به دنبال سخن تاریخی رهبر درکرمانشاه، که گفتند اگر لازم باشد می توان ساختار حکومت را تغییر داد، آقای لاریجانی، “همان که رئیس مجلس است”، در گفتگو با خبرگزاری مهر فرموده اند به نظر من منظور رهبر این بوده که رئیس جمهور یا با رای مستقیم مردم انتخاب شود یا به وسیله نخبگانی که مردم انتخاب کرده اند.

بدیهی است که خود آقای لاریجانی بهتر از بنده و شما می داند حرفی را که زده یک شوخی است. مملکت ما برای خودش صاحب دارد. این صاحب به گفته آقای خاتمی، یک تدارکاتچی لازم دارد. مسلم است که این تدارکاتچی را خودش انتخاب می کند، اما برای تنوع، گاهی اسمش را می گذارد رئیس جمهور، گاهی نخست وزیر و ممکن است روزی هم هوس کند و اسمش را بگذارد کدخدا!

دلیل اینکه چرا باید رئیس جمهور را برداشت و جایش نخست وزیرگذاشت هم روشن است. بشر تنوع طلب است. همانطوری که مردم، گاهی نان سنگک می خورند گاهی لواش یا بربری که زندگی شان یکنواخت نباشد، مملکت هم می تواند گاهی نخست وزیر داشته باشد و گاه رئیس جمهور و زمانی چیزی مشابه آنها.

این تغییرات گاه به گاه، مردم را به زندگی امیدوار می کند و با اتکاء به ضرب المثل از این ستون به آن ستون فرج است  از ذوق اینکه سیستم اداره مملکت به زودی تغییر می کند و همه چیز روبراه می شود، مدتی دلخوش می شوند.

این کارها سابقه تاریخی هم دارد و هارون الرشید هم از این کارها زیاد می کرد. صد جور جعفر برمکی را برد و آورد بلکه یکی از آنها گوش به فرمان از آب درآید.

بدیهی است که سیستم حکومتی ما خیلی بهتر از دوران هارون الرشید است. در زمان هارون مجلس شورائی وجود نداشت.  گاهی که هارون شک می کرد که قصه های شهرزاد راست است یا دروغ، بزرگان دربار را جمع می کرد و در مورد قصه ها از آنها سئوالاتی می کرد و می پرسید به نظر شما ها من بالاخره این شهرزاد را بکشم یا اینکه چیکارش کنم؟

برخی از بزرگان از جان گذشته هم قبل از آنکه خلیفه دستور نهائی را بدهد، حرفی می زدند و نطقی می کردند که این رسم هنوز هم متداول است.

“نطق قبل از دستور” یادگار همان دوران است! به تقلید از همان دوران، نمایندگان فعلی مجلس ما نیز حق دارند “نطق قبل از دستور” ایراد کنند ولی کی جرأتش را داره؟ به خودشان می گویند مگر مرض داریم قبل از دستور حرفی بزنیم و برای خودمان دردسر درست کنیم؟!

این سیستم حکومتی پیشرفته را هم ما آسان به دست نیاورده ایم.  ۲۵۰۰ سال تاریخ مدون داریم. هزار جور تجربه تلخ تاریخی کسب کرده ایم، زحمت و مرارت کشیده ایم و دود چراغ خورده ایم و حالا دیگر می دانیم که چه بایستی کرد و چه نبایستی کرد؟

ما ملت زرنگی شده ایم. به جای آنکه مثل خارجی ها خودمان در سرنوشت خودمان دخالت کنیم و هزار جور دردسر برای خودمان جورکنیم، همه اختیارات خودمان و نمایندگان مان را یکجا واگذار کرده ایم به یکنفر که هر کار دلش خواست بکند و خودمان با آهنگ آغاسی مرحوم می زنیم و می خوانیم و می رقصیم که: لب کارون، چه گلبارون، میشه وقتی که میشینن دلدارون!

 

چه شهامتی!

آقا این رامین میهمانپرست، سخنگوی وزارت امور خارجه ایران چه دل و جرأتی دارد. آدم توی ایران زندگی کند و از این حرفها بزند؟ واقعاً که دل شیر می خواهد.

پس ازکشته شدن قذافی ایشان بدون هیچ رودربایستی و خجالتی و بدون اینکه یک ببخشید یا دور از جان شمائی بگوید، فرمودند مستبدان و ظالمان تاریخ فرجامی جز نابودی ندارند.

ایشان بدون توجه به اینکه در چه حکومتی و درکجا زندگی می کند گفت: این سرنوشت محتوم همه مستبدان و ظالمان تاریخ است که با نادیده انگاشتن حق ملت ها در اعمال حاکمیت خود، سرانجامی جز نیستی و نابودی ندارند.

واقعاً که آفرین به این دل و جرأت. عیسی سحرخیز و احمد زیدآبادی چند کلمه انتقاد معمولی کردند، الان سالهاست در زندانند، این آدم با چه دل و جرأتی چنین حرف هائی را زده؟ فکر نکرده که حرفهاش برخورنده است؟!

آموزش هنرپیشگی در یک روستای محروم خوزستان

 

از روزی که این فیلم که لینکش را برایتان گذاشته ام، آمده است توی یوتیوب، هزار نفر نوشته اند چرا باید درکشور ثروتمند ایران، عده ای سه هزار میلیارد سه هزار میلیارد بدزدند و بچه های  معصوم همین آب و خاک برای رفتن به مدرسه اینقدر عذاب بکشند؟

عیب کار اینجاست که هیچکدام از این آدمها توجه نکرده اند که همین بچه ها پس فردا که بزرگ شدند، می توانند جای جمیز باند را بگیرند و به عنوان هنرپیشه های طراز اول مشغول کار شوند و به نان و نوائی برسند.

مگر جیمزباند غیر از همین کارها کارهای دیگری هم می کند؟ هرگز به این فکر کرده اید که اگر این بچه ها می خواستند به مدرسه هنرپیشگی بروند، چقدر باید می پرداختند تا بتوانند این هنرها را بیاموزند و مثلا با طناب از رود خانه عبورکنند؟

ترا به جان هرکس که دوست دارید فقط سختی هائی را که این کودکان می کشند نبینید. به نکات مثبت این نوع مدرسه رفتن ها هم فکرکنید. مسئله سه هزارمیلیارد را هم همانطورکه آقا فرمودند، لطفاً فراموش کنید و کشش ندهید. یک چیزی بود گذشت و تمام شد!

http://www.youtube.com/watch?v=23EEbxZ5FGg

فاتحه خوانی بر فضای سبزکرمان

این روزها به هرکدام از خیابانهای کرمان که سر بزنی، انبوهی از درختان را می بینی که چون برگ درخت! به زمین ریخته اند.

صدای اره برقی کسانی که المأمورند و معذور، تنها موسیقی مجازی است که صبح تا شب گوش ها را نوازش می دهد و آنطورکه روایت شده، شنیدنش گناه هم ندارد!

 

چرا درخت ها را قطع می کنند؟ به کسی مربوط نیست. کار دولت شوخی بردار و سئوال پذیر نیست. ممکن است درخت ها آفت گرفته باشند و مسئولان به جای سمپاشی، صرفه را در قطع درختان تشخیص داده باشند؟

مهم اما کار یک هنرمند کرمانی است که یکی از خیابان های کرمان را پر از تنه های قطع شده این درختان مادرمرده کرده است تا مردم فاتحه ای برای فضای سبز شهرشان بخوانند.

چه با مسماست این بیت که می گوید:

گفتم: ای جنگل پیر، تازگیها چه خبر؟

پوزخندی زد و گفت: هیچ، کابوس تبر!

* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.