بخش سوم و پایانی

امیدوارم داده‌های این کتاب بتواند پرسش‌های درخور تأملی را برانگیزد و خواننده ی جدی و کوشای تاریخ با مقایسه و نظر مستقل خود به پاسخ‌های فردی و شخصی خویش دست یابد. بر این باورم که هیچ ارزیابی و قضاوتی سخن و حکم نهایی نیست. هر روز که می‌گذرد جوانب جدید، اسناد و شواهد دقیق‌تر و یافته‌ها و حتی خوانش‌های متفاوت و نوگرایی در اختیار پژوهشگران قرار خواهد گرفت و ممکن است بسیاری از آنچه را امروز پاسخ فرض می‌کنیم دگرگون کند. به‌رغم تلاش چند ساله در گردآوری مواد اولیه ی این کتاب، بی‌شک هنوز منابع و مآخذی در صندوق‌خانه‌ها و آرشیوهای خصوصی و پنهان، از دسترس پژوهشگران و نگارنده دور مانده است. به گمانم انبوهی از اسناد و شواهد و رساله‌های خطی در صندوق­خانه‌های خصوصی هست که با دسترسی به آنها، امکان دگرگونیِ نگرش و معرفت تاریخی و پاسخ‌های مرسوم وجود خواهد داشت. بنا بر این، هرگونه صدور «حکم» تاریخی که مدعی شود تکلیف فرد، جریان، دیدگاه، و «حقیقت» رویدادی را برای همیشه روشن‌کرده، در پیشگاه خرد تاریخی سرافکنده خواهد شد. بی‌گمان با پیدایش، سنجش و بازنگری هرگونه اطلاعات و منبع قابل اتکا، و حتی خوانش متفاوت، جدید، و دربر گیرنده ی نکات و مضامین و ابعادی تازه در این مورد، توسط پژوهشگران تاریخ معاصر، می‌توان موضوع و نحوه ی طرح و بحث را روشن‌تر و بعضاً دیگرگون پیش ‌برد. عناصر اصلی روایت نگارنده و داده‌های عرضه شده در این کتاب از مجموعه آثار و نامه‌های خود تقی‌زاده و منابع مهمی چون مذاکرات مجلس، روزنامه‌های آن دوره و اسناد گزارش شاهدان رویدادها برگرفته شده است. در سه سفری که در فرایند پروراندن موضوع کتاب به ایران کردم، به اغلب مراکز اسناد و کتابخانه‌هایی که گمان می‌رفت رد و سندی پیرامون موضوع بحث در آنها وجود داشته باشد، سر زدم و اسناد و جراید را تا حد امکان و سواد فارسی خویش مطالعه و ارزیابی کردم، اما متأسفانه همواره آن یاری و سهولت دسترسی که در کتابخانه‌ها و برخی آرشیوهای خارج از کشور وجود داشت، در داخل چهره ننمود و در برخی موارد به دلایل سیاسی یا شخصی در این تلاش ناکام شدم. در این اشاره لازم بود تا تأکید کنم این کتاب همچون هر اثر تحقیقی و نوشته تاریخی دیگر نمی‌تواند مدعی شود که کارنامه و زندگی تقی‌زاده یا مشروطگی ایران را برای همیشه و به­طور کامل به رشته تحریر و تحلیل درآورده یا به بایگانی تاریخ سپرده است. توضیح چند نکته دیگر نیز در این راستا ضروری است.

سیدحسن تقی زاده (دوم از چپ) با تعدادی از نمایندگان در دوره اول مجلس شورای ملی

آرا و عمل‌کرد تقی‌زاده دشمنان و منقدان فراوان آفریده است. از همان گرماگرم نهضت مشروطه و از ورای اسناد، روزنامه‌ها و شب‌نامه‌های بی‌نام و نشان می­توان به این واقعیت پی برد. هرچه از مشروطه دورتر شدیم، ابعاد و عمق آن گسترش شگفت‌آوری یافت. در دوره سیاست‌زده دهه بیست و غلبه تاریخ‌نگاری استالینی و رهروان وطنی‌شان، و نیز دوره متاخر اقتدار باورمندان اسلام سیاسی، در بازنگری منابع و مصلحت زمانه دامنه ی این دشمنی‌ها گسترده­تر شد. کشاکش جنگ سرد ــ دوران جنگ دوم جهانی به بعد ــ و دخالت همه‌جانبه قطب­بندی سیاسی ـ­ ایدئولوژیک در صحنه سیاست جهانی، بر دامنه تخطئه ی پیشینه هر ‌کسی که همر‌اه با طرف «حقه» نبود، افزود. آن که با جریانی همراه نبود که خود را نجات­دهنده بشریت می‌خواند، دشمن و حتی عامل امپریالیسم به ویژه دولت انگلیس و متحدان آمریکایی‌اش معرفی شد. تقی‌زاده نه تنها از این امر مستثنی نبود، بلکه به‌عنوان بهترین نمونه چنین متهمانی مورد حمله همه­جانبه و از همه سو قرار گرفت. گاه کارنامه دوران پهلوی او چنین امکان و بستری را فراهم آورده و گاه بهره‌گیری ماهرانه از ابزار و امکانات نظریه ی توطئه چنین زمینه‌ای را به ‌دست داده است. مورخان مکتبی دهه‌های اخیر برای بازپردازی گذشته در قالبی ایدئولوژیک و ساختن پرونده ی پر و پیمانی در میراث‌سازی ــ تبرئه و تخطئه «دوستان و دشمنان» با تکیه بر امکانات همه­جانبه دولتی، تأکید را بر آرا و عمل‌کرد لائیک تقی‌زاده نهاده و او را به تأسی از جلال آل‌احمد، نمونه و نماد غرب‌زدگی و تهاجم مدنیت جدید به ارزش‌های سنتی و مذهبی معرفی کرده و برای یافتن و پردازش امروزی در راستای آرمان خویش به برجسته‌کردن افراد و جریان‌های مخالف او پرداختند.

تقی‌زاده بی‌تردید تحت تأثیر عمیق اندیشه‌ها و تجربه‌های پیشین خودی و فرنگی قرار داشت، امری که در گفتار اول کتاب بر برخی مؤلفه‌هایش تأکید ورزیده و آن را تصریح کرده­ام. اما با استقلال و فردیت کم­نظیر خود از آنها توانست آمیزه‌ای ویژه خود را بپرورد و عرضه کند. مهجور و مبهم ماندن کنه آرای او در ارتباط با مدرنیته و مفاهیم نوآیین موجب شد که طیف گسترده‌ای به نقد، نکوهش و حتی تکفیر او بپردازند. پرسش درخور تأملی که یکی از انگیزه‌های نوشتن این کتاب به شمار می­آید از این قرار است که راستی چرا و چگونه است که از چپ سنتی مارکسیست تا بنیادگرایان ایمان‌سالار مذهبیِ که در قامت اسلام سیاسی معاصر تجسم یافته­اند، از جهان‌وطنان تا ناسیونالیست‌های دو آتشه، از مدعیان لائیک تا حقانی­گرایان دینی، جملگی به ‌نوعی و با تفاوت‌هایی صوری بر تقی‌زاده عصر مشروطه تاخته‌اند؟

چگونه است که نماد فرنگی‌مآبی، غرب زدگی، وابستگی به بیگانه در زمان مشروطه، نام و آرای اوست؟ به‌گونه‌ای که در مجلس اول از جانب مشروعه‌خواهان و مشروطه‌خواهان مسلمان و هم از جانب دربار و شاه خودکامه تحمل نشد. در مجلس دوم و در فقدان شاه و مشروعه‌طلبان، «مجتهدین مشروطه‌خواه» تاب حضور او را نیاوردند و حکم بر فساد مسلک سیاسی­اش دادند؟ مهم‌تر از آن، در یک دهه پیش از نهضتِ همگانی اصالت­خواهانه و اسلامی سال‌های ۵۷- ۵۶، به‌عنوان نشان و حضور بیماری ِجامعه ایران در کتاب جلال آل‌احمد و آثار علی شریعتی روی می‌نماید؟ نکته ی قابل تأمل‌تر اینکه چگونه بود که هم‌زمان در دهه چهل و پنجاه روشنفکر و مورخ غیرمذهبی نامدار ایران ــ فریدون آدمیت ــ در شرح و روایت خود از مشروطه و طرح و تبیین پیش زمینه‌های آن تیغ برنده نقد و نکوهش خود را متوجه شخص تقی‌زاده و کارنامه او در مشروطه می‌کند؟ چگونه است تقی‌زاده به‌سان گرهی در ارزیابی جریان‌های پیرو مارکسیسم روسی بعد از دهه بیست شمسی، در آثاری متعدد جلوه‌گر می‌شود و بی‌هیچ سند و مآخذی نوکر وابسته به امپریالیسم خوانده می‌شود؟ چرا در تمامی بازآفرینی‌‌های مکتبی از مشروطه در دوره ی پس از انقلاب‌ ۱۳۵۷، تقی­زاده حضوری منفی و پلید می‌یابد؟ گرچه پاسخ را هرگونه که عرضه کنیم، سند و شاهدی برای پرونده مثبت و نشان‌گیری از شخصیت ارزنده تقی‌زاده نمی‌تواند باشد، اما درخور تأمل است که چگونه شد که جامعه چنین همخوان و همراه در کلام و ارزیابی، بر نماد جسارت لائیک مشروطه می‌تازد؟ پرسشی که قریب یک دهه ذهنم را درگیر خود کرده همین است: چرا هیچ‌یک از این جریان‌ها وگروه‌های با خاستگاه و انگیزه‌های متفاوت، هیچ‌گونه هم‌سویی با بینش و کنش تقی‌زاده عصر مشروطه نمی‌یابند؟

با شناخت آنچه در مشروطه روی داد، می‌توان پاسخ‌های درخوری یافت. وقتی جامعه‌ای در یک هم‌آهنگی و هم‌سانی کم نظیر ــ گرچه در لوای عبارات و واژه‌ها و انگیزه‌های متفاوت ــ بیماری‌اش را غرب‌زدگی یا وابستگی به غرب تشخیص می‌دهد، و نماد و نمونه بیماری را کسانی از تبار تقی‌زاده می شناسد، به چگونه ارزیابی و سرانجام چاره و ره‌جویی می‌توانست برسد؟ کما اینکه رسیدیم و در یک اصالت‌خواهی و بازگشت به خویشتن همه‌گیر، به همخوانی و هم‌سانی کم‌نظیر در تاریخ بشریت همت گماشتیم و خود و دنیا را شگفت‌زده کردیم.

جمله ی این نکوهشگران، به‌رغم تفاوت در خاستگاه، انگیزه و نحوه ی عرضه آرای  خود، به نظر می‌رسد در یک امر مشخص و مؤثر در تحرک اجتماعی مشترک بوده‌اند. اشتراکی که شاید بتوان آن را روحی و درونی دانست. اشتراکی روحی که جامعه ما در قلم، زبان و عمل اجتماعی ـ سیاسی خود تحت نام مقابله و مبارزه با دشمن مهیب و هیولاگونه‌ای ــ کلی‌بین و غیرخودی ــ به نام غرب نیاز داشت. نیازی که بتواند مسئولیت‌پذیری و در خود نگری دردآور و طاقت‌فرسا را از ما دور کند و مسبب همه معضلات را عامل خارجی وانمود کند. در این خصوص که این هیولای ترسناک و مهاجم ــ شیطان و کافر و دشمن ــ چیست و چه خصوصیاتی دارد، کمتر تأمل و کاوش شده است. اما همگی بر غیرخودی، بیگانه و دشمن بودن، و ضرورت ضدیت و مبارزه با آن به هر وسیله، روش و با هر هزینه، پیامد و عوارض متفق‌القول بوده‌اند. غرب در این ذهنیت به معنای یک جامعه ی واحد و یک‌دست تعریف و تعیین شده، که در واقع به جای موجود حیرت‌آور و شگفت‌آفرین فرنگ مسیحی در باور ایرانیانِ سده‌های پیشین نشست. همان‌گونه که اولین دغدغه ما بیماری سیفلیس فرنگی و حفظ و پاکیزه نگه داشتن خود در مقابله با آن بود، آن‌چنان که در فصل اول کتاب آورده‌ام ــ مفهومی جدید با همان بار معنایی و روش مقابله ــ در حفظ و بازگشت به خویش ــ دریافت شد.

درآن ذهنیت خویش فرو رفتیم و مبانی مدنیت نوین نوپای فرنگیِ پس از رنسانس را نشناختیم و پی نبردیم چرا و چگونه در عرصه دیپلماسی و نظام نوین و اندیشه‌های مؤسس‌اش، ملعبه و بازیچه‌ای شدیم و با ردیه‌نویسی بر «باورهای مسیحی» آن «بیگانگان کافرمسلک و فاسد» و برکشیدن حقانیت مقدر خود دل ‌خوش کردیم. این‌بار هم به‌جای ارزیابی آن مدنیت در اجزای متفاوت و همخوانش، با کلی‌نگری و کلی­گویی خود را از شناخت دستاوردهای مطلوب انسانی در سرزمین‌های دیگر محروم کردیم و هرکس را هم در این زمینه سخنی گفت، نوشت، و دست به تلاشی زد، تکفیر و محکوم کردیم، تا شاید در ارکان آرامش و توازن سنتی مان رخنه وارد نشود. در اولین فرنگ‌شناسی‌مان آن را صرفاً مسیحیت باطل و جاهل خواندیم، لذا ضرورتی به شناسایی مدنیت و دستاوردهای غیر مذهبی‌شان احساس نکردیم. این‌بار هم با عمده‌کردن رویه استعماری مدنیت نوین به ناله و زاری و مظلوم‌نمایی دست یازیدیم. ندانستیم ــ شاید راحت‌تر بودیم ندانیم ــ که رویه استعماری این مدنیت زمانی برنده‌تر و مؤثر بوده که ما از معرفت، امکان و توان لازم در خودنگری و اصلاح و ترقی و تطبیق خود با عصر جدید برخوردار نباشیم. فرنگ وغرب را به عنوان واحدی یک‌دست، نماد فساد و تباهی اخلاقی شمردیم و این‌بار هم خود را از معرفت لازم کنش اجتماعی سالم و کارآمد محروم کردیم.

بی‌آنکه بخواهم مداخلات و تجاوز استعماری دولت‌های غربی در عرصه جهانی را نادیده انگارم یا عوارض بعضاً ویرانگر وابستگی دو سده اخیر در ارکان‌ اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه‌مان را توجیه و تطهیر کنم، باید تأکید ورزم که انگیزه اصلی مقابله گروه‌ها و جریان‌های سیاسی و اجتماعی با حکومت پهلوی، بیش از هرچیز ستیزه با غربی ‌شدن جامعه بود. این فرایند غربی شدن بر نظام ارزشی متعارف تأثیر نهاده و بنیان‌های سنتی و دینی پیشین را لرزان کرده بود. در آستانه انقلاب ۵۷ غرب و غرب­زده مفاهیم منفی و ناسزاگونه­ای بود و عناصر و جریان‌های غیرمذهبی و فعال آن ‌زمان هم تلاش پردامنه­ای دست زدند تا خود را از هرگونه شائبه ی وابستگی به این جلوه اهریمنی، هم‌سان و همراه فضای عمومی، مبرا کنند. اهمیت و اساس درخور تحسین تلاش روشنفکرانی چون تقی‌زاده در دوران مشروطه ــ به‌رغم تمامی کاستی‌ها و خطاها ــ در این نکته مهم و سرنوشت‌ساز نهفته است که او به درستی پی برده بود که  موازین سنتی و شرعی حقوقی مسلط بر سرنوشت جامعه در عصر نوین جهانی، باید به نظام حقوقی و عرفی جدید تبدیل شود و در مسیری افتد که امر مقدس پرسش‌ناپذیر جای خود را به قوانین قابل تغییر و اصلاحِ متکی بر اختیار و اراده شهروندان جامعه، و مطابق با الزامات زمانه بسپارد. امری که به گمان من در تاریخ‌نگاری معاصر در خصوص مشروطه، مجلس اول، و نقش تقی‌زاده از آن غفلت شده و عمدتاً سیاست‌زده و به پیروی از بدفهمی‌های ایدئولوژیک به ارزیابی آسان‌جو و تقلیل‌گرای غیرتاریخی دست زده‌اند. غالب این تاریخ‌پردازی‌ها از منظری آرمان‌خواه و امروزی، بدون ‌شناخت لازم و کافی از جامعه دیروز و ضرورت‌های زمانه به صدور حکم پرداخته‌اند. این آثار بیش از آنکه به مشروطه و مسائل آن مربوط باشد، بیانگر خواست، آرمان و آمال  امروزی نویسندگانشان­اند. رویکردی متأثر از زمان حال و ناهم‌زمان که نه تنها این گره‌گاه مهم تاریخ معاصر ایران در ورود به عرصه جهان نو را نمی‌شناسد، بلکه با کژاندیشی و اصالت‌جویی بر پیچیده‌گی‌های نظری و عملی نسل حاضر افزوده است.

 

یادداشت‌ها

۱-  سهم برجسته و ارزشمند ایرج افشار در انتشار و ارائه شواهد بینش و کنش تقی‌زاده در مشروطه، همچون بسیاری از نمونه‌های مشابه تاریخ معاصر ایران، یک مورد استثنایی است و در قالب سخن نمی‌گنجد. در بندبند فصل­های این کتاب، وام‌دار این تاریخ‌دان، پژوهشگر و دانش‌پژوه خستگی­ناپذیرم.

۲ – سابقه نقد و نکوهش چپ سنتی ایران به کارنامه تقی‌زاده تا آنجا که من یافتم اگر از مقابله برخی جریان‌های سوسیال دموکرات درعصر مشروطه بگذریم، به «فرقه جمهوری انقلابی ایران» برمی­گردد که علوی و ارانی در زمان رضاشاه تأسیس کردند. نشریه ی بیرق انقلاب ناشر افکار آن تشکل به نکوهش تقی‌زاده در عصر پهلوی در کنار محمد مصدق به ‌عنوان منورالفکرانی که با شرکت در نظام حکومتی شریک رضا شاه شده‌اند، پرداخت .(بیرق انقلاب، شماره ،۲ سال اول چاپ اروپا ژوئیه ۱۹۲۸).

این نشریه با اشاره به انتخاب‌نشدن منورالفکرانی چون تقی‌زاده و مصدق در مجلس هفتم می‌نویسد: «تقی‌زاده امروز به مکافات اعمال خود رسیده و چهارسال سیاست طرفداری از رضاخان او را رسوای خاص و عام کرده است. حسن تقی‌زاده که در زمان انقلاب ایران [قائد؟] و علم‌دار مبارزه بر ضد استبداد محمدعلی میرزا بود، امروزه در مقابل رب‌النوع استبداد و رضاخان مانند غلام حلقه‌به‌گوش سر تعظیم فرود آورده.»

(خسرو شاکری، «تقی ارانی در آینه تاریخ»، تهران: نشر اختران، ۱۳۸۷ ص ۳۰۴)

۳- مجله ارزشمند و پژوهشی ایران‌نامه دو شماره از سال ۲۱ خود را در حجمی بیش از ۲۰۰ صفحه به مقاله‌هایی پیرامون تقی‌زاده اختصاص داده است. از این انبوه مطالب قابل تأمل و مفید کمتر از ۵ صفحه به تقی­زاده تا ۳۵ سالگی پرداخته و تنها می‌شود در یک جمله کلی از زبان همایون کاتوزیان تاریخ‌دان و پژوهشگر پرکار معاصر بخوانیم:

«تقی‌زاده جوان و انقلابی برجسته‌ترین و مهم‌ترین روشنفکر مجلس اول و سخنگوی حزب دموکرات در آن مجلس بود.»

(ایران‌نامه سال ۲۱ شماره‌های اول و دوم بهار و تابستان ۱۳۸۲ ص ۳۰۴)

اگر بخواهیم کارنامه تقی‌زاده ی جوان و مترقی مشروطه را فهرست‌وار هم نام ببریم، بیش از این ۵ صفحه می‌طلبد. خواننده پیگیر و جدیِ علاقه­مندی که در پی دانستن این نکته است که «برجسته‌ترین و مهم‌ترین روشنفکر مجلس اول» چه بینش و کنشی داشته که لایق چنین صفاتی شده، کمتر می‌یابد. در همین مقاله ی مفصل حتی سیاهه آرا و کنش تقی‌زاده عصر مشروطه نیز ثبت نشده است. اگر به ‌واقع او را مهم‌ترین روشنفکر مشروطه می‌شناسیم، اهمیت بررسی افکار و اقدامات او در این نهضت سرنوشت‌ساز تاریخ معاصر دوچندان می­شود، در حالی‌که تأکید مطالب بر دوره‌های بعدیِ کارنامه اوست.

۴- از تأثیر تقی‌زاده در مشروطه همین بس که مورخ پیشکسوت و ارجمندی چون فریدون آدمیت به‌رغم ضدیت و عصبیت خصمانه­اش نسبت به او، یکی از مؤلفه‌های اصلی تحقیقاتی خود را در بررسی مشروطه برخورد و بررسی نظر و عملکرد تقی زاده قرار داده است. به‌رغم ادعاهای مکرر آدمیت در بی‌اهمیت بودن تقی‌زاده در مشروطه، هر جا فرصتی می‌یابد، مربوط یا نامربوط، به افکار و اقداماتش می‌تازد. در گفتاری مفصل در همین کتاب به این موارد اشاره کرده‌ام.