لحظات تصمیم‌ گیری

قسمت بیست و پنجم

 تصمیم درباره سلول های پایه ای

پس از چند ماه شنیدن حرف‌ها و تفکر می‌خواستم به زودی در مورد تحقیقاتِ سلول‌های پایه‌ای تصمیم بگیرم. لحظه‌ای تعیین‌‌کننده هنگام صحبتم با لئون کاس در روز ۱۰ ژوئیه پیش آمد. لئون پزشک و استاد فلسفه‌ی بسیار محترمی در دانشگاه شیکاگو بود. در زمینه‌هایی متنوع از زیست‌شناسی تکاملی تا ادبیات و انجیل،‌ نوشته و تدریس کرده بود. به نظرم آدمی اندیشمند و هوشمند می‌آمد.

به لئون گفتم مدتی است با این تصمیم کلنجار می‌روم. تحقیقات در مورد سلول‌های پایه‌ای جنینی به نظر امیدهای بسیاری در اختیار می‌گذاشت. اما در عین حال نگرانی‌های اخلاقی آزاردهنده‌ای نیز مطرح می‌ساخت. به این فکر بودم که چگونه می‌توان سیاستی اصولی پیدا کرد که علم را پیش ببرد و در عین حال به کرامتِ‌ زندگی احترام بگذارد.

 

جرج بوش تصمیم اش را در مورد تحقیقات درباره سلول های بنیادین اعلام می کند

 

ذهن منطقی لئون به کار افتاد. استدلال کرد که جنین‌ها (حتی اگر مدت‌ها منجمد باشند) توان بالقوه‌ی زندگی را دارند و بدین‌سان شایسته‌ی نوعی احترام هستند. او گفت:”استفاده از این‌جور چیزها غم‌انگیز است، حداقل این‌قدر احترام را مدیون‌شان هستیم که آن‌ها را برای مقاصد خودمان دستکاری نکنیم. این‌ها دانه‌های نسل بعد هستند.”

نظری را با او در اشتراک گذاشتم: چطور است اجازه‌ی تخصیص بودجه‌ی فدرال برای تحقیقات راجع به سلول‌های پایه‌ای جنینی را صادر کنم ـ اما فقط برای خطوط سلول‌های پایه‌ای موجود؟ جنین‌های مورد استفاده برای آن خطوط نابود شده بودند. راهی برای پس گرفتن‌شان نبود. به نظر منطقی می‌آمد که به دانشمندان اجازه دهیم از آن‌ها برای به دست آوردن راه درمانی استفاده کنند که می‌تواند زندگی سایرین را نجات دهد. اما این سئوال دیگری را مطرح می‌کرد: اگر اجازه‌ی حمایت مالی دولت از تحقیقی را صادر کنم که متکی به نابودی جنین‌ها است، تلویحا نابودی بیشتر را تشویق نکرده‌ام؟

لئون گفت به نظرش تأمین مالی تحقیقات روی جنین‌های نقدا نابودشده اخلاقی خواهد بود اما به دو شرط. باید دوباره تاکید کنم که اصلی اخلاقی قبلا زیر پا گذاشته شده بود ـ در این مورد، کرامت زندگی بشری. و باید به روشنی اعلام کنم که از منابع دولت فدرال برای نابودی جنین‌های بیشتر استفاده نخواهد شد. به گفته‌ی او به شرط این‌که هر دوی این کارها را انجام دهم، سیاست از آزمون اخلاقی رد می‌شد. او گفت:‌”اگر بودجه‌ی تحقیق روی خطوطی را تامین کنی که قبلا شکل گرفته‌اند نقشی در نابودی آن‌ها نخواهی داشت.”

صحبت با لئون به اندیشه‌هایم شکل داد. تصمیم گرفتم که دولت بودجه‌ی تحقیق روی خطوط سلول‌های پایه‌ای از جنین‌های قبلا نابودشده را تأمین خواهد کرد. در عین حال از کنگره خواهم خواست تا بودجه‌ی دولت برای منابع بدیل سلول‌های پایه‌ای که جنجال اخلاقی در پی نداشته باشند افزایش دهد. و خط اخلاقی محکمی رسم خواهم کرد: دلارهای مالیات دولت فدرال مورد استفاده‌ی حمایت از نابودی زندگی برای پیشرفت پزشکی قرار نخواهد گرفت. در ضمن شورای ریاست ‌جمهوری جدیدی برای اخلاق زیستی تشکیل دادم شامل بر کارشناسانی از تمام پیش‌زمینه‌ها و به ریاست لئون کاس.

قدم بعدی اعلام این تصمیم به مردم آمریکا بود. کارن پیشنهاد داد سخنرانی نادری در ساعات پربیننده‌ی شب برای ملت انجام دهم. وقتی رئیس‌جمهور در این ساعت ملت را خطاب قرار می‌دهد معمولا به عنوان فرمانده‌ی کل قوا صحبت می‌کند. در این مورد من می‌خواستم به عنوان آموزگار کل قوا صحبت کنم. از این فکر خوشم آمد. تحقیقات در مورد سلول‌های پایه‌ای مساله‌ی مهمی برای ملت بود اما برای بیشتر شهروندان گنگ و مبهم بود ـ همان‌طور که برای من در ماه ژانویه نیز همین‌طور بود. اهمیت توضیح تصمیمم چندان کمتر از اتخاذ آن نبود.

در ۹ اوت ۲۰۰۱ از کرافوردِ تگزاس خطاب به مخاطبان تلویزیون در سراسر کشور صحبت کردم ـ اتفاقی که بی‌شک در تاریخ ریاست‌ جمهوری بی‌سابقه بود. شب قبل از سخنرانی، من و لورا با جی، کارن و پسرشان، رابرت، و یکی از دوستان خانوادگی، کن بلیزینگیم، طراح داخلی اهل فورت وورت، شام خوردیم. از جی خواستم پیش از آغاز غذا دعایی بخواند. او کلماتی اندیشمندانه ادا کرد. حرفش که تمام شد، سرهای همه‌مان خم بود و منتظر ادای “آمین” بودیم. چند دقیقه گذشت که جی بهمان گفت دعای یهودی همیشه با آمین ختم نمی‌شود. این پایانی به‌سزا برای روندی سرشار از آموزش بود.

سخنرانی‌ام را اینگونه آغاز کردم: “شب بخیر. ممنونم که امشب چند دقیقه از وقت‌تان را به من داده‌اید تا بتوانم مساله‌ای پیچیده و دشوار را با شما مطرح کنم، مساله‌ای که یکی از بنیادی‌ترین مسائل زمان ما است.”‌دوراهیِ متناقض را مطرح کردم: “ما باید انرژی بسیاری صرف پیروزی بر بیماری‌ها کنیم اما در ضمن همین‌قدر مهم است که توجهمان را جلب نگرانی‌های اخلاقی کنیم که مرز جدید تحقیقات در مورد سلول‌های پایه‌ایِ جنین انسانی مطرح می‌کند. حتی نجیب‌ترین اهداف هم هر وسیله‌ای را توجیه نمی‌کنند.”

نزدیک پایان صحبتم بود که به تصمیمم رسیدم:

“تحقیقات در مورد سلول‌های بنیادین جنینی هم وعده‌های بسیار و هم خطرات بسیار پیش روی ما می‌گذارد. این است که من تصمیم گرفته‌ام که باید با احتیاط بسیار حرکت کنیم… من به این نتیجه رسیده‌ام که باید اجازه دهیم از منابع فدرال برای تحقیق در مورد این خطوطِ (موجود) سلول‌های بنیادین استفاده شود، چرا که در این‌جا تصمیم مرگ و زندگی قبلا گرفته شده. دانشمندان ارشد به من می‌گویند که تحقیق در مورد این شصت خط وعده‌های بسیاری در خود دارد که می‌تواند به درمان‌ها و معالجات تاریخی برسد. این به ما امکان می‌دهد در امکان و پتانسیلِ تحقیقات سلول‌های پایه‌ای کاوش کنیم بدون رد شدن از خط اخلاقی بنیادینی که با ارائه بودجه‌ی مالیات‌دهندگان در راه حمایت و تشویق بیشتر نابودی جنین‌های انسانی که حداقل پتانسیل زندگی را دارا هستند، صورت می‌گیرد… من این تصمیم را با احتیاط بسیار گرفته‌ام و دعا می‌کنم که تصمیم درستی باشد.”

چند هفته پیش از سخنرانی احساس نگرانی برم داشته بود. مدام فرضیاتم را زیر سئوال برده بودم و گزینه‌های مختلف را در مقابل هم سنجیده بودم. تصمیم را که گرفتم احساس آرامش کردم. نمی‌دانستم واکنش چه خواهد بود. گروه بررسی راه نیانداخته بودیم و نظرسنجی نکرده بودیم. همانطور که در پایان دعای جی منتظر آمین مانده بودیم، در جایمان قرار گرفتیم و منتظر واکنش‌ها شدیم.

×××

واکنش‌ها به تصمیم من در مورد سلول‌های پایه‌ای به سرعت از راه رسید. بسیاری سیاستمداران و فعالان در هر دو طرف این سیاست را به عنوان سیاستی عاقلانه و متوازن ستایش کردند. بعضی دانشمندان و گروه‌های حمایتی از این تصمیم مایوس شدند اما بسیاری دریافت بی‌سابقه‌ی بودجه‌ی فدرال را به عنوان رای اعتماد در کار خود دانسته و از آن استقبال کردند. رئیس بنیاد تحقیقات دیابت کودکان بیانیه‌ای منتشر کرد و گفت: “رئیس‌جمهور را برای حمایت از تحقیقات سلول‌های پایه‌ای جنینی می‌ستاییم.” دوست من، کنت والدرپ، بازیکن فوتبال آمریکایی فلج دانشگاه مسیحی تگزاس، که من قبلا عضو هیئت حمایتی او بودم، به گزارشگری گفت: “(این تصمیم) هر آن‌چه جامعه‌ی علمی نیاز دارد انجام می‌دهد و به نظر من کمی هم بیشتر.”

انتقادی هم اگر بود از راست آمد. یکی از فعالان محافظه‌کار تصمیمم را مشابه اعمال نازی‌ها در زمان هولوکاست دانست. دیگری گفت:‌”من از رئیس‌جمهورمان شرمگین هستم که سازش می‌کند و به نسل من… این ذهنیت را می‌دهد که زندگی انسانی را می‌توان قطعه قطعه کرد، مورد سوءاستفاده قرار داد و نابود کرد.” سخنگوی کنفرانس اسقف‌های کاتولیک آمریکا گفت: “به نظر من تنها مرد در آمریکا هستم که با سیاست رئیس‌جمهور مخالف است.”

تنهایی او طولی نکشید. لحن مناظره به سرعت تند و سخت شد. به عقب که نگاه می‌کنم روشن است که زوج زهرآگین دو عامل با هم ادغام شده بودند:‌پول و سیاست.

بسیاری از اولین کسانی که علیه سیاست برگشتند، دانشمندان بودند. من با دادن مقداری بودجه‌ی فدرال اشتهایشان برای بودجه‌ی بیشتر را تحریک کرده بودم. در بهار ۲۰۰۲ به شکایتی عمده پاسخ دادم و اجازه دادم تحقیقات در مورد سلول‌های پایه‌ای جنینی که حامی مالی خصوصی داشت در آزمایشگاه‌هایی صورت بگیرد که دلارهای فدرال دریافت می‌کرد. قدم مهمی بود اما دانشمندان را، که مدام بیشتر و بیشتر می‌خواستند، راضی نکرد.

گروه‌های حمایتی به سرعت راه افتادند. امیدهای بالایشان برای معالجه‌های جدید باعث شده بود وعده‌های غیرواقعی بدهند. به نظر می‌رسید فکر می‌کنند محدود کردن شمار سلول‌های پایه‌ای برای تحقیق پیشرفت‌های تاریخی را به تاخیر می‌اندازد. ستاره‌های هالیوودی با حسن نیت را به خدمت گرفتند تا قلب مردم را به درد آورند. در ضمن کشف کردند که این مساله می‌تواند کمک‌شان کند کلی پول جمع‌آوری کنند. بعضی‌ها که ابتدا از تصمیم من حمایت کرده بودند به منتقدان پر سر و صدای آن بدل شدند.

سیاستمداران فهمیدند که آن‌ها نیز می‌توانند روی این مساله سرمایه‌گذاری کنند. دموکرات‌ها تا سال ۲۰۰۴ به این نتیجه رسیده بودند که تحقیقات در مورد سلول‌های پایه‌ای برنده‌ای سیاسی است. به آن‌ها امکان داد جبهه‌ی جدیدی در بحثِ سقط جنین بگشایند و در عین حال ادعای صاحب بودن کرسی شفقت را هم بکنند. نامردها در سراسر کشور تبلیغاتی تلویزیونی راه انداختند که بر مزایای تحقیقات سلول‌های پایه‌ای جنینی تاکید می‌کرد بدون اشاره به این‌که علمیتِ آن ثابت نشده، اخلاقیات آن در شک است و بدیل‌های اخلاقی هم وجود دارد.

سناتور جان کری، نامزد ریاست‌ جمهوری دموکرات‌ها، به شدت بر سر مساله کمپین کرد. کری مرتبا از  آنچه او “ممنوعیت” تحقیقات سلول‌های پایه‌ای جنینی می‌نامید انتقاد کرد. من اشاره کردم که چنین ممنوعیتی وجود ندارد. برعکس، من اولین رئیس‌جمهور تاریخ بودم که بودجه‌ی دولتی برای تحقیقات در مورد سلول‌های پایه‌ای جنینی را صادر کردم. در ضمن هیچ محدودیتی برای تامین این بودجه از بخش خصوصی موجود نبود.

با این همه کمپینِ کری از تحقیقات سلول‌های پایه‌ای به عنوان بنیان حمله‌ای وسیع‌تر استفاده می‌کرد و موضع مرا “ضدعلم” لقب می‌داد. این اتهام غلط بود. من با تامین بودجه‌ی تحقیقات بدیل در مورد سلول‌های پایه‌ای، تشویق توسعه‌ی انرژی پاک، افزایش بودجه‌ی فدرالِ تحقیقات فن‌آوری و برپایی ابتکار جهانی ایدز از علم حمایت کرده بودم. اما این مردم‌فریبی درست تا زمان انتخابات ادامه پیدا کرد. پست‌ترین نقطه در ماه اکتبر از راه رسید که شریکِ انتخاباتی کری، سناتور جان ادواردز، به گردهمایی‌سیاسی‌ای در آیوا گفت اگر کری رئیس‌جمهور شود “کسانی مثل کریستوفر ریو۱ دوباره از صندلی چرخدارشان بلند می‌شوند و راه می‌روند.”

×××

مناظره بر سر سلول‌های پایه‌ای برای من معرفی پدیده‌ای بود که در سراسر دوران ریاست‌جمهوری‌ام شاهدش بودم: انتقادات بسیار شخصی. منتقدان و ناظران پارتیزان مشروعیتم، هوشم و صداقتم را زیر سئوال بردند. قیافه‌ام، لهجه‌ام و باورهای مذهبی‌ام را به تمسخر گرفتند. برچسب نازی، مجرم جنگی و خود شیطان را خوردم. این آخری از سوی رهبری خارجی، رئیس‌جمهور ونزوئلا، هوگو چاوز، آمد. قانون‌گذاری گفت هم بی‌عرضه‌ام و هم دروغگو. او رهبر اکثریت سنای آمریکا شد.

از بعضی جهات، غافلگیر نشدم. در تگزاس کم سیاست سفت و سخت از سر نگذرانده بودم. دیده بودم مخالفان و رسانه‌ها چطور به جان پدرم و بیل کلینتون افتادند. آبراهام لینکلن را با عنتر مقایسه کرده بودند. حتی جورج واشنگتن به قدری نامحبوب شد که کاریکاتورهای سیاسی قهرمان انقلاب آمریکا را در حالی تصویر می‌کردند که به سوی گیوتین می‌رود.

با این‌حال مارپیچ مرگِ انصاف و شایستگی در زمان زمام‌داری من، با ظهور تلویزیون کابلی بیست و چهارساعته و وبلاگ‌های سیاسی سوپرپارتیزان، خیلی مایوس‌کننده بود. فضای سمی سیاست آمریکا آدم‌های نیکی را از نامزد شدن در عرصه‌ی عمومی باز می‌دارد.

در طول زمان، توهین‌های حقیر و برچسب زدن‌ها به خرد مرسوم بدل می‌شد. بعضی‌ها گفته‌اند باید بیشتر علیه کاریکاتورها فشار می‌آوردم. اما به نظرم در شأن رئیس‌جمهور نبود که به سطح منتقدان زوال پیدا کند. من با وعده‌ی تغییر لحن‌ها در واشنگتن نامزد شده بودم. این وعده را جدی می‌گرفتم و سعی کردم نقش خودم را انجام دهم اما کمتر موفق شدم.

مناظره‌های پر سر و صدا هیچوقت بر تصمیماتم اثر نمی‌گذاشت. تاریخ زیاد می‌خواندم و محو این بودم که چه تعداد پرشماری از رئیس‌جمهورها انتقادات سفت و سخت از سر گذرانده بودند. میزان شخصیت‌شان، و اغلب موفقیت‌شان، این بود که چگونه پاسخ داده‌اند. آنانی که تصمیم‌شان بر اساس اصول بود، و نه تصویری لحظه‌ای از نظر عموم، اغلب در طول زمان تایید شدند.

جورج واشنگتن زمانی نوشت که رهبری بر اساس اعتقاد به او “تسلی خاطری می‌دهد که هیچ تلاش زمینی نمی‌تواند از من بگیرد.” او در ادامه گفت: “تیرهای شرارت، هر چقدر تیز و برا که باشند، هرگز نمی‌توانند به آسیب‌ترین بخش من برسند.”

این کلمات را در سال ۲۰۰۷ در کتاب “شجاعت رئیس‌جمهورانه” به قلم مایکل بسکلاسِ تاریخدان خواندم. چنان‌که به لورا گفتم، اگر پس از دو قرن که جورج واشنگتن از ریاست‌جمهوری کنار رفته، هنوز دارند میراثش را بررسی می‌کنند، منِ جورج دبلیو نباید نگران تیترهای امروز روزنامه‌ها باشم.

ادامه دارد

 ۱ـ ریو، بازیگر مشهور نقش سوپرمن، پس از حادثه‌ای در اسب‌سواری اسیر صندلی چرخدار شده بود. او، متاسفانه در اکتبر ۲۰۰۴، یک روز پیش از گفته‌ی ادواردز، درگذشت.

 * تیترهای هر هفته توسط شهروند انتخاب میشوند و از اصل کتاب نیستند. این در مورد عکسها و زیرنویسآنها نیز صدق میکند، مگر اینکه خلافش ذکر شده باشد.

 بخش بیست و چهارم خاطرات را اینجا بخوانید.