اول: «دزدان کوچک» در سرزمین من!

سه روز قبل یک پسر ۱۶ ساله با یک تفنگ پلاستیکی و یک چاقو وارد «بانک صادرات سیرجان» شد و قبل از سرقت بانک، دستگیر و بلافاصله روانه زندان شد! او یک نیم تنه فلزی هم بر تن داشت که نوعی «زره خار دار» بود، تا هیچکس نتواند او را دستگیر کند. او چند هفته بعد از برملا شدن نقش «بانک صادرات ایران» در اختلاس سه هزار میلیارد تومانی، به شعبه کوچکی از همان بانک در سیرجان حمله کرد، اما برای هر منظوری که داشت، ناکام ماند. شاید قوه قضائیه این پسر نوجوان را به جرم اقدام به سرقت، به «قطع دست» محکوم کند.

دستان کوچکش را ببینید در دستبند و صورتش را که در غیاب چشم ها حیرت را نمایش می دهد

همانند کارگر جوانی که مهرماه پارسال به یک قنادی در تهران دستبرد زد و چهار میلیون تومان از صندوق آن برداشت و سه میلیون آن را بین سایر کارگران قنادی تقسیم کرد و بابت همان یک میلیون تومانی که بابت حقوق ماهانه خودش برداشت، به حکم «قطع ید» محکوم شد.

و یا مانند آن جوان مشهدی که همان پارسال، دستش را به جرم «اخذ مال نامشروع از طریق سرقت» در زندان مشهد قطع کردند و محمد ذوقی، دادستان مشهد گفت: «عمل یک سارق می تواند در شرایطی از مصادیق “جرم محاربه” باشد که مجازات سنگین “اعدام” را در پی خواهد داشت ولی در سرقت هایی که مصداق محاربه نباشد، با یک درجه تخفیف(!) و بر اساس قانون مجازات اسلامی و آیه ۳۸ سوره مائده قرآن: «اصل بر قطع ید سارق است».

و این است سرنوشت بخش زیادی از نوجوانان و جوانان سرزمین من. کسانی که یا در کوه های مرزی «کولبری» (قاچاق خرده کالا) می کنند و عاقبت شکار تک تیراندازان پلیس می شوند. و یا کارگری و باربری می کنند و یا گرفتار باندهای موادمخدر می شوند و یا بالاخره روزی رگ دستان خود را با تیغ عصیان، چاک می دهند و در خاموشی و تنهایی می میرند.

نسل سوخته ای که هیچ آینده روشنی در مقابل خود نمی بینند و همین امسال «هفت میلیون نفر» دیگرشان، «ترک تحصیل» کردند و از گردونه باطل تحصیل در سرزمینی که «علم و هنر» در آن هیچ فضیلتی ندارد، خارج شدند.

این سرنوشت دزدان کوچک سرزمین ماست. سرزمینی که دزدهای بزرگ، نه تنها از پیگرد قانونی مصون هستند، بلکه جزو «بزرگان» و «محترمین» جامعه جای دارند.

دزدان آبرومند بالا از راست: شهرام جزایری، محسن رفیق دوست، پائین محمد جهرمی محمودرضا خاوری، امیرمنصور آریا یا آقای الف . خ

دوم: «بزرگان آبرومند» در سرزمین من!

بیخود نیست که خیلی از جوانان بسیجی و بیکار سرزمین ما، برای اظهار وجود بر روی هموطنان خود و به روی زنان و مردان معترض تیغ و قمه می کشند و در ضیافت تجاوزهای جنسی به معترضان و زندانیان شرکت می کنند.

آنها به درستی دریافته اند در سرزمینی که فضیلت آدمها در میزان «رذیلت» آنهاست، هر چه کثیف تر باشی، بزرگتر و عزیزتر می شوی!

پس با رمز «فتح المبین» به پسرهای معترض تجاوز می کنند و…

سرزمین من تنها جای زمین نیست که «سرزمین فرصتها» برای اوباش و اراذل جامعه است. اما در هیچ کجای زمین، اراذل و اوباش با نام دین و به بهانه عمل نیک، چنین بر ناموس و مال و جان انسانها چنگ نیانداخته اند.

در سرزمین من کافی است «چوپانی» باشی که به گرگها فرصت درندگی گوسفندان را می دهد، آنگاه می توانی مثل محسن رضایی فرمانده سپاه بشوی و فرزندان ملت را به قتلگاه هشت ساله یک جنگ بی سرانجام بفرستی و بعد از عمری قاچاق سلاح و سیگار و عافیت نشینی، وقتی از بالا امر کردند؛ «نامزد» انتخابات بشوی و هر وقت امر کردند؛ «انصراف» بدهی و هر وقت تقلبی شد، به فرموده بالایی ها؛ «خفقان مرگ» بگیری و از آنچه «ناموس» خود می خواندی، یعنی از «رأی مردم» چشم بپوشی. مطمئن باش حتی اگر هزاران میلیارد دلار سیگار و مشروب هم به کشور وارد کنی، هیچ آیه ای از قرآن برای قطع دستانت نخواهند یافت! کافی است بزرگ و آبرومند و کمی هم «بی ناموس» باشی!

در سرزمین من کافی است جایی در آن بالا بالاها داشته باشی. همین که وارد حلقه بشوی، کار تمام است. دیگر هر کاری، هر کاری که می خواهی بکن و مطمئن باش که از پیگرد در امان هستی.

در سرزمین من، کافی است داماد رئیس بازرسی بیت رهبری باشی و مثل «محمد جهرمی» از دوستان آیت الله جنتی و رحیمی و احمدی نژاد و بیت رهبری باشی و سهم هر کسی را به موقع داده باشی! مهم این است که در حلقه حاکمیت یک جایی داشته باشی. در آن صورت مطمئن باش حتی اگر سه هزار میلیارد تومان از پول مردم را هم به جیب بزنی، باز هم گزندی نخواهی دید و آن آیه معروف ۳۸ سوره مائده برای قطع دست آن نوجوان سیرجانی و آن کارگر قنادی اجرا خواهد شد ولی گزندی به تو نمی رساند!

اگر روزی از فلاکت آن نوجوان سیرجانی رهایی یافتی ولی به حلقه بزرگان راهی پیدا نکردی، تازه شده ای مثل میلیونها نفری که زنده اند، اما زندگی نمی کنند! نگران اوقات فراغت خود و خانواده ات نباش! در آن روز هم چیزی برای تفریح دارید! شاید بامداد روزی به همراه خانواده ات در ساعت پنج صبح به میدان شهر بروید و برای دیدن اجرای حکم قطع دست و یا دار زدن یک نوجوان و سنگسار یک زن جمع شوید و فریاد بزنید:«لا حکم الا لالله!». کافی است خود را از دزدی بزرگان بیخبر جلوه بدهید،

کافی است فراموش کنید سردار نیروی انتظامی با شش زن برهنه نماز جماعت خواند و زنا کرد و سنگسار هم نشد.

کافی است از یاد ببرید فلاحیان یک بانوی مهماندار را به خلوتگاه خود کشاند و باعث خودکشی اش شد.

فراموشی، اکسیر زندگی در سرزمین ماست! فراموش کنید ممکن است روزی همین طنابی که بر گردن این نوجوان رقصان بر چوبه ی دار است، بر گردن شما و یا فرزندتان هم خواهد افتاد. کافی است فراموش کنید از جماعت گرگها هستید، یا از جماعت گوسفندان!

شیره ی جان این کودک را می مکند و خود را فربه می کنند، دزدان آبرومند کشورمان ایران

در سرزمین من، انگار حکم خداوند جاری نمی شود مگر با ریختن خون! و چه خونی ارزان تر از خون بیگناهان، خون نوجوانان؟ در سرزمین من، آیات قصاص و سنگسار و قطع دست، در مورد «بزرگان محترم» که به گفته آیت الله جنتی باید آبرویشان(!) محفوظ بماند، هرگز اجرا نمی شود. اما در مورد مردمی که هیچ پناهی ندارند، برای اجرای قصاص و حدود الهی، حتی یک روز هم تأخیر جایز نیست!

راستش گاهی در چیزی تردید می کنم. گویا خداوند که موعظه گویان هرزگویش در سرزمین من، هزاران آیه و  صدها سوره مجازاتش را بر فرق ما کوفته اند، «هرگز» و حتی یک بار هم از روی محبت بر سرزمین ما عبور نکرده است.

گویا نسیم رحمت خدایی، به این سرزمین که رسید؛ یا خشکید، یا یخ زد. و یا سوخت!

باور دارم خداوند سالهاست که در سرزمین من، توقف نکرده است. وگرنه دزدان کوچکش چنان بدفرجام نبودند که با یک دست ناقص، به گدایی بیافتند و بزرگان آبرومندش، آن چنان در امان نبودند که به ریش مردم بخندند و دزدی را آزادنه تر ادامه دهند.

به قول شازده کوچولو: «انگاری یک جای کار می لنگد؛ همیشه!»