای ۶۱ و ۶۲ ، بعد از این که سازمان زیر ضرب رفت، به تدریج نادرستی سیاست پیشین [سازمان] روی صحنه قرار گرفت؛ تحولات سیاسی ای صورت گرفت؛ سرکوب نیروها، سرکوب نیروهای سازمان، سرکوب نیروهای چپ؛ و اینکه مبارزه علیه امپریالیسم نه تنها منجر به این نشد که مردم را به صحنه بکشد و به آنها امکان تأثیرگذاری در حیات سیاسی بدهد، بلکه کسانی را که به صحنه می کشید که هر چه بیشتر در جهتِ سرکوب نیروهای دیگر قرار دارند. در نتیجه در سالهای ۶۲ و ۶۳ این سیاست کاملاً عقب زده شد، و اینکه «مبارزه علیه امپریالیسم» برای ایران دموکراسی نمی آورد، بلکه می تواند استبداد را تشدید کند. بنابراین رهبری سازمان به این نتیجه رسید، کسانی که این خصوصیت را دارند، سرکوبگرند، مرتجع هستند و جامعه را به طرف تحولات مثبت پیش نمی برند.

 

درک من از اظهارنظرتان این است که وقتی سرکوب ها دامن سازمان اکثریت را گرفت، رهبری سازمان دیدِ واقعی تری نسبت به ماهیت رژیم اسلامی ایران پیدا کرد.

– البته این یک عامل بود. ولی وقتی سرکوب ها در طی سالهای ۶۰ تا ۶۳ تداوم پیدا کرد؛ یعنی بعد از سرکوب سازمان، نشان داده شد که مبارزه علیه امپریالیسم، مردم را درجهتِ تأثیرگذاری خودشان به صحنه نیاورده، بلکه آنها را در خدمتِ نیرویی قرار داده که دارد سرکوب را پیش می برد.

 

بسیار خوب، بگذارید پرسش قبلی را این گونه فرموله کنم: سیاستهای غلط و غیردموکراتیک رهبری سازمان فداییان خلق- اکثریت در یک دوره حساس صحنه سیاسی را آرام آرام از عناصر اجتماعی تأثیرگذار خالی می کند. احتمالاً باید خوانده یا شنیده باشید که خیلی ها (از جمله طیفی از اعضاء و هواداران سازمان اکثریت) بعدها در خاطرات و تک نگاری هایی عنوان کردند که در آن سالها نمی توانستند از سازمانی پشتیبانی کنند که از جنایت و جنایت کاران پشتیبانی می کند.

حالا بر می گردم به اولین پرسش ام: آیا با من هم عقیده نیستید که سیاست رهبری سازمان فداییان خلق- اکثریت نه تنها کمر بزرگ ترین سازمان چپ خاورمیانه را شکست، بلکه با خالی کردن صحنه اجتماعی از عناصر «آگاه» و صادق، زمینه تثبیت حکومت اسلامی را در ایران فراهم کرد؟

– بله، من معتقدم که سیاست سازمان همانطور که توضیح دادم، اشتباه بود. ولیکن این ارزیابی شما مورد تأیید من نیست. ارزیابی شما بر این مبناء است که نیروهای اجتماعی پشتِ سازمان [اکثریت] بودند و بعد با سیاست سازمان از عرصه اجتماعی خارج شدند و [سپس] رژیم تثبیت شد. این مسئله از چند نظر واقعی نیست. اولاً که بخش بزرگی از نیروهای چپ سیاست کاملاً متفاوتی را پیش می بردند؛ هم اقلیت، هم جریانات خط سه و غیره. اینها عملاً نتوانستند نقشی ایفاء کنند؛ مقاومت کردند، اما سرکوب شدند.

دوم اینکه رژیم ج . اسلامی در ابتدای انقلاب قدرت فائق بود. البته امروز اگر من بخواهم با درک امروزم به قضیه نگاه کنم، [به نظرم] مرکز قضیه سیاسی می بایستی این بود که نیروهای دیگر متوجه می شدند که قدرت این انقلاب به گونه ای نیست که بتواند چه از طریق تحولات سریع و چه از طریق آنچه سازمان اکثریت فکر می کرد، مسیر اجتماعی را به طرف مسیری مثبت سوق دهد. تحولات نیازمند دوره طولانی تری بودند و رژیم ج . اسلامی قدرت خودش را قطعاً در جامعه حاکم می کرد. فراموش نکنیم، سازمان مجاهدین در سال ۶۰ خیلی قوی تر از سازمان فداییان در سال ۵۷ بود. اما دیدیم آنها چگونه سرکوب شدند.

اتفاقاً سازمان اکثریت در سال های ۵۹ تا ۶۱ به سرعت رشد می کند. یعنی عرصه حیات اجتماعی خالی نمی شود. البته بخشی از نیروها سرد می شوند به جاهای دیگر می روند؛ می روند به طرف اقلیت، به طرف مجاهدین. ولی بخش دیگری در سازمان اکثریت می مانند، فعالیت می کنند و در آن دوران علاوه بر فعالیت سیاسی- که ما می گوییم نادرست بوده- این نیروها در تشکل های توده ای، در تعاونی ها، در جنگ[ ایران و عراق] فعالیت می کنند…

 

 به نوعی می شود گفت که این فعالیت ها در آن دوره معین که سرکوب و دستگیری و اعدام دامن اغلب نیروها و سازمانها را گرفته، فعالیت هایی ست در راستای تحکیم و تثبیت حکومت اسلامی.

– از دو زاویه باید به آن نگاه کرد. در بخش سیاست؛ سازمان سیاست اش غلط است. اما در عرصه حیات اجتماعی که شما سوأل کردید، این عرصه از نیروهای فعال جامعه خالی نشده. بنابراین، این که سیاست سازمان اکثریت در این افراد تأثیر گذاشته تا رژیم را تثبیت کند، به نظر من این ارزیابی غیرواقعی از توان نیروهای چپ، نیروی حاکمیت و روحانیت است…

 

البته سوأل من زمان و پروسه ای برای این روند در نظر گرفته بود. بگذارید یک سناریو تخیلی را با شما در میان بگذارم: در دوران حساس سالهای ۵۸ تا ۶۰ که حاکمیت نوپای اسلامی با سرکوب و کشتار می رفت پایه هایش را در جامعه تثبیت و تحکیم کند، اگر سیاست رهبری سازمان اکثریت، عین سیاست سازمان در سالهای نخست پیروزی قیام بهمن می بود، آیا سدّ و مانعی در تثبیت حاکمیت استبداد مذهبی در ایران فراهم نمی کرد؛ حداقل سرکوب های خونین سال ۶۰ و سالهای بعد از آن را به تعویق نمی انداخت؟

– نه، جلو می انداخت. سازمان چریکهای فدایی خلق سرکوب می شد؛ همانطور که سازمان مجاهدین و دیگران سرکوب شدند. در زمینه جلوگیری از سرکوب در آن زمان، اگر سازمان چریکهای فدایی خلق همان خط سیاسی سال ۵۷ تا ابتدای ۵۸ را می داشت، مثل اقلیت سرکوب می شد و نمی توانست مقاومت کند. اما اگر من با نگاه امروزم به سوأل تان نگاه کنم، فکر می کنم تنها راهی که نیروهای سیاسی می توانستند عمل کنند- که متأسفانه هیچکدام شان این مسیر را نتوانستند تشخیص دهند- تشخیص این امر بود که وضعیت تعادل سیاسی به سود تحولاتی که بتواند تغییری را در جامعه در یک دوره کوتاه به وجود بیاورد، نبود. یعنی با مقاومتِ تند؛ با افشاگری و درگیر شدن با حاکمیت، و یا با تأیید این یا آن جناح از حاکمیت، و از این طریق بوجود آوردن زمینه برای گرفتن قدرت، راههایی بود که شکست می خورد. به نظر من می بایستی کاری با زمینه سازی آرام، و مقداری عقب کشیدن از نظر ِ برخوردِ حاد سیاسی را پیش می بردیم. البته آن زمان چنین ایده ای مورد پذیرش نمی توانست باشد. به نظر من حتا اگر چنین ایده ای هم پذیرفته می شد، باز هم حاکمیت تثبیت می شد، اما امکانات برای دوره های آتی فعالیت گسترش پیدا می کرد…

 

و پاسخ کوتاه و فرموله شده تان به پرسش ام؟

– اگر برگردم به سوأل شما، اگر سازمان فداییان همان سیاست یکپارچه سال ۵۷ و ۵۸ را ادامه می داد، در سال ۵۹ و ۶۰ رژیم چنان قدرتی داشت که تمام نیروها را سرکوب می کرد.

 

به عنوان یک گفتگوگر اصولاً نباید پرسش ها را شخصی کنم. اما باور این ادعای شما برای من سخت و غیرممکن است. چون هم در سالهای بعد از پیروزی انقلاب، هم از سال ۷۶ به بعد و تجربه جنبش های دانشجویی و خیزش های توده ای، دیده ایم که هر وقت عناصر اجتماعی در جامعه حضور پررنگی داشته اند، رژیم اسلامی مجبور به عقب نشینی و دادن امتیاز شده. اشاره کردم به جنبش دانشجویی…

– دقیقاً درست است.

 

یا حتا وقایعی که در دو سال اخیر در ایران شاهدش بودیم. بنابراین هر گاه عنصر اجتماعی در ایران حضور پررنگی داشته، استبداد مذهبی در ایران میدان را خالی کرده.

– درست است. اما به نظر من به یک تفاوت باید توجه کنیم. تفاوت شرایط سال ۷۶ و دوره اخیر با شرایط دوره انقلاب در این است که آیت الله خمینی می توانست، توده مردم را به دنبال خودش به صحنه بیاورد. و این موضوعی بود که سازمانهای سیاسی مثل ما باید مورد توجه قرار می دادند.

 

می خواهم این گونه این گفتگو را به پایان ببرم: اخیراً فیلم کوتاهی از یکی از اعضاء سابق حزب توده ایران نگاه کردم؛ خانم راضیه ابراهیم زاده. ایشان در قسمتی از اظهارات اش گفته است: «ما وقتی در شوروی بودیم، پناهنده حزب مان بودیم، و هر چی کشیدیم از حزب مان کشیدیم.»

در بخش دیگری ایشان می گوید: «من از توده ای بودن خودم پشیمان نیستم، چرا که به گذشته و حزب خودم از نقطه نظر انتقادی برخورد کردم، و این شهامت می خواهد که به گذشته ات بنگری و آن را بررسی کنی.»

سوأل من از شما: آیا شما و دیگر اعضاء سازمان فداییان خلق- اکثریت واقعاً به گذشته نگاهی انتقادی داشته اید؛ واقعاً جوانب وحشتناک سیاست های رهبری سازمان را در سالهای ۵۹ تا ۶۲ مورد انتقاد قرار داده اید و از آن دوران فاصله گرفته اید؟

– من فکر می کنم شما مطبوعات و نوشته ها را خوانده اید و حتماً نسبت به آن قضاوت دارید. یعنی در این زمینه کم حرف زده نشده. به نظر من هیچ سازمان سیاسی در جریان سیاسی در تاریخ قبل و بعد از انقلاب به اندازه این سازمان؛ چه از طرف مخالفان و چه از طرف خودِ جریان نسبت به این موضوع بحث نکرده است. بنابراین جواب سوأل شما را با مراجعه به مطبوعات می شود داد.

 

مهدی فتاپور از شرکت تان در این گفتگو یکبار دیگر سپاسگزارم.

– خواهش می کنم آقای خوشدل.

*    *    *

تاریخ انجام مصاحبه: ۲۰ جولای ۲۰۱۱

تاریخ انتشار مصاحبه: ۲۹ جولای ۲۰۱۱

 

منبع: www.goftogoo.net