نامه خوانندگان

از اصول اولیه ای که یک محقق باید به آنها پایبند باشد عبارتند از صداقت، دوری از دست چینی یافته ها، و سرپوش گذاشتن روی اطلاعات و دانسته هائی که با تئوری، نظرات، و پیش بینی ها همخوانی ندارند. آقای توکلی، به عنوان پرفسور تاریخ و تمدن شرق نزدیک و دور، به این اصول آشنائی دارند و در نشر نتایج تحقیقات و بررسی هایش از آنها پیروی می کند. متأسفانه به نظر نمی رسد که در سلسله مقالات “بهائی ستیزی و اسلام گرائی” که در شهروند شماره های ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۵ منتشر شدند اصول یاد شده را رعایت کرده باشند. در این نامه تنها دو مورد از دست چینی مراجع و سرپوش گذاری و دوری از اطلاعات نامطلوب توسط آقای توکلی را یادآوری خواهم کرد.

۱ ـ کاربرد نژادپرستی در دگرزدائی ـ آقای توکلی در آخرین مقاله از مقالات یاد شده می نویسد “با اوج بهائی ستیزی در دهه ۱۳۲۰، فرضیات نژادپرستانه ای که علیه یهودیان به کار گرفته می شد به بهائیان نیز نسبت داده شد.” و رهبران بهائی را مبرا از نژادپرستی قلمداد می کند و این در حالی است که استفاده از حربه نژادپرستی در دگرزدائی می تواند ریشه در نژادپرستی رهبران بهائی داشته باشد. به عنوان مثال، آقای دنیس مک اپیون، استاد مطالعات دینی دانشگاه نیوکسل (Newcastle upon – TYN ) و از بهائیان انگلیسی که قدر و مرتبه والائی در میان رهبران بهائی داشتند، در مقاله ای که در مجله ی تحقیقاتی مذهب (Religion)، سال ۱۹۸۳، (جلد) شماره ۱۳، صفحات ۲۵۵ ـ ۲۱۹ به چاپ رسید و در تارنمای جهانی موجود است به نژادپرستی آقای شوقی افندی، فرزند آقای عباس افندی ملقب به عبدالبهاء و نوه ی محمدعلی بهاء، پرداخته و مدارکی را بر اثبات مدعای خود ارائه می دهد. آقای شوقی افندی در مهمترین اثرش ـ خدا از کنارمان می گذرد God Passes By ـ که در دهه ۱۳۲۰ منتشر کردند ایرانیان [مسلماً غیر بهائی] را “نژادی به غایت عقب افتاده، فاسد در دنیای متمدن، به شدت ناآگاه، وحشی، جبار، غوطه ور در تبعیض گرائی، چاپلوس در اطاعت از سلسله مراتب رهبری، [خصوصیاتی] که تداعی کننده پستی و خواری یهودیان زمان موسی، تعصب و کوته نظری یهودیان زمان عیسی، و انحراف بت پرستان زمان محمد” قلمداد کرد. و در مقدمه ای که برای کتاب شکننده طلوع (Dawn Breaker) نوشتند ایرانیان را چنین توصیف می کند: “ناظران معتقد هستند که ملت ایران عاجز است و عقب افتاده، دارای اعمال و رفتاری فاسد و تعصبی وحشیانه، و علیه خودشان دسته بندی شده اند. بی کفایتی و بدبختی که نتیجه پوسیدگی اخلاقی است این کشور را پر کرده است. از بزرگتران تا کوچکتران نه ظرفیت اصلاح شدن دارند و نه به نظر می رسد که حتی علاقه ای جدی برای اصلاحات داشته باشند. از غرور و خودپسندی ملی راضی هستند. پرده ضخیمی از بی تحرکی روی همه چیز را پوشانده و رخوت مغزی عمومی هرگونه پیشرفتی را [در ایران] غیرممکن کرده است.” آنچه را آقای افندی بیان نمودند تازگی ندارد و شرق شناسان نژادپرست غرب در دگرزدائی برای قرنها استفاده کرده و می کنند و آقای ادوارد سعید در کتاب معروف سیاست شرق (Orientalism) به طور جامعی به این موضوع پرداخته اند.

۲ـ بهائیان، صهیونیسم و دول استعماری ـ آقای توکلی حمایت دول استعمارگر انگلیس، فرانسه و روسیه را در رشد و نحو آئین بهائی رد می کند و این گونه افکار و اتهامات علیه بهائیان را با تجزیه و تحلیل خاطرات ساختگی کنیاز دالگورکی و با شعارهائی چون نادیده گرفتن “اراده و انتخاب آگاهانه مردم و نقش تضمین کننده آنها” و یا “مرکز جهانی بهائیان” در فلسطین قبل “از پیدایش جنبش صهیونیسم در ۱۸۹۰م/۱۳۲۰هـ . ق” مردود می شمارد. و با شعار آخر سعی دارند به خواننده بقبولانند که مرکز جهانی بهائیان در فلسطین و تأسیس دولت صهیونیسم در فلسطین نه با نقشه ای امپریالیستی، بلکه به دلیل ذکاوت، پشت کاری، و ایمان بهائیان و صهیونیستها بوده است. اگر آقای توکلی از منابع سرشار کتابخانه دانشگاه تورنتو که از طریق کامپیوتر در دسترس ایشان قرار دارد استفاده می کردند و مدت زمانی را که صرف تجزیه و تحلیل خاطرات کنیاز دالگورکی کردند به تحقیق و تفحص در رابطه با موضوع یاد شده در بالا می کردند، آگاه می شدند ـ اگر فرض کنیم که آگاهی نداشتند ـ که اولاً صهیونیسم نه توسط یهودی ها بلکه توسط مسیحیان و در قرن ۱۶ پایه گذاری شده و در اواخر قرن ۱۹ به یهودی ها و بخصوص یهودی های اروپای شرقی تزریق شده و دو دیگر این که فلسطین برای غرب در کل و انگلیس بخصوص بسیار مهم بوده و دولت انگلیس به هیچ دسته و گروهی اجازه اسکان و تشکیل پایگاه و یا تأسیس دولت نمی داد مگر این که از همکاری و اتحاد آنها با سیاست های دولت انگلیس مطمئن می بود. آقای توکلی در شرایط دینی و تاریخی برای برآمدن ادیان بابی و بهائی یاد کردند ولی مطابق معمول از شرایط تاریخی بحثی نکردند و به شعار دادن اکتفا کردند. ولی مسلماً آگاه هستند که دولت انگلیس از هیچ عملی برای جلوگیری از دسترسی فرانسه و روسیه به هند که بزرگترین و پر منفعت ترین مستعمره اش بود دریغ نمی کرد و به همین دلیل بود که قسمتی از خاک ایران را به افغانستان بخشید و فرانسه را در ۱۸۰۱ از مصر بیرون کرد.

آقای محمدان اولد ـ می ـ استاد جغرافیای دانشگاه ایندیانا ـ در مقاله جامعی می نویسد که انگلیس از دهه ۱۸۳۰ ـ یعنی زمانی که از بابیت و بهائیت خبری نبود و آقای تئودو هرتزل هنوز متولد نشده بودند ـ شروع به صهیونیسم کردن یهودی ها و اسکان آنها در فلسطین کرد! گویا این برنامه در ابتدا خوب پیش نمی رفت و سرهنگ هنری چرچیل، کنسول انگلیس در سوریه در ۱۸۴۳ دو شرط اساسی برای موفقیت صهیونیستها جهت ایجاد کشور یهودی ها در فلسطین را یادآوری کرد. شروط یاد شده عبارتند از “اولاً یهودها همگی و متفقانه این موضوع [ایجاد کشور صهیونیسها] را خواهند پذیرفت. دو دیگر این که قدرت های اروپائی آنها را در این راه کمک خواهند کرد.” انگلستان تیمسار جورج گولر ـ فرمانده سابق استرالیای جنوبی و اسکان دهنده مجرمین انگلیسی در آنجا، کسی است که افسانه “فلسطین سرزمینی است بدون ملت” و منتظر “یهودها، ملتی بدون سرزمین” است را رواج داد و اولین کسی است که نقشه مستعمرات “کیبوتس های” یهودی نشین در فلسطین را طراحی کرد ـ را وارد میدان کرد. بعد از قتل الکساندر دوم، تزار روسیه، و مشکلات یهودی ها در آن کشور انگلستان آقای ویلیام هنری هلکر را برای صهیونیست کردن یهودی های روسیه و یهود کردن صهیونیستها مأمور کرد. هلکر کسی است که نقشه موعود فلسطین را در ۱۸۷۲ به صدراعظم آلمان عرضه کرد، اسکان یهودی های روسیه و رومانی را در فلسطین در ۱۸۸۲ مطرح کرد، به پدر صهیونیسم در اروپای شرقی معروف است و معلم آقای تئودو هرتزل شناخته شده است. ایشان برای ارتقاء جنبش صهیونیستی “جامعه عشق و عاشقان صهیون” را با همکاری آقای لئو پینسکر برپا کرد و آقای هرتزل را به صدراعظم آلمان، تزار روس و دیگر رهبران و وزرای اروپا معرفی کرد. آقای هرتزل ممکن است که در ۱۸۹۶ صهیونیسم یهودی را با کتاب “کشوری برای یهودها” بنا نهاده باشد ولی زمینه آن را بنا به اظهارات آقای هلکر انگلستان تهیه کرده اند و فلسطین را ۵۲ سال بعد تحویل آنها داد.

آقای شوقی افندی کمک های روسیه (قبل از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷)، فرانسه و انگلیس به بهائیان را در نوشته هایش تأیید کردند. و اگر هم نوشته های ایشان را نادیده بگیریم، با توجه به آنچه که در بالا آمده، آیا خوش بینانه نیست که فکر کنیم آقای محمدعلی بهاء پس از تبعید و زندانی شدن در فلسطین بتواند بدون کمک مادی و معنوی و اجازه دولت انگلیس ـ که فعالانه مشغول چیدن مهره هایش در فلسطین بود ـ “مرکز جهانی” بهائیان را قبل “از پیدایش صهیونیسم”های یهود در فلسطین برپا بکند؟ آقایان حسین علی بهاء و عباس افندی (عبدالبهاء) چه خدمتی به بشریت ـ و نه انگلستان ـ کرده اند که القاب بارون (Baron) و سر (Sir) را به ترتیب دریافت نمایند؟ اسرائیل که سالها است دست به تخریب حرم شریف ـ یکی از مقدس ترین مکان های مسلمانها ـ تحت واهی حفاری نموده است، قبرستان های مسلمانان را به موزه، مسکن و پارک تبدیل می کند و اجازه بنای حتی کلبه ای را به فلسطینی ها نمی دهد، به چه دلیل بهترین و پر ارزش ترین املاک حیفا را از بهائیان مصادره نمی کند؟ و آیا حداکثر استفاده تبلیغاتی را از “مرکز جهانی” بهائیان نمی کند؟ شعار و کلی گویی آئین بهائیت را الاهی و رهبران بهائیت  را رسولان خدا و مبرا از زدوبندهای سیاسی چه در دوران آقایان حسین علی بهاء و فرزند و نوه اش و چه امروز نمی کند. امید که آقای توکلی در مقالات بعدی ـ که قولش را داده اند ـ به جای شعار دادن و کلی گوئی، مبانی تاریخی ضرورت برآمدن و رشد آئین بهائی را با دلایل قانع کننده و با اتکاء به اسناد و مدارک تاریخی برای خوانندگان شهروند توضیح دهند. کاری که به عنوان مثال، آقای محمدان اولد ـ می ـ در مورد ضرورت و پیدایش صهیونیسم و صهیونیسم کردن یهودها نموده اند و کارشان را در اختیار جهانیان قرار داده اند.