بخش اول

کیستی انسان از دیدگاه روانشناسان

کیستی و چیستی انسان، سئوال بنیادین پایدار و همیشگی بشر بوده است: ابهامی به درازای تاریخ، دلربایی بی بدیل و اشتیاقی چالش برانگیز که هماره زمان ذهن و اندیشه بشر را به خود مشغول نگه داشته و آگاهی از آن، از دغدغه های عمیق و ماندگار آدمی بوده است. بس گرانقدر عمرهایی که در راه فهم آن سپری شده و چه اندیشمندان و متفکرین بزرگی که در راه درک دنیای بغرنج و حیرت انگیز خویشتن و آدمی، تمامی لحظات خود را عاشقانه در مقامش ذبح کرده اند تا سعادت شناخت، آگاهی و بصیرت را تجربه و از فراخنا و ژرفنای وجود، درک و مؤانست با خویشتن خویش را  به تمامی  لمس نمایند.

اگر چه  در طول تاریخ فهم و درک آن سرشار از ابهامات و کج فهمی ها  و دشواری های حیرت آفرین بوده است، اما هرگز روزگاری را نمی توان سراغ گرفت که بی تقلای اندیشیدن به عوالم انسانی و شناخت و فهم آن سپری شده باشد، چه هیچ جستجویی برای آدمی صعب و سخت تر از درک خویشتن خویش نبوده است. چرا که با موجودی ناشناخته، مجهول، نهصدتو، اعجاب آفرین، مجموعه ای از تضادها و حیرت ها مواجه است. بدین سان است که هرکسی از  ظن  خود یارش بوده و تبیین و توضیحی مطابق طبع و خواست خود  ارائه  می دهد. “خود”ی که از پیچیده ترین و اسرارآمیزترین مخلوقات آفرینش است.

چنان که دکتر الکسس کارل می گوید: “انسان امروز در ذرات اتم رسوخ کرده، انرژی پروتون را شکافته، به اعماق آسمان ها صعود کرده است و درباره دورترین سیاره منظومه شمسی علم و آگاهی دقیق  دارد، امّا راجع به خود هیچ  نمی داند.”  و آن به خاطر پیچیدگی آدمی است که معلومات ما درباره وی از مجهولاتمان بسیارکمتر است.

تقریباً تمام نظریه پردازان و اندیشمندانی که درباره انسان و چیستی و کیستی وی سخن گفته‌اند، ناگزیر از پرداختن به ماهیت انسان به طور مستقیم و یا غیرمستقیم بوده اند. درک و تعریف از طبیعت آدمی، مستلزم داشتن روش، ابزار و مواد لازمی است که بی وجود آن هیچ حرکتی در راستای شناختش میسور نمی شود. بنابراین پذیرش یا رد فرضیه یا فرض هایی درباره طبیعت وی، اولین و مهمترین گام بسوی تبیین و تعریف انسان براساس روش و جهت گیری علمی نظریه پرداز خواهد بود که در نهایت برمی گردد به درک از انسان با تفسیر و تشریحی که هر تئوریسین از دریافت هایش از انسان دارد و خمیرمایه اساسی برای توضیح و کالبدشکافی سایر رفتارها و نحوه ورود به سایر ابعاد آدمی را ترسیم می کند که نظریه پرداز درصدد تبیین، تعریف و توصیف  و یا تغییر آن است.

 تحلیل و نگرش، برداشت و دیدگاه، طرز تلقی و تبیین صاحب نظران از انسان و ماهیت وی از عوامل  و مصادر متعدد و متنوعی  نشأت  می گیرد. در واقع آنچه  در تبیین های روانشناختی و سایر حوزه های علوم انسانی می بینیم نمی تواند الزاما مبتنی بر علمی باشد که همگان در آن توافق نظر دارند و این مسئله، جزء لاینفک نگرش های علمی  به بعد روانی ـ اجتماعی بشر و از ویژگی های علوم انسانی است.

 بنابراین، تعریف و تفسیرهای موجود در عالم روانشناسی، علی الخصوص به عنوان تئوری در شخصیت و روان درمانی، به خاستگاه و منابع مختلفی برمی گردد که محصول تجربیات منحصر به فرد مقاطع مختلف زندگی تئوریسین ها و نیز تغییر و تحولات اجتماعی، علمی، تاریخی، سیاسی و فرهنگی است که نگرش، طرز تلقی و تبیین آنها را از انسان و ماهیت وی شکل داده است و بدینسان، امکان درک از خویشتن و دیگران را میسور می سازد و بر اساس آن تئوری خود را ایجاد می کند. اگرچه نباید این امر بسیار مهم را فراموش کرد که رشد، تحول و  تغییرات عمیق علمی در اعصار مختلف همواره وجود داشته اند و صد البته این حرکت و روند، به سبب ماهیت پویایی دانش،  همیشه رو به رشد  و تعالی داشته  است.

گفتنی است که در بعضی دوره ها جهش و ترقی عظیمی در همه عرصه ها اتفاق افتاده که ابزار، روش و مواد لازم را برای بسط و گسترش حوزه های مختلف علمی ایجاد کرده است. مسلم است که روانشناسی هم از این مقوله به دور نبوده و عمیقا تحت تأثیر تحولات علمی در اعصار مختلف قرار داشته است. از نگرش ها و تئوری های روانشناختی یک قرن پیش تا به امروز شاهد وسیع ترین و عمیق ترین تحولات علمی در تبیین و تعریف ماهیت انسان، آسیب شناسی روانی، روان درمانی و سایر حوزه های روانشناسی بوده ایم و صد البته خواهیم بود.

نظریه پردازی در حوزه روانشناسی شخصیت و روانشناسی بالینی تماما متکی است به تببین ماهیت انسان و هیچ روانشناسی را گریزی نیست از اینکه تکلیف خود را با تعریف و تبیین از طبیعت و ماهیت آدمی که ویژگی ها، صفات، خصایص و عناصر اساسی انسان را در خود دارد روشن سازد تا حرکت های بعدی وی، در راستای تجزیه و تحلیل رفتار و دنیای درونی میسر گردد. 

در واقع اولین و اساسی ترین گام در نظریه پردازی، روبرو شدن با ماهیت انسان می باشد. چرا که جهت گیری، تحلیل و نگرش وی را شکل می دهد. تشریح رفتار آدمی و کالبد شکافی دنیای وی و همچنین آسیب شناسی روانی و درمان آن، منوط به گذشتن از مسیر  تعریف از ماهیت آدمی است، چرا که ساختار تئوری های روانشناختی بر مفاهیم بنیادینی استوار است که نگرش نظریه پرداز بر آنها قرار گرفته. فرض و ویژگی های بنیادینی که درباره طبیعت انسان وجود دارد به قرار زیر است.

آزادی /جبرگرایی

منطقیبودن/ غیرمنطقی بودن

کل نگری/ جزء نگری

سرشتینگری/ محیطی نگری

تغییرپذیری/ تغییرناپذیری

ذهنیت/ عینیت

درونکنشی / برونکنشی

تکامل / تعادل

شناختپذیری/ شناختناپذیری

فرض های فوق به صورت دو قطبی و در خطی ممتد قرار دارند که اغلب نظریه پردازان به نسبی و پیوستار بودن آنها معتقد هستند. اگرچه شدت و ضعفی در دیدگاه های روانشناختی در موارد فوق وجود دارد که به اختصار توضیح داده خواهد شد. به ندرت پیش می‌آید که نظریه‌پردازی، انسان را در یکی از این دو قطب و به طور مطلق ببیند.

 

جبر۱ـ اختیار۲

مسئله جبر و اختیار با قدمتی بس طولانی از عمده ترین مباحث در حوزه فلسفه و الهیات است و همیشه محل نزاع و تضارب  آرا متفکرین در حوزه های مختلف بوده است. اما با تغییر و تحولات همه جانبه ی علمی  و رشد و گسترش علوم بطور اعم و علوم انسانی به طور اخص مسئله آزادی و جبر وارد سایر حوزه ها ی علوم انسانی از جمله روانشناسی شخصیت نیز شده است.

اینکه آیا آدمی در فعل و عمل خودمختار است یا مجبور؟ آیا عوامل بیرونی هدایت و کنترل رفتار آدمی را به عهده دارد و یا اینکه خود اعمال خود را تنظیم و هدایت می کند؟  و تا چه اندازه افراد آزادند که مسلط بر رفتارهای خود باشند؟ آیا ما می توانیم به طور خودمختار و خودانگیخته، سمت و سوی اندیشه‌ها و رفتارهایمان را تعیین کنیم و به طور منطقی از راه‌های موجود دست به انتخاب بزنیم؟ آیا ما در انتخاب و عمل از آگاهی و هشیاری برخورداریم و آزادانه دست به انتخاب می زنیم و  مسئول رفتار و سرنوشتی  هستیم که آزادانه انتخاب کرده ایم یا تحت کنترل و تسلط محیط اجتماعی، اوضاع درونی ناشناخته، تجارب گذشته، عوامل زیست‌شناختی۳، فشارهای ناخودآگاهی۴ یا محرک ‌و عناصر حاکم در بیرون از هستی خود که هیچگونه آگاهی۵، بصیرت۶ و اشراف بر آنها نداریم، رفتار می‌کنیم؟ این ابهامات از بنیادی ترین و غامض ترین سئوالاتی اند که نظریه پردازان روانشناسی (شخصیت) با آن مواجه بوده و درصدد تبیین و تعریف آن برآمده اند.

دو گروه عمده را در تئوری های روانشناختی می توان ردیابی کرد که در موضوع جبر و اختیار نگرش ویژه ای دارند:

گروه اول اندیشمندانی هستند که معتقد به مختار بودن و آزادی انسان هستند.  مزلو  و  راجرز  از روان‌شناسان انسان‌گرا۹ـ معتقدند انسان بمثابه یک ماشین نیست که هدایت و کنترل آن در دست انگیزه‌های ناخودآگاه۱۰ باشد (مطابق نگرش فروید) و یا اسیر و دربند محرک های محیطی باشد (مطابق نظریه واتسون و اسکینر) بلکه موجودی است که آزادی و اختیار دارد و می تواند خود را بسازد و به زندگی خود معنا ببخشد.

مزلو از معتقدان سرسخت اراده آزاد، اختیار و انتخابگر بودن آدمی است. به نظر او، هر کسی می‌تواند به طور آگاهانه، بهترین راه ارضای نیازها و چگونگی شکوفا کردن توانایی ها و استعدادهای بالقوه خود را انتخاب کند  و بر اساس آن عمل نماید. این انتخاب به عهده ماست تا خویشتن و یا خود منحصر به فردی را خلق کنیم که در حال شکوفا شدن باشد یا ما را از رسیدن به بالاترین سطح رشد انسان بازدارد. انسان با برخورداری از مسئولیت تام در قبال رفتارها و انتخاب های خود می تواند در مسیر رشد و خودشکوفایی قرار گیرد و یا از آن دور شود. مسئولیت اوضاع روانی بر عهده فرد بوده و خود به وجود آورنده آن است که با انتخابگر بودن معنی پیدا می کند.

راجزر نیز مانند مزلو، در موضوع اراده آزاد و جبری بودن رفتار، موضع روشنی دارد. انسان‌ با کارکرد کامل۱۱ در ایجاد خویشتن خود از اراده آزاد برخوردار بوده و همواره می تواند آزادانه عمل کند و انتخابگر باشد. هیچ بعدی از ابعاد وجود روانی برای او از پیش تعیین نشده و در حصار آن گرفتار نیست.

آدلر معتقد است که هر فرد یکتا۱۲و بی همتاست و دارای اراده آزاد بوده و امکان گزینش و انتخاب نیز برای خلق “خویشتن” در او وجود دارد، هر چند جنبه‌هایی از طبیعت آدمی ذاتی است. وی می گوید: ما انسان را در زندگی آن گونه می‌بینیم که گویا هیچ چیز به صورت علّی و جبری وجود ندارد و هر چیزی می‌تواند به صورت متفاوت از چیزهای دیگر رخ دهد. در روان‌شناسی از علت و جبرگرایی نمی‌توان سخن به میان آورد.

گروه دوم، روان‌شناسانی هستند که انسان را موجودی کاملاً مجبور و فاقد هرگونه اختیار می‌دانند. از این میان می توان به  فروید (سیستم روان تحلیل گری) و اسکینر(رویکرد رفتارگرایی) اشاره ‌کرد. فروید معتقد است هرچیزی که ما انجام می‌دهیم یا احساس کرده و می‌اندیشیم و حتی در رؤیا می‌بینیم، از پیش به وسیله نیروهای گریزناپذیر و نامریی ناخودآگاه درون ما رقم خورده است. ما دائماً در چنگال غریزه‌های زندگی۱۳ و مرگ۱۴اسیریم. شخصیت بزرگسالی ما به طور کامل در اثر تعامل‌هایی شکل می‌گیرد که پیش از پنج‌سالگی مان ـ سنی که کنترل محدودی بر زندگی خود داشته‌ایم ـ روی داده‌اند. به دلیل این تجربه‌های نخستین، که سایه ای ابدی بر وجود ما افکنده‌اند و رفتار ما را شکل می دهد بنابراین در هر عملکرد و حرکتمان محکوم به جبر هستیم.

اسکینر۱۵سخت بر این باور است که افراد کاملا مکانیکال عمل می کنند، به همان روش که ماشین‌ها عمل می‌کنند. به اعتقاد وی ما به وسیله نیروها و فشارهای محیط بیرونی رفتار می‌کنیم و نه به وسیله نیروهای درونی، چه عوامل درونی عامل برانگیزاننده رفتار و عملکرد ما نیست. از زمان فروید تا کنون، ما با هیچ نظریه‌پردازی که در دیدگاه‌های خود تا این درجه جبرگرا باشد و حتی کوچک‌ترین گمان آزادی، اراده و خودمختاری در رفتار را نفی‌ کند، روبه رو نشده‌ایم.

ادامه دارد

۱- Determinism

۲- Freedom

۳-  Biological

۴- Unconscious Impulses

۵- Awareness

۶- Insight

۷- Humanistic Psychologists

۸- Unconscious Motivation

۹- Humanistic Psychologists

۱۰- Unconscious Motivation

۱۱- Fully Functioning Person

۱۲- Unique

۱۳- Eros

۱۴- Thanatos

۱۵- John .B Skinner

 

* دکتر محمود صادقی موسس سازمان مشاوره و بهداشت روان “آتنا” است.