بیدادی که بر ما در جمهوری اسلامی رفته است در پیشینه تاریخی ما مانند ندارد. کشتار دهه شصت و نسل کشی زندانیان سیاسی در تابستان سال۶۷ نماد جنایت علیه بشریت و تابلوی راهنمای وجدان های بیدار است تا در جدال با فراموشی پیگیری و یادآوری این ستم تاریخی را تا دادخواهی فردا هرگز فراموش نکنیم. اگرچه در این روزگار دولت ها در برخورد با آمران و عاملان این جنایت هولناک هنوز در دالان های بده و بستان های آشکار و نهان طرح موضوع را به حاشیه می برند تا شاید آرام آرام در بستر زمان فراموش شود. تلاش ما در جدال با فراموشی و آلزایمر تاریخی با گسترش یادها و نام های آن قتل عام شدگان در پهنه ی ملی و بین المللی است که می تواند  زمینه ی بازآفرینی واقعیت را در اذهان ملی و جهانی همچنان زنده نگه دارد. تلاشی که میل به ایستادن در گذشته ندارد. برای دادخواهی و جلوگیری از تکرار حادثه ای مشابه در آینده است که ما درگیر موضوعی چنین حیاتی می شویم. آمران و عاملان این جنایت هولناک هنوز در قدرت اند و برای حفظ سلطه خود و چپاول ثروت ملی از تکرار جنایتی چنین هولناک شرم و ابا ندارند. بیداری وجدان جامعه بشری می تواند از امکان رویداد چنین حادثه ای در آینده جلوگیری کند.

یاد و خاطره جان دادگان آن جنایت هولناک را زنده نگه داریم و زنگ ها را برای  زندگی بهتر در نبرد سیاسی و فرهنگی علیه حکومت جهل و خرافه  پر طنین تر به صدا در آوریم. چنین بادا.

بازآفرینی بیداد و ستمی که در جمهوری اسلامی بر میهن ما رفته است و مکتوب و سند کردن آن در حوزه هنر و ادبیات  می تواند ما را از گزند فراموشی در روند تاریخ  در امان نگه دارد. دیدن از منظر هنر و ادبیات  پویاتر و زنده تر از هر قضاوتی در مسیر تاریخ همراه انسان خواهد بود چرا که هنر و ادبیات از درون با هستی آدمی و چند و چون گذرانش درگیر است. نسیان در مسیر حوادث تاریخی شاید دامنگیر ملتی بشود که هنوز نام فرزندانشان را تیمور و چنگیز می گذارد اما گمان نمی کنم کسی نام فرزندش را ضحاک بگذارد او به نفرینی ابدی از منظر ادبیات گرفتار شده است. گرامی باد یاد و خاطره جان دادگا ن راه آزادی و سوسیالیسم.

 

 

تا خون به رکاب اسب “آقا”ی شما برسد

سی سال و اندی و چند روز است

که از بهشت رستگاری شما گریخته ایم   می گریزیم.

باد

خنج می کشید به تن هوا

خیابان ها گلگون می شدند

در هق هق آنهمه شاخه های شکسته

و انبوه میوه های له شده.

فرصت گریز می گریخت از گام های وقت

عقربه ها بر مدار آتش می چرخیدند

و ما از مرگ می گریختیم.

حالا

روبروی بادها می ایستم

و گریه می کنم

برای تمام کشتی هایی که به ساحل نرسیدند

برای تمام قطارهایی که از ریل خارج شدند

برای پل های شکسته

کبوتران خسته

برای پاره پاره های خودم

که بر چوبه های دار شما ماند

تا ما از مرز جنون شما بگذریم.

گریه می کنم

برای چهره ها و خاطره ها

برای صمیمیت های غارت شده

برای تو

مگر می شود تو را دوست داشت

و گریه نکرد.