بخش دوم

منطقی۱۶ـ غیرمنطقی۱۷

اساس این فرض در مورد ماهیت انسان بر جایگاه، سطح، میزان و نقش منطق، عقل و تفکر در شکل دهی، هدایت، کنترل و تأثیرگذاری بر رفتار و عملکرد انسان است. سئوال اساسی اینجاست که، آیا رفتارآدمی اساساً می تواند به وسیله عقل هدایت شود یا  نیروهای ناخودآگاهانه و غریزی عامل برانگیزاننده رفتاراند و آگاهی  و اندیشیدن و تعقل نقش تعیین کننده ای در بروز و ظهور رفتار ندارند.

در نظریه روان تحلیلی  فروید، انسان‌ها اساساً غیرمنطقی رفتار می‌کنند، به دلیل اینکه غالب رفتارهای آدمی منشأ ناخودآگاهانه داشته و هیچ کنترلی بر آنان ندارد. عامل برانگیزاننده و منشأ بسیاری از عملکردها، رفتارها، عواطف و احساسات ما در “نهاد”۱۸ بوده که کاملا در حوزه ناخودآگاهی قرار دارد و تمام ابعاد شخصیت فرد، تحت الشعاع این بخش  از وجود روانی است و تفکر، منطق و اندیشیدن جایگاه خاصی در شکل دهی رفتارهای ما ندارد. در مقابل دیدگاه فوق، نظریه‌پردازانی مانند: آلپورت، فرانکل، مزلو، راجزر، کِلی، موری که برداشتی مثبت و خوش ‌بینانه ای از ماهیت انسان دارند، معتقدند انسان‌ها موجوداتی عقلانی هستند و عقلانی نیز رفتار می‌کنند.

 آلپورت پدر روانشناسی شخصیت معتقد است که ما از توانایی لازم برخوردار هستیم تا به شکلی عقلانی و خردمندانه به زمان حال توجه کرده  و برای آینده برنامه‌ریزی کنیم و هویت خود را خود  بسازیم.  مزلو، یکی از ویژگی های افراد خودشکوفا را، ادراک بسیار کارآمد از واقعیت می‌داند. راجزر نیز معتقد است مردم اساساً موجوداتی منطقی هستند که به وسیله درک آگاهانه از خود و جهان تجربی، کنترل می‌شوند. وی نفوذ چندانی برای نیروهای ناهشیار و غیرمنطقی بر رفتار افراد قائل نیست.

 

کلگرایی۱۹ ـ جزء گرایی۲۰

نگرش کل گرایانه به انسان همیشه با دیدگاه مخالفی مواجه بوده که برای مطالعه و بررسی  انسان، به اجزا وجود و همچنین رفتار وی مستقل از سایر قسمت ها نگریسته است. در صورتی که کل گریان آدمی را یکپارچه تعریف می کنند و فرض را بر این می گذارند که تمام قسمت های مختلف در تأثیر و تأثر این کلیت یکپارچه هستند. داشتن چنین سمت و سویی در تبیین ماهیت انسان تمام تحلیل ها و تبیین ها را تحت الشعاع قرار داده، نگرش نظریه پرداز را شکل می دهد.

یکی از مهم‌ترین رویکردهای روان‌شناسی که می‌توان گفت نماینده کل‌نگرها به شمار می‌آید، مکتب “گشتالت”۲۱ است. پیروان این مکتب بر این باورند که انسان فقط در کل و به طور یکپارچه قابل بررسی است و مجزا ساختن آن به عناصر جزیی نمی تواند ماهیت و تمامیت آن را روشن ‌کند، برای مثال، نصف یک تکه‌ گچ هنوز یک تکه ‌گچ است، ولی کوچک ‌تر، اما نصف یک انسان به هیچ وجه یک انسان نیست. مفاهیم کل‌نگر را در نظریه‌های  آدلر،  آلپورت،  مزلو  و راجزر  می‌توان مشاهده کرد.

در نظریه آدلر، رفتار انسان را تنها می‌توان بر اساس مفهوم غایت‌ شناختی یا نهایت‌ نگری درک کرد. وی می‌گوید:”ما هرگز نمی توانیم یک شخص را جز یک موجود خود همسان و در نتیجه، یک کل هدف‌گرا و هدفمند در نظر بگیریم”.

آلپورت گرچه واحد تشکیل ‌دهنده شخصیت را صفت می داند، اما اعتقاد دارد که با بررسی صفات، هرگز نمی توان آنها را به طور کامل شناخت، بلکه زیربنای عناصر گوناگون (صفات)، وجود یکپارچه و کل‌نگر (روان) است که شامل تمام جنبه‌های شخصیتی است که وحدت درونی را شکل می‌دهند.

در مقابل، طرفداران جزءنگری معتقدند شناخت نظامدار رفتار انسان، تنها از طریق تجزیه و تحلیل جزء به جزء اجزای تشکیل ‌دهنده آن حاصل می‌شود. مکتب رفتارگرایی، مهم‌ترین نماینده این دیدگاه است. در مکتب اسکینر به گونه ای واضح، رفتار، مرکب از عناصر اختصاصی (پاسخ‌ها) است و برای شناخت شخصیت نیز باید عناصر جزیی سازنده رفتار را، واحد مطالعه رفتار بشر قرار داد.

 

 

سرشتنگری۲۲ ـ محیط نگری۲۳

در بحث وراثت و محیط، به میزان اثرگذاری عامل وراثت و محیط اشاره می شود، بدین معنی که عامل برانگیزاننده رفتار آدمی از چه منشا و آبشخوری نشأت می گیرد. فروید موضع میانه‌ای را اتخاذ کرد. او اعتقاد داشت بخش اعظم رفتار انسان ذاتی است، یعنی انسان‌ها بیشتر محصول عوامل سرشتی و زیستی هستند؛ زیرا نهاد ـ نیرومندترین بخش شخصیت ـ یک ساختار ذاتی یا زیربنایی فیزیولوژیکی۲۴ است. مراحل رشد روانی ـ جنسی۲۵ما نیز بر همین گونه است. با این حال، بخشی از شخصیت ما در دوران نخستین زندگی، در اثر تعامل‌های والدین کودک شکل می گیرد.

موضع راجرز درباره موضوع ذاتی ـ محیطی ماهیت انسان، بیشتر متمایل به سرشتی بودن است، چرا که وی معتقد است که، میل به خودشکوفایی۲۶ استعدادی بالقوه و ذاتی است. اگرچه نقش محیط خانوادگی ـ اجتماعی، محرکها، نیروها و عوامل اجتماعی را نیز در مسیر رشد و فرایند خودشکوفایی نادیده نگرفته و به آن اعتبار بسیار داده است.  تا جائی که معتقد است که اگر عوامل رشد، میسر و مهیا نباشد و امکان حرکت در راستای خودشکوفایی میسور نگردد و انسان توان تغییر آن را نداشته باشد، باید تغییر محیط را تجربه کند و به بیانی دیگر تن به هجرت دهد. بنابراین می‌توان گفت: راجرز نسبت به سرشتی‌نگری در گسترده ‌ترین معنای آن، پایبندی متوسطی دارد و این معنا را می‌توان از مفاهیمی مانند “ماهیت انسان”، “ماهیت درونی انسان”، “خویشتن حقیقی انسان”، “بالقوه‌های ذاتی انسان” و نیز تمام مفاهیمی که آشکارا بر پایه تکامل ‌زیستی  و شخصیت انسان دلالت دارند،  استنباط کرد.

روان‌شناسان دیگری مانند موری، مزلو، آلپورت و آدلر به هر دو دسته از عوامل ارثی و محیطی توجه دارند و تأثیر و نفوذ آنها را تقریباً برابر می دانند و معتقدند ما نمی‌توانیم به درک شخصیت نایل آییم، مگر آن که اثر نیروهای فیزیولوژیکی و محرک‌های محیط فیزیکی، اجتماعی و فرهنگی را بپذیریم.

در مقابل، نظریه‌ پردازانی همچون اسکینر، اریکسون۲۷ و بندورا۲۸بیشتر بر عوامل محیطی تأکید می‌کنند. اسکینر در توضیح این که چگونه افراد از یکدیگر متفاوت‌اند، تکیه چندانی بر گوناگونی سرشتی ندارد. او در پیروی از رفتارگرایان کلاسیک۲۹ (واتسون۳۰)، گوناگونی محیطی را به عنوان علت اساسی تفاوت‌های فردی در نظر می‌گیرد و با جسارت می‌گوید: متغیرهایی که رفتار انسان، نتیجه عملکرد آنها است در محیط قرار دارند.

 

تغییرپذیری۳۱ ـ تغییرناپذیری۳۲

در این فرض، سئوال بنیادی این است که آیا ماهیت انسان و به تبع آن شخصیت، دائماً در حال تغییر و تحول است یا اینکه ساختار اولیه و زیربنای شخصیت ثابت است و تغییراتی که احیاناً در افراد می بینیم، روبنایی و سطحی است؟ شاید بتوان گفت، فروید و روان تحلیل گران بیش از همه ی  نظریه‌ پردازان شخصیت، عمیقاً معتقد به تغییرناپذیری هستند. زیرا از منظر فروید رشد انسان  مبتنی بر پایه‌های زیستی است و تأکید دارد بر اینکه شخصیت فرد بالغ، محصول انواع گوناگون تجربه‌های دوران اولیه کودکی اوست و رفتارهای بعدی تکرار همان دوره است.

 

ذهنیت۳۳ ـ عینیت۳۴

یکی دیگر از فرضیه‌های اساسی درباره ماهیت انسان این است که آیا افراد در یک دنیای درونی و متأثر از تجربه‌های شخصی زندگی می کنند و رفتارشان متأثر از عوامل ذهنی و روانی است و یا آن که تحت تأثیر عوامل بیرونی و محیطی هستند؟

اختلاف نظر در این فرضیه میان نظریه ‌پردازان، به ویژه بین رفتارگرایان و پدیدارشناسان۳۵ بسیار شدید است. مزلو، راجزر، آدلر و کلی بر عوامل ذهنی تأکید می ورزند و رفتارگراها مانند اسکینر، برای عوامل عینی اهمیتی بیشتر قائل‌اند. برای مثال، راجرز معتقد است: دنیای درون هر فرد و نوع برداشت او از واقعیات، تأثیر بیشتری بر رفتار او دارد تا عوامل بیرونی. آدلر، برای دنیای ذهنی، اصطلاح “طراحواره دریافت” را به کار می‌برد که به عقاید شخص درباره خود و دنیای پیرامونش اشاره دارد.

کلی۳۶ ادعا می کند انسان‌ها در دنیای سازه‌های شخصی و تماماً ذهنی زندگی می کنند. افراد، ممکن است رویدادهای بیرونی را آن گونه که مایل‌اند تعبیرکنند، اما در عین حال، این تعبیرها در نظام‌ ذهنی سازنده آن باقی می‌ماند.

در مقابل، اسکینر هیچگونه اشاره‌ای به حالت درونی فرضی برای تبیین رفتار موجود زنده نمی‌کند. در نظام اسکینر، نه تنها تجربه ذهنی چنان که کلی ادعا می کند، فرضی نامربوط است، بلکه رجوع به آن، منبع اصلی سردرگمی در روان‌شناسی معاصر تلقی می شود. اسکینر مدعی شد سازه‌های تصویرکننده تجربی درونی، که توسط نظریه‌پردازانی چون فروید، آدلر، اریکسون و موری به کار رفته ‌اند، هیچگونه کمکی به تبیین رفتار نمی‌کنند، بلکه تبیین رفتار را مخدوش می‌کنند. وی معتقد است رفتار انسان را براساس روابط عینی محرک ـ پاسخ۳۷ می توان توضیح داد.

 

بخش سوم و پایانی هفته آینده

 

۱۶- Rationality

۱۷- Irrationality

۱۸- Id

۱۹- Holism

۲۰ – Elementalism

۲۱-Gestalt Approach

۲۲- Constitutionalism

۲۳- Environmentalism

۲۴- Physiological

۲۵- Psychosexual Development

۲۶- Self Actualization

۲۷-Erik Erikson

* دکتر محمود صادقی موسس سازمان مشاوره و بهداشت روان “آتنا” است.