نسل قبل از ما می گفت: یک بام و دو هوا، گویا بیش از یک بام و دو هوا نمی شناختند. امروز هزاران بام و هزاران هوا، با تمام ناهنجاری، روند زندگی گروهی قریب به اکثریت شده. به نام آزادی به نام دموکراسی و به نام تحمل دگراندیشان بام هایمان آنقدر زیاد شده که پای در هوا مانده ایم و انسجام شخصیتی مان را از دست داده ایم. نمی دانیم کجائیم؟! چرا موافق و چرا ناموافقیم؟! به کدام اصول اخلاقی پایبندیم و اصولا اصولی داریم یا نه؟! آنقدر این جسم و روان مان را از این سو به آن سو، از این بام به آن بام می کشیم که خسته و درمانده با خودمان هم بیگانه ایم. از راست به چپ، از افراط به تفریط، تمایلاتمان، آرمان هایمان و اخلاقیاتمان در نوسان است تا جایی که هیچ چیز نمی ماند!

گاه در پشت ماسک آزادی پنهان می شویم، گاه ماسک لیبرالیزم و گاه چپ، گاه راست، گاه تمرین دموکراسی، گاه گفتمان با دگراندیشان و این جابه جایی کماکان ادامه دارد و در پایان جسم و روان مان خسته و کلافه پر از گره های کور با اضطراب ناشی از هزاران بام و هزاران هوا، باید دست و پنجه نرم کنند.

ماکیاولیسم ـ طرح از مانا نیستانی

 

کنده شدن از خاکی که به آن خو گرفته ایم کاری است دشوار و نگرانی ساز، اما دست آویز شدن به خاک هایی گوناگون، کمکی به ریشه دواندنمان نمی کند. در آخر ریشه ها می پوسد و جسمی خسته، ناسالم و آواره به جای می ماند. ترس از همرنگ جماعت نبودن، هر رنگی را پذیرا بودن نیست. چالش با تفاوت ها، به معنای خود به رنگ آن ها در آمدن نیست. چالش با دگراندیشان، بی تفاوتی، حذف و یا به ساز آن ها رقصیدن را نمی رساند. باید با بده بستان و گفتمان با دگراندیشی روبرو شد و به درک متقابل رسید. “با همه بودن یعنی با هیچ کس نبودن”.

چطور ممکن است با همه موافق بود، آن هم به نام آزادی؟ چطور ممکن است به همه “بله بله” گفت و تصور کرد می شود در پشت نقاب آزاداندیشی در امان ماند؟ بهتر است با خود صداقت داشته باشیم و از خود بپرسیم کی هستیم؟ کجا هستیم؟ به چه پایبندیم؟ چه می خواهیم؟ اصول اخلاقی مان چیست؟ و هزاران هزار پرسش و چرایی دیگر.

هر روز به رنگی جدید درآمدن و مهر “یک بار مصرف” را بر دوش کشیدن شایسته یک انسان اخلاقی نیست. می توان به دلایل شخصی، منطقی و اخلاقی محکم و استوار دگرگون شد. حق هر انسانی است که دگرگون شود و از هر جایی که خود صلاح می داند با گذشته بریده و آینده ای کاملا متفاوت را آغاز کند. این یک حق فردی است و در تمام جوامع آزاد و متمدن باید مورد احترام قرار گیرد. این یک حق فردی است و در تمام جوامع آزاد و متمدن باید مورد احترام قرار گیرد، اما نمی توان به نام و یا برچسب آزادی و حقوق فردی، هر روز و هر لحظه به همه و همه چیز آری گفت، البته می توان گفت اما نمی توان نامش را آزادی یا تجدد گذاشت.

هزاران بام و هزاران هوا داشتن نشان از نبود اخلاقیات دارد. می توان یک روز، یک ماه یا یک سال به نام آزادی و مدرن بودن، چهره ای بی اخلاق را بزک کرد اما زمان روشنگر است و بزک ها به زودی پاک می شوند و چهره های بی شکل خود را نشان می دهند. نمی توان ادعای انسان و انسانیت داشت و بنابرمنافع روزانه از بامی به بام دیگر پرید. نمی توان با “او” گفت بَه بَه و چَه چَه و با “دیگری” هم بَه بَه و چَه چَه گفت. باید بدانیم کجا ایستاده ایم و چرا ایستاده ایم و چه می خواهیم. هزاران بام و هزاران هوا داشتن، به هیچ نداشتن ختم می شود. هزاران بام و هزاران هوا داشتن به سرگردانی، ندانم کاری، نگرانی و نهایتاً از “انسان” خالی شدن ختم می شود. انسان هایی با کالبد و نمای انسانی، با درونی “ناانسان” و به شدت خسته و درمانده.

هر روز به دنبال چیزی یا کسی دویدن، او را به خدایی رساندن و پس از چند صباحی او را به زیر کشیدن، له کردن و برابر پشیزی کردن، راه حل نیست. روابط انسان ها، رابطه ای است متقابل. روابط انسان ها خیابان یک طرفه نیست. وقتی کسی را به زیر می کشیم و در ابتذالش هیچ کوتاهی نمی کنیم، باید از خود بپرسیم من در این رابطه کجا ایستاده بودم و چه می کردم؟ روابطی را که به “بن بست” می رسند و این بن بست ها تکرار و تکرار می شوند، باید به زیر ذره بین گذاشت و کم و کاستی ها را صادقانه بررسی کرد. روابط ناهنجار و تجربه های تلخ را در صندوق خانه زمان مخفی کردن به ما کمک نخواهد کرد. باید این صندوق ها را از پستوهای تاریخ مان ، چه فردی چه گروهی و چه اجتماعی بیرون بیاوریم و بازشان کنیم و با نگاهی بی طرف و منصفانه مرورشان کنیم. در این بازنگری باید به درجه ای از رشد فردی و فرهنگی و سیاسی رسیده باشیم که بتوانیم سهم اشتباهات و سهل انگاری های خودمان را هم بشناسیم، وگرنه داستان همین خواهد بود که هست. بازنگری باید از هر نوع تفکر سیاسی، حزبی و مذهبی و غیره و غیره آزاد باشد.

تغییر مداوم و خالی از اندیشه بام ها و هواهای متفاوت، تحمل دگراندیشان یا دموکراسی یا تجدد نیست. تغییر مداوم به معنای نبود تفکر و دیدگاهی منسجم و به بیانی دیگر رشد ناموزون است. اگر بدانیم چه می خواهیم و چرا می خواهیم نمی توانیم هر روز سازی تازه ساز کنیم، نمی توانیم هرروز با همه باشیم و به همه آری بگوییم. همه چیز قرار نیست به سود ما، آن هم سود لحظه ای ما باشد. باید از خود فراتر رفته، به سود جامعه و آینده فرزندانمان فکر کنیم و از همه مهم تر، سود و شادی های طولانی تر و انسانی تر را بخواهیم.

دیگران را گناهکار دانستن، ما را از گناه بری نمی کند. هر یک از ما به نام فردی از جامعه مسئولیتی به عهده داریم و باید آگاهانه به وظایف خود عمل کنیم.

هر روز چیزی، کسی را تائید کردن و در خدا انگاری اش از پا ننشستن، عدم مسئولیت است و باید جوابگویش بود. ما نمی توانیم هر روز رنگی یا نامی تازه بر خود بگذاریم و نامش را آزادی و تجدد بخوانیم. تجدد و نگاه نو داشتن، هر روز رنگ انداختن نیست. رنگ انداختن نشان از تهی بودن و هیچ رنگی نداشتن است.

در جهان امروز، در یک جامعه ی دمکرات و لیبرال به تمام انسان ها اجازه ی دگرگونی داده می شود. اما اگر ما معنای دموکراسی را با در هم و برهم بودن اشتباه کنیم، آن موقع است که به خود اجازه می دهیم، کلمات و واژه ها را مورد سوءاستفاده قرار داده و به نام دموکراسی، تجدد، تحمل دگراندیشان هر روز رنگ عوض کنیم، حال آن که دگرگون شدن باید با اندیشه و تفکر همراه باشد.

رهبران سیاسی، صاحبان تفکر، هنرمندان، پیشروان و روشنفکران را متهم کردن کاری است که سالیان سال است می کنیم و دیده ایم که دردی از دردهایمان دوا نشده. سالیان سال است که حکومت دیکتاتوری حکومت پلیسی، دست اندرکاران و دیگران و دیگران را گناهکاران مطلق می دانیم. درست است که دولت، حکومت، مسئول جامعه و اجرا و حاکمیت قانون است اما این دست اندرکاران چه کسانی هستند؟ آیا مردمانی هستند وارداتی؟ مردمانی هستند که از خاکی دیگر و سیاره ای دیگر واردشان کرده ایم؟ یا دوست، یا فامیل، یا همکلاسی، یا همسایه، یا هم شهری و یا … من و شما هستند؟

دولت، حکومت، پلیس و تمام ارگان های یک جامعه لایه هایی هستند از لایه های اجتماعی، گروهی از گروه های مردم، فرهنگی از فرهنگ جامعه. بسیار تلخ است واقعیت را پذیرفتن، اما واقعیت واقعیت است و در پایان، روزی، روزگاری باید قبولش کرد و نارسایی هایش را به چالش کشید و پس از قبول درد، به درمانش پرداخت.

از ترس عقب ماندن از قافله با پست ترین لایه های جامعه کنار آمدن و بعد برای خشنودی و فریب خود و دیگران، لایه های پست را به زور و فریب به بالا کشاندن، نتیجه ای جز ابتذال ندارد. توجیه ابتذال و با ابتذال کنار آمدن، به قهقرا و دیکتاتوری می رسد. ابتذال را تغییر شکل دادن و بزک کردن، بام ها را عوض کردن، نهایتی جز ابتذالی جدید با تصویری دگرگون برای فریب من و شما نیست.

ابتذال را باید از پایه دگرگون کرد. مهره ها را جابه جا کردن فریب مطلق است. مهره ها را جابه جا کردن، ترس از فروپاشی را برای زمانی کوتاه به پشت صحنه می راند و آسایشی دروغین و کوتاه مدت می آورد. پذیرش دگرگونی بنیادی و اندیشمند، قبول در معرض خطر قرار گرفتن سوداهای شخصی و آنی، شجاعت می خواهد. هرروز به دنبال چیزی یا کسی جدید رفتن، سقوط را جبران نمی کند. سقوط و فروپاشی تدریجی است و “من” فاقد شهامت را فریب می دهد. سقوطی است آرام و بدون چالشی و بدون چرایی.

ارزش های حاکم بر یک جامعه ناشی از ارزش های تک تک افراد آن جامعه است.