سخنرانی در کانون دوستداران فرهنگ ایران ـ واشنگتن، خرداد۱۳۹۰

اجازه بدهید تا بحث امروز را با یک دقیقه سکوت به احترام و در اعتراض به مرگ خود ناخواسته سه تن از جدیدترین قربانیان شکنجه و خشونت آغاز کنم. زنده یادان سیامک پورزند، عزت اله سحابی و هاله سحابی.

این مبحث را با روایتی از ویکتور فرانکل۱، روان شناس مشهور آلمانی شروع می کنم.

او هفت تن از اعضای خانواده خود را در اردوگاه های آدم سوزی نازی ها به جرم یهودی بودن از دست داد. ولی او زنده ماند و امیدوار. وقتی از او پرسیدند کدام عامل باعث شد که شما زنده بمانید و چنین امیدوار و در جستجوی معنی زندگی، جواب داد: “فقط یک چیز مرا زنده نگه داشت؛ که زنده بمانم و در سالن دانشگاه برای دانشجویانم در مورد روان شناسی افراد شکنجه شده صحبت کنم.”

من نیز امروز به عنوان یک شهروند شکنجه شده که هم در دوران حکومت پهلوی و هم در دوران حکومت جمهوری اسلامی قدری از این شکنجه های سفید و قرمز را تجربه کرده ام، با شما سخن می گویم.

همچنین می خواهم به عنوان یک معلم روان شناس، که هم در ایران و هم در آمریکا، با پدیده های ریز و درشت روان شناسی سروکار داشته ام تجربیات خود را در اختیار شما بگذارم.

 

تعریف کلی

شکنجه انجام هر عملی است تحت فشار و زور بر خلاف میل انسان برای گرفتن اقرار یا اجبار برای همکاری؛ و این حالتی است که فرد شکنجه شده برای زنده ماندن و نجات خود مجبور به رفتاری می شود که در شرایط عادی قادر و یا مایل به انجام آن نیست.

تبعید یک نوع شکنجه است. اخراج از کار به دلایل سیاسی و مذهبی نوعی شکنجه است. تفتیش عقاید و یا شنود مکالمات تلفنی و یا ورود به سایت های شخصی و نیز تجاوز به حقوق شهروندی یک انسان استرس زا و مصداق عمل شکنجه است. فشارهای مذهبی برای تغییر مذهب، فشارهای سیاسی، فشارهای اجتماعی در نوع لباس، نوع غذا، نوع دوست داشتن، نوع نوشیدن، نوع عشق ورزیدن، نوع سوگواری و حتی نوع نماز خواندن می تواند در زمره شکنجه قرار گیرد.

با این تعریف می شود گفت شکنجه رفتاری است که متضاد آزادی و کرامت انسانی است. اگر این تعریف کلی را قبول کنیم می توان چنین نتیجه گرفت که هر کدام از ما در برهه ای از زندگی شخصی مان نوعی شکنجه را تجربه کرده ایم و امروز در اینجا افرادی حضور دارند که شکنجه های مستمر و سیستماتیک سیاسی را در دوران بازداشت در اوین یا قزل حصار به جان خریده اند.

 

تعریف خاص و حقوقی شکنجه

شکنجه مجموعه رفتارهای سیستماتیک یک شخص حقوقی در مورد یک شخص حقوقی دیگر می باشد که تحت آموزش های ایدئولوژیکی، مذهبی، قومی، حزبی و سیاسی انجام می شود. بنابراین شخص شکنجه گر عامل و کارگزار یک سیستم فکری، سیاسی، حزبی، ایدئولوژیکی یا قومی است.

از دیدگاه حقوقی تعریف شکنجه مشخص تر و جهان شمول تر است. بر اساس ماده یکم کنوانسیون منع شکنجه مصوب سازمان ملل متحد (۱۹۸۴)۲ این طور آمده است:

“هر عملی که به واسطه آن و تعمداً درد و رنجی شدید، خواه جسمی یا روحی، بر فردی اعمال شود آن هم برای اهدافی چون کسب اطلاعات یا اعتراف گیری از وی یا یک شخص ثالث و یا به هدف تنبیه او به دلیل انجام عملی که او یا شخص ثالثی مرتکب شده، و یا مظنون به ارتکاب آن می باشد؛ یا با هدف ارعاب و واداشتن او یا شخص ثالث به انجام کاری، و بنابر دلایل تبعیض آمیز از هر نوع (شکنجه محسوب می شود) به ویژه هنگامی که چنین درد و رنجی از سوی یک مقام یا فرد دیگری با سمتی رسمی یا به تحریک یا رضایت یا قبول وی اعمال شده باشد.”

 

سابقه تاریخی شکنجه

شکنجه از بدو تاریخ اجتماعات بشری وجود داشته است و در اشکال متفاوتی و به کرات از طرف برده داران، فئودال ها، فرمانروایان دینی، روسای کلیساها، حاکمان، امیران، سپاهیان و روسای ایلات در مورد انسان های خودی و غیرخودی اعمال می شده است و بعضی از انواع آن بسیار وحشتناک و تکان دهنده بوده است؛ مثل زنده به گور کردن یا کندن پوست و پر از کاه کردن و به دروازه شهر آویختن فرد خاطی؛ و یا زندانی را زنده زنده به گچ گرفتن و یا به دار آویختن از جرثقیل.

در روم باستان شهادت برده قبل از شکنجه اثری نداشت و شخص شکنجه شونده می بایستی در زیر شکنجه اعتراف می کرد تا بعدا در دادگاه این شهادت بر علیه او استفاده شود.

حتی پیامبران و اشخاص مورد احترام مذهبی نیز از آسیب شکنجه مصون نبوده اند. در مسیحیت، خود حضرت عیسی شکنجه شده و به صلیب کشیده می شود. مریم مجدلیه نیز از جمله قربانیان شکنجه است. در دین اسلام سمیه دختر خباب مادر عمار و یاسر اولین قربانی شکنجه در اسلام و پسر عامر دومین شهید شکنجه در اسلام است.

در تاریخ ایران می توان از شکنجه مزدک و مزدکیان، مانی و مانویان، بابک خرم دین، منصور حلاج، بزرگمهر، آغا محمدخان قاجار، سمک عیار، حسنک وزیر، ابومسلم خراسانی، میرزا تقی خان امیرکبیر، فرخی یزدی، شوریده شیرازی، محمد کتیرایی ها، رضا رضایی ها، گل سرخی ها، مرضیه احمدی اسکویی ها، ذوالنورها، سعیدی سیرجانی ها، پورزندها، منتظری ها، زهرا کاظمی ها، زهرا بنی یعقوب ها، ترانه موسوی ها، سهراب اعرابی ها، محمد کامرانی ها، محسن روح الامینی ها، کمانگرها، سحابی ها، ستوده ها، ضیا نبوی ها و … نام برد.

 

تحلیل ریشه های شکنجه

روان شناسان بالینی از جمله سام واکنین۳، در توجیه عمل شکنجه روی دو عامل اساسی انگشت می گذارند؛ یکی شکنجه های کاربردی و دیگری شکنجه های سادیستی (بیمارگونه).

هر دو نوع شکنجه برای سرپوش گذاشتن بر ترس عمیق شخص شکنجه گر است. در نوع اول منبع ترس در بیرون شخص شکنجه گر می باشد و در نوع دوم ترس از درون شخص شکنجه گر و گذشته پاتالوژیک زندگی وی نشأت می گیرد. می توان این دلایل را به شرح زیر برشمرد و در جریان بحث در حد امکان به بعضی از آن ها خواهم پرداخت:

۱-  شکنجه برای گرفتن اطلاعات جهت مجازات های بعدی زندانی

۲- شکنجه برای گرفتن اطلاعات و مجبور کردن زندانی به همکاری؛ در این نوع شکنجه از کشتن زندانی پرهیز می شود چرا که اطلاعات فرد زندانی از خود وی اهمیت بیشتری دارد.

۳- شکنجه به عنوان انجام فریضه دینی و تکلیف الهی برای اجرای فرامین خدا یا نماینده خدا (توجیه اخلاقی و دینی)

۴- شکنجه های سادیستی که شخص شکنجه گر برای ارضای تمایلات سرکوب شده خود و سرپوش گذاشتن بر ترس، درماندگی، حقارت و ضعف های خود اقدام به شکنجه دیگران می کند. رفتار شکنجه گر در این نوع از شکنجه بعضاً خارج از کنترل، افراطی و خصومت آمیز می باشد. شکنجه گر عمدتا با هدف انتقام و دیگر تخریبی و برای ارضای خود، زندانی را شکنجه می کند. در حقیقت شکنجه گر خود کودک آسیب دیده و شکنجه شده ای است که اکنون فرصت یافته است تا انتقام شکنجه های خود را از زندانی بی پناه بگیرد. (پدیده جابجایی)

۵- شکنجه در زمان جنگ در زندان و یا در حین درگیری های خیابانی؛ در این نوع شکنجه، شخص شکنجه گر عمدتا جهت تایید فرامین افراد مافوق و همراهی با ساختار حکومتی اقدام به شکنجه دیگران می کند. چرا که از دست دادن موقعیتش برای وی ترسناک می باشد.

۶- شکنجه برای به دست آوردن مجدد کنترل، اعتماد به نفس، برتری و احساس رضایتمندی که خود یک مکانیسم دفاعی روانی ناخود آگاه می باشد. (جبران)

تمامی موارد فوق دارای یک پویایی روانی مشترک می باشند: ترس

ترس از غضب الهی و آتش جهنم، ترس از مافوق، ترس از دشمن، ترس از گذشته تاریک خود، ترس از دست دادن موقعیت اجتماعی و سیاسی، ترس از دست دادن خانواده و جان و مال و ناموس، ترس از دست دادن شرافت و حیثیت و آبرو، ترس از رانده شدن از اجتماع، ترس از مجازات های اجتماعی و امثالهم.

 

فرم های مختلف شکنجه

برای روشن تر شدن مطلب می توان شکنجه را به انواع مختلف تقسیم بندی کرد. عده ای آن را به شکنجه های جسمی، روانی، اجتماعی و مذهبی و جنسی تقسیم بندی می کنند و عده ای شکنجه را به دو نوع سفید و قرمز نامگذاری می کنند.

منظور از شکنجه سفید شکنجه های روانی است که روح و روان و یا مغز شخص شکنجه شونده را مورد تجاوز قرار می دهند که  اثر جسمی قابل مشاهده کمتر آشکار است؛ مثل زندان مجرد، محرومیت حسی، محرومیت از خواب، به هم ریختن ساعت بیولوژیکی بدن، توهین، تنهایی مطلق، بستن چشمان، پوشاندن سر و صورت طوری که شخص نتواند صدایی بشنود یا چیزی ببیند، محدودیت غذایی، محدودیت توالت رفتن، محرومیت از فضای آزاد، محرومیت از صحبت کردن با خانواده، محرومیت از اطلاعات جهان خارج، اعدام مصنوعی، بردن زندانی به تماشای مراسم اعدام، ندادن جسد زندانی به خانواده وی، پنهان نگه داشتن محل دفن زندانی از خانواده وی، اخذ پول و جریمه از خانواده برای تحویل جسد، تحقیر کردن، تراشیدن موی سر، تف کردن بر سر و صورت زندانی، روزنامه های تقلبی به زندان آوردن، و …  همگی از انواع شکنجه های سفید هستند که به منظور تحقیر شخصیت، ایجاد احساس ترس، تنهایی و بی پناهی در شخص شکنجه شونده اعمال می شود و این ها همگی آثار روانی دراز مدتی بر زندگی عادی شخص شکنجه شده و اطرافیانش باقی می گذارد. اما این بدان معنی نیست که این شکنجه های سفید روی دستگاه بیولوژیکی شخص شکنجه شده بی تاثیر باشد.

تپش قلب، فشار خون بالا، به هم خوردن توازن فعالیت های درونی بدن با جهان خارج، سوء هاضمه، زخم معده، بیماری های قلبی و تنفسی، تشنج، بی خوابی، میگرن و انواع و اقسام واکنش های جسمی کوتاه و دراز مدت از جمله ایست قلبی یا پیشرفت در بیماری سرطان را در پی دارد.

منظور از شکنجه قرمز مجموعه شکنجه هایی است که جسم فرد را مورد آزار و تعرض قرار می دهد که البته اثرات روانی و روحی بعدی به همراه خواهد داشت؛ مثل کتک زدن، شلاق زدن، تعزیر، سرپا نگه داشتن، آب ریختن روی سر، فرو بردن سر در توالت، سوزاندن بدن با سیگار، کشیدن ناخن ها، وارونه آویزان کردن از سقف، قپانی، در تابوت گذاشتن، تجاوز جنسی فردی و جمعی، لخت کردن و در سرما نگه داشتن، ادرار کردن روی سر و صورت، حمله با سگ، بستن دست و پا با زنجیر در ملا عام، سوزاندن با اتو، شوک الکتریکی، سوزاندن با آب جوش، مثله کردن، فرو کردن اشیا به داخل بدن، شکنجه فوتبال (اصطلاح ساواکی ها)، کهریزکی کردن، سنگسار و در نهایت کشته شدن در زیر شکنجه.

 

روان شناسی شکنجه

با توجه به زمینه تاریخی یاد شده اکنون به اصل مطلب که روان شناسی شکنجه است می رسیم.

کسانی که با پروسه روان درمانی آشنایی دارند می دانند که در جریان روان درمانی، شخص درمان گر با خبرگی و با بهره گیری از تکنیک های حرفه ای خود تلاش می کند تا در یک شرایط انسانی و با ایجاد اعتماد متقابل، به شخص درمان پذیر کمک کند تا نسبت به مشکلات شخصی خودآگاهی جدیدی پیدا کند و در حل آن بکوشد. در این رابطه روان شناس یا روانکاو می کوشد تا اجزای به هم ریخته شخصیت بیمار را به هم نزدیک کرده و بیمار را در راه حل مشکل یاری رساند و او را به یگانگی، سلامت و کارآمدی در زندگی سوق دهد. در این پروسه درمان گر نقش بازسازنده شخصیت درمان پذیر را دارد. این رابطه بین روان درمانگر و درمان پذیر یک رابطه مساوی، انسانی، با مسئولیت و سراسر از حسن تفاهم است. در حقیقت در پروسه روان درمانی شخص درمان پذیر آگاهانه و داوطلبانه، اضطراب ها، ترس ها، ناامیدی ها، واماندگی ها و شکست های خود را با اعتماد کامل به درمان گر در میان می گذارد با آگاهی به این که اطلاعات داده شده بر علیه او به کار نخواهد رفت.

اما این پروسه در روابط فیمابین شکنجه گر و شکنجه شونده کاملا برعکس می باشد. شکنجه گر نه تنها در جهت تکمیل شخصیت و حل مشکل شکنجه شونده تلاش نمی کند، بلکه هدف شکنجه گر تکه تکه کردن شخصیت حقوقی، انسانی و اجتماعی زندانی است. او به عنوان کارگزار نیروی سیاسی حاکم چنان وانمود می کند که فعال مایشاء است. جان، مال، ناموس، شرافت، شخصیت، مردانگی، زنانگی، هویت، احترام و همه چیز شکنجه شونده یا زندانی در ید قدرت اوست و اساسا شخص شکنجه شونده دارای هیچ هویت انسانی نیست. بلکه اوست که قانون می سازد، تفسیر می کند، قضاوت می کند و اجرا می کند.

شکنجه گر در تلاش است تا با انواع شکنجه های جسمی، روحی و اجتماعی، فرد زندانی را به نقطه درماندگی و بی پناهی و تنهایی و ناتوانی مطلق برساند و به اصطلاح او را بشکند و از شکسته شدن شخصیت زندانی احساس غرور و نخوت و پیروزی می کند تا احترام و موقعیت اجتماعی بهتری را در سیستم حکومتی مسلط پیدا کند. کافی است نگاهی به روابط و برنامه های پیچیده لاجوردی، کچویی، حاج داود و میثم در زندان های ایران بعد از سال ۱۳۶۰ بیاندازیم تا این روابط را موشکافی کنیم.

بنابر این رابطه بین بازجو یا شکنجه گر و شکنجه شونده در جریان بازجویی در زندان نه یک رابطه افقی و مساوی نیست، بلکه یک رابطه خطی، نامساوی و از بالا به پایین است. یعنی رابطه این دو شخص فارغ از میزان تحصیلات یا شرایط و موقعیت اجتماعی یا پایبندی به اصول اخلاقی، مذهبی یا سیاسی، یک رابطه معیوب و پاتولوژیک است چرا که:

۱- این رابطه به هیچ وجه رابطه برابری نیست. یکی از قبل محکوم و دیگری حاکم است.

۲- عادلانه نیست چرا که یکی از حداکثر امکانات برخوردار است و دیگری از حداقل امکانات.

۳- انسانی نیست چرا که یکی خود را انسان برتر و صاحب قدرت، نماینده اخلاق و قانون مدار می داند و دیگری یک حیوان، یک انسان خطاکار، مجرم، کافر، ملحد، خراب کار و یا جاسوس است.

۴- پارادوکسیکال است چراکه یکی مورد حمایت اجتماعی، سیاسی و حزبی است اما دیگری از حمایت اجتماعی برخوردار نیست و حتی وانمود می شود که مایه ی ننگ خانواده و اجتماع است.

شنکجه گر با استفاده از تمام تبلیغات رسمی و حکومتی چنان وانمود می کند که او معیار اخلاقی جامعه و عامل امنیت اجتماعی است و شکنجه شونده باعث تهدید و از هم پاشیدگی اجتماع است. در حقیقت شکنجه گر چنین می پندارد که ایدئولوژی حاکم بر اجتماع آسیب پذیر شده، حکومت دارد می بازد و اگر ببازد وی نیز بازنده این بازی خواهد بود. او موقعیت اجتماعی خود را تابعی از حکومت می داند و چنین توجیه می کند که اقدام او در راستای حفظ جامعه است و شخص شکنجه شونده باید از وی برای این کار سپاسگزاری هم بکند؛ و می بینیم که شکنجه گر هم به راستی به نوعی شکنجه می شود. نه به وسیله خودش بلکه به وسیله مسئولان بالاتر از خود. او هم به نوعی ترس زده و نگران آینده خود می باشد.

ادامه دارد

پانوشت ها

۱-Viktor Frankl

۲-UN Convention against torture and other cruel, inhuman or degrading treatment or punishment

۳-Shmuel Ben David “Sam” Vaknin

 

* اشکبوس طالبی روانشناس ساکن آمریکا است.