بخش اول

تبعید به احتمال قوی یکی از ویژگی های دائمی تحول تاریخی در هر جامعه است و بنا به گفتار یکی از نویسندگان قدمت آن “به قدمت خود بشریت می رسد.”(۱) در اسطوره های مذهبی مفهوم تبعید به اولین تظاهر گناه نخستین برمی گردد. براساس اسطوره ی تورات زمانی که قابیل برادر خود هابیل را به قتل می رساند خدای یهوه تبعید را به عنوان یک تنبیه احتمالی مطرح می سازد: “تو فراری خواهی بود و در سرتاسر زمین آواره خواهی شد.” قابیل درحالی که به گناه خود اعتراف می کند این مجازات را سنگین تر از جرمی که مرتکب شده است اعلام می دارد و به خدا چنین اعتراض می کند:

“مجازات من از حد تحمل ام فراتر است. بنگر! امروز تو مرا از سرزمین ام می رانی. من باید خویشتن از دیدرس تو نهان سازم و به یک فراری بدل شوم و آواره باشم درکرانه های زمین چرا که هرکس به من برخورد کند در پی قتل ام خواهد بود.”(۲)

آوارگان فلسطینی سال ۱۹۴۸

 

تبعید در دوران ما برخلاف گذشته، شکل نفی یا بیرون کردن فرد از محل زندگی اش به عنوان یک مجازات سیاسی یا غیرسیاسی نیست، بلکه شکل فرار جمعی و میلیونی توده های بدون چهره مردم دارد. از معدودی رهبران سیاسی و هواداران پروپا قرص مرام های اجتماعی که بگذریم این انسان ها معمولاً قربانیان بی گناه نظام های موجود و سیاست های ملی و بین المللی هستند که خود در ایجاد و تداوم شان هیچ نقشی نداشته و ندارند.

این کوچ جمعی اشکال مختلف ذیل را به خود می گیرد:

۱ـ آوارگی به وضعیت انسان هایی اطلاق می شود که به دلایل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، ملی، مذهبی، جنگ، خشونت و نظایر اینها ناگزیر از فرار از وطن می شوند و از مرزهای بین المللی می گذرند. مساله ی مهم در این رابطه نداشتن حق انتخاب است. ازاین لحاظ آواره کسی است که دلش نمی خواهد آواره باشد.

۲ـ تبعیدی و خودتبعیدی کسی را شامل می شود که او را از وطن رانده اند یا خود نمی خواهد به وطن برگردد چرا که در آنجا قادر به زندگی و فعالیت نخواهد بود.

۳ـ مهاجر که بنا به دلایل اقتصادی و فرهنگی وطن را ترک می کند و حق انتخاب دارد، هر زمان اراده کند می تواند به زادگاه خود بازگردد.

۴ـ کارگر مهاجر که با انگیزه ی کار جلای وطن کرده و اغلب به صورت غیرقانونی و با حداقل مزد در کشورهایی که به نیروی کار نیاز دارند به سختی زندگی می کند.

۵ـ بازگردانده شده به آوارگانی گفته می شود که پس از سال ها دربدری با خاتمه ی جنگ یا واژگونی رژیم های جبار به صورت داوطلبانه و یا بر اثر فشار سازمان های بین المللی و یا دولت میزبان به کشور خود بازگردانده می شوند.

۶ـ آواره ی درون مرزی که در داخل کشور خویش بنا به همان دلایلی که فرد را آواره ی  بین المللی می کند به کوچ اجباری دچار شده است.

 

مرز و حد فاصل روشنی بین مقوله های مربوط به کوچ وجود ندارد. گاهی غربت زدگی همه ی این مرزها را درهم می نوردد. در مورد تبعید ادوارد سعید، استاد تبعیدی فلسطینی، می گوید:”می توان در مورد تبعید فکر کرد، لیکن وحشتناک است اگر انسان آن را تجربه کند. تبعید شکافی است درمان ناپذیرکه بین یک انسان و زادگاهش برقرار می شود. هرگز نمی توان بر اندوه بنیادی ناشی از تبعید چیرگی یافت. گرچه درست است که ادبیات و تاریخ شامل رویدادهای قهرمانانه، عاشقانه ی شکوهمند و حتی پیروزمندانه  در زندگی انسان تبعیدی است. لیکن این ها چیزی بیش از کوشش برای چیره شدن بر اندوه فلج کننده ی غربت نیستند. دستاوردهای تبعید همواره با زیان ناشی از چیزهایی که انسان آنها را برای همیشه پشت سرنهاده است تضعیف می گردد.”(۳)

 

تبعید اساسا وضعیتی است ناپیوسته از وجود. هستی انسان آواره با نوعی گسستگی همراه است. آواره از ریشه، زاد و بوم وگذشته اش کنده شده است. زندگی در تبعید در دوران ما به مراتب مشکل تر از گذشته است. آنگاه که تبعیدی خود را بخشی از یک آرمان درحال پیروزی یا یک جنبش بالنده ی سیاسی ببیند، درد غربت را می تواند به جان بخرد. لیکن با توجه به بحران مرامی و سیاسی موجود در جهان امروز برای انسان تبعیدی به آسانی میسر نیست که تخته پاره های زورق شکسته ی زندگی خویش را جمع وجورکند و زندگی چند پاره ی خود را پیوند زند.

 

درد غربت دردی است که در همه ی زمان ها جان و روح انسان ها را سوهان زده است. در دوران انتقال فرد خود را “بی درکجا” حساب می کند و چشم به افق های نومیدی دوخته است. قدیم ها زمانی که می خواستند بدترین نفرین را نثار کسی کنند می گفتند “خدا ریشه ات بکنه!” ژوزف کنراد نویسنده ی انگلیسی دراین رابطه می نویسد “هر برگ گیاه نشان خود را بر زمینی که از آن کسب حیات و نیرو می کند می گذارد. انسان نیز ریشه در سرزمینی دارد که از آنجا ایمان و جان یافته است.”(۴) زمانی که این ریشه کنده می شود فرد دچار پریشانی می شود. ضرب المثلی است مشهورکه “اگر مرغ هم جابجا شود چهل روز تخم نمی کند.”(۵)

 

ریشه کن شدن به هر دلیل که باشد دشوار است چون انسان باید تمام علایق اش را پشت سر نهد و این آسان نیست:

چو بو با هرگل این باغ پیوند است جانم را

ز شاخ ای باغبان آهسته بردار آشیانم را

 

و یا به قول غلام احمد نوید شاعر فقید افغان:

من نکهتم به سینه ی گل دارم آشیان

ای باد صبح دور مکن از چمن مرا

 

لاهوتی نیز در این زمینه چنین سروده است:

ناله ی بلبل بی دل نه ز بی بال و پری است

دردش این است که افتاده جدا از چمنش

 

انسان تبعیدی یک پرنده ی مهاجر نیست، او مرغی آشیان سوخته است که دربدر ویلان و سرگردان به دنبال سرپناهی می گردد ولی در پهنه ی این دنیای دون آن را نمی یابد. او به هر جایی که قدم می نهد کس و ناکس ته مانده خاکستری را که از سوخته شدن خرمن هستی اش برایش بجای مانده به باد فنا می سپارد. به قول میرزا نصیر جهرمی:

فلک را عادت دیرینه این است

که با آزادگان دایم به کین است

شنیدم وقتی از فرزانه استاد

در این خاکی طلسم سست بنیاد

خوش الحان طایری در بوستانی

به شاخی ریخت طرح آشیانی

به محنت خار و خاشاکی کشیدی

در آن شاخش به صد امید چیدی

چو طرفی زآن خراب آباد کردی

ز شادی نغمه ای بنیاد کردی

چو وقت آمد که بختش یاور آید

گل امیدش از گلبن برآید

که ابری ناگهان دامن کشان شد

وز آن برقی عجب آتشفشان شد

شراری ریخت در کاشانه ی او

که یکسر سوخت عشرت خانه ی او (۶)

 در یک نگاه دقیق تر آوارگی از آشیان سوختگی نیز بدتر است. آشیان سوختگی پرنده ی دربدر را عوامل طبیعی و گریزناپذیر رقم زده است، در حالی که آوارگی یکی از دهشتبارترین فجایع انسان علیه انسان است.

 شکنجه تبعید و تبعیدی شکنجه دیده

تبعید به طور تاریخی خود نوعی شکنجه محسوب می شود. زمانی که فرد را به زور از زادگاهش می رانند و او مجبور است که برای همیشه با تمام علایق و وابستگی های خود بدرود بگوید. عبید زاکانی شاعر طنزپرداز قرن هشتم هجری را زمانی که به زور از شیراز بیرون کردند تبعید خود را با مرگ برابر دانست.

رفتم از خطه شیراز و بجان در خطرم                          

این کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم

می روم دست زنان برسر و پای اندرگل

زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم

گاه چون بلبل شوریده درآیم به خروش

گاه چون غنچه ی دلتنگ گریبان بدرم

من از این شهر اگر برشکنم در شکنم

من ازاین کوی اگر برگذرم درگذرم

بی خود و بی دل و بی یار برون از شیراز

“می روم وز سرحسرت به قفا می نگرم”

قوت دست ندارم چون عنان می گیرم

خبر از پای ندارم که زمین می سپرم

این چنین راز که امروز منم در غم عشق

قول ناصح نکند چاره و پند پدرم

ای عبید این سفری نیست که من می خواهم

می کشد دهر به زنجیر قضا و قدرم (۷)

 پس از جابجایی و ریشه کن شدن اجباری، انسان تبعیدی ناگزیر است برای خود آشیانه ی تازه ای در”بیدرکجا” بسازد. لیکن او ناگزیر است که یک زندگی نابسامان و توأم با بدبختی را ادامه دهد. اوریپیدس ادیب یونانی در دو هزار و پانصد سال پیش نوشت: “هیچ دردی بالاتر از دست دادن زادگاه نیست.”تصورش را بکنید که فرد تبعیدی قربانی شکنجه نیز باشد. در این صورت شکنجه ی تبعید چند برابر خواهد شد و گاهی زندگی تبعیدی را دچار ناسامانی بازگشت ناپذیر می سازد.

براساس تجربه من در ارائه خدمات همه جانبه به تبعیدیانی که از آثار شکنجه رنج می برند، این انسان های رانده شده در مسیرساختن آشیانه ای تازه درکشور میزبان باید با سه معضل اساسی دست و پنجه نرم کنند:

 گذشته ای که نگذشته

گذشته ی فرد باعث می شود که گاهی احساس غربت زدگی لحظه ای دست از سر انسان زجرکشیده و شکنجه دیده برندارد و او را هرروز و هر ساعت ـ حتی در خواب و رؤیا ـ غربت زده کند. شاعری درباره ی تأثیر گذشته بر زندگی انسان می گوید:

این عقده ی غم که در دل ماست

از عمرگذشته حاصل ماست

ادواردو گالیانو، نویسنده ی نامدار آمریکای جنوبی، در کتاب آغوش های خود می نویسد: “هیچ پوششی نمی تواند زباله ی خاطره را بپوشاند.” شکنجه هایی که انسان آواره دیده، نامردمی هایی که از سرگذرانید، رنج و شوربختی و دربدری درکشورهای مختلف چیزی نیست که با چند قرص و آمپول درمان شود.

 از خودم بگویم که در زمان شاه در زندان های اوین وکمیته شکنجه شدم. یاد می آورم از دوران کودکی خویش که باغی داشتیم زیبا و پرگل و درخت. من، پدر و برادرم در باغ کارهایی شبیه آبیاری، وجین و هرس درختان انجام می دادیم. هنگام ظهر مادر و خواهران با سبدی پر از خوراکی های گوناگون می آمدند. سبزی از باغ می چیدیم و باهم بر سر یک سفره ناهار می خوردیم. پدرم در ادبیات کلاسیک دست داشت و اشعار فردوسی، نظامی، حافظ و سعدی را با آوازی خوش می خواند. مادرم در ترانه های روستایی استاد بود و با آوازی دلکش برایمان ترانه های محلی فارس را ترنم می کرد. هرکدام از آنها گاه گاه از ما بچه ها معنی شعری را می پرسیدند و تشویقمان می کردند که آوازی بخوانیم. این جشن کوچک خانوادگی همه ی ما را چنان ذوق زده می کرد که همه مان را به اوج آسمان ها می برد.

 در دوران شکنجه اگر خود شکنجه نمی شدیم در تمام مدت شبانه روز صدای ضجه ی انسان در حال شکنجه شدن را می شنیدیم. ما از شیوه ی ضجه کشیدن انسانی که داشت شکنجه می شد به نوع شکنجه ی او پی می بردیم و می دانستیم که آیا شکنجه گران دارند قربانی خود را می سوزانند یا شلاق می زنند یا آویزان کرده اند و یا ناخن می کشند. برای من از خواب خبری نبود. لیکن اگر اتفاق می افتاد که چشمانم بر روی هم می افتادند و خواب مرا درمی ربود به دوران کودکی و به باغ زیبای خودمان بازمی گشتم. پدر بود و برادر که با من درباره ی بهترین شیوه ی نگهداری از درختان بحث می کردند. آب جاری بود و چه لذت بخش بودند گل و سبزه و نسیم. می گویند انسان معمولاً سیاه و سفید خواب می بیند، ولی در این دوران اغلب خواب های من رنگی بودند: سبزی روشن درختان لیمو، سبزی تیره ی درختان نخل، سرخی گل و سفیدی بهارنارنج. بعد مادر بود و خواهران که با کوله باری از غذا، خوراکی ها و میوه های رنگارنگ می آمدند و جشن خانوادگی، پایکوبی و دست افشانی ما آغاز می شد. ناگهان با یک جیغ ممتد از خواب بیدار می شدم. رؤیاهای شیرینم درهم می شکستند و من خود را در سیاهچال در زیر چنگال های خون آلود مرگ احساس می کردم.

 اکنون سال ها از این ماجرا گذشته است. هنوز هم کابوس دست از سرم برنمی دارد، لیکن به گونه ای دیگر. هر زمان که پس از بی خوابی طولانی پلک هایم سنگین می شوند، رؤیاهایم به کابوس بدل می گردند. گاه سربازان برای کشتنم نشانه گیری می کنند. زمانی در زندان قصر داری برپا می سازند و طناب دار را بر گردنم می اندازند. اتفاق می افتد که در عالم خواب به زادگاه خویش بازمی گردم. لیکن همه جا به دنبال منند. گاهی نیروهای مختلف نظامی و شبه نظامی در پی کشتنم هستند. همیشه در حال اختفا و گریزم. در لحظه ی حساسی که از خواب می پرم خود را در اتاقم روی تخت می بینم. تا چند لحظه گیجم و نمی دانم آنچه که دیده ام در خواب بوده است با بیداری. لیکن آنگاه که مطمئن می شوم همه ی اینها را در خواب دیده ام نفس راحتی می کشم و با خود می گویم:

ـ “چه خوب همه ی اینها خواب بود و واقعیت ندارند.”

ادامه دارد

 

پانویس ها:

 ۱. August Roa Bastos, “Fragments from a Paraguayan autobiography,” in Altaf Gauhar, The Politics of Exile, Third World Quarterly, Vol. 9, No.1 January 1987, P. 210.

۲. Old Testament, Genesis, Cain and Abel: 12-15.

۳. Edward W. Said, Reflections on Exile and Other Essays, Harvard University Press, February 2004.

 ۴ـ به نقل از ترجمه دکتر غلامحسین یوسفی درکتاب چشمه ی روشن، دیداری با شاعران، تهران چاپ سوم

۵ـ به نقل از باستانی پاریزی، نون جو و دوغ گو، انتشارات دنیای کتاب،  تهران. این استاد فرزانه در فصل “مدنیت، کولی دوره گرد هرجائی” این کتاب (صفحات ۵۹۸ تا ۷۰۲) مفصلاً درباره ی پدیده های مهاجرت و آوارگی سخن گفته است. اینجانب از تحقیقات و نظرات استاد بهره ها برده ام.

۶ـ این بخشی از یک منظومه ی بلند چند صفحه ای تحت عنوان مثنوی بهاریه یا “پیر و جوان که در کتاب ذیل بازنویسی شده است:

هوشنگ مستوفی، آخرین برگ، چاپ چهارم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران ، ۱۳۴۴، صفحه ۳۶۱ تا ۳۷۴.

۷ـ کلیات عبید زاکانی به تصحیح استاد اقبال آشتیانی، صفحه ۷۰.