آیا دین‌ها کاملن بی‌گناه‌اند؟

نزدیک به چهار ماه است که از عملیات تروریستی و قتل عام بیش از هفتاد نوجوان عضو جوانان حزب کارگر نروژ می‌گذرد. در این چهار ماه غیر از زندانی و ممنوع‌الملاقات و ایزوله شدن «بریویک» کار مؤثری که همگان از آن آگاهی داشته باشند هنوز انجام نشده که انتظار می‌رود به خاطر تحقیقات پلیس، هنوز زود باشد که گفته‌ها و ناگفته‌های پنهان را آشکار سازند. اما اگر این حرکت منطقی پلیس را کنار بگذاریم، چند مورد در حاشیه قرار می‌گیرند که هیچ اشکالی ندارد در مورد آن بحث و گفت و گو شود و جامعه و مردم را نیز از آن باخبر ساخت.

بریویک در یک عملیات بیش از هفتاد جوان نروژی را کشت

اولین موضوع مربوط می‌شود به سکوت مرگ‌بار پلیس و مقامات دولت نروژ در فاصله‌ی دستگیری «بریویک» تا ساعاتی بعد که رسمن اعلام شد که جانی و تروریست، یک نروژی بوده است. چرا این را می‌گویم؟ برای این که در این فاصله که چند ساعت هم بیش نبود، بر خارجی‌های غیراروپایی و بویژه آنهایی که از کشورهای مسلمان آمده‌اند، به اندازه‌ی یک عمر گذشت. همه آرزو می‌کردند که عامل این حرکت تروریستی اولا خارجی نباشد و دو دیگر آن که مسلمان نباشد. جوان بیست و هفت ساله‌ای که از شش سالگی در این خاک بزرگ شده و اکنون با همسر نروژی نیز زندگی می‌کند و دو فرزند دارد، می‌گوید: “با خود گفتم، اگر خارجی باشد، دیگر نروژ جایی برای زندگی ما خارجی‌ها نخواهد بود”. یک مرد اهل سومالی را تف بر صورت‌اش انداختند و زنی را در یکی از ایستگاه‌های مترو از قطار پیاده کردند که شما تروریست هستید و جامعه را ناامن کرده‌اید. سرانجام ساعت یازده شب، یعنی پنج ساعت پس از دستگیری «بریویک» تلویزیون نروژ بی آن که نامی از تروریست ببرد، اعلام می‌کند که او فردی است نروژی و مسیحی. آیا در این چند ماه گذشته، هرگز کسی این پنج ساعت را به گفتگو نشسته است؟ این که مدام از بازماندگان کشته شدگان وکسانی که توانستند زنده از معرکه‌ی مرگ از جزیره خارج شوند، گفته می‌شود، جای خوشبختی است که تحمل این زخم را شاید برای‌شان آسان‌تر کنند. اما آنهایی که اتهام و برچسب به ناحق خوردند، به دست فراموشی سپرده شدند. پنج ساعتی که جامعه‌ی مهاجر شهر اسلو و شاید همه‌ی نروژ رستاخیزشان بوده است و در محضر عدل نروژی‌هایی که پیش‌داوری نادرستی از مهاجران دارند در ترازوی بی‌عدالتی قرار داشتند و هر سخن ناروایی را می‌بایست تحمل می‌کردند.

مورد دومی که باید به آن پرداخته شود و از جنبه‌های گوناگون تلاش می‌شود که تمرکزی بر آن نباشد، مسیحی بودن «بریویک» و تعالیم او بوده است. نه تنها مسیحی بودن او پنهان می‌شود که تلاش می‌کنند عملیات تروریستی او را از تعالیم مسیح جدا کنند و دین مسیح را مبرا از هر گونه پالودگی. به همین خاطر در این نوشتار موضوع دین و ارتباط آن با ترور را به بررسی نشسته‌ام و امیدوارم که بتوانم طرحی درست از مسئله ارایه کنم. امروز، چهاردهم ماه نوامبر سال دوهزار و یازده میلادی، برای اولین بار «اندرس بریویک» با شرکت بازماندگان و زنده‌ماندگان حادثه ترور و خبرنگاران، در دادگاه حضور یافت و باز بر همان طبلی کوبید که در مانیفست هزارو ششصد صفحه‌ای خود نوشته است.

جنگ مقدس

او عملیات را قبول کرد اما خود را گناه‌کار نمی‌دانست. به همین خاطر هم در این نوشتار تلاش کرده‌ام که بیگناهی او را در تعلیم مذهبی‌اش بازشناسم و معرفی کنم.

باور به این که اقدام «آندرس برهینگ بریویک»، کسی که در روز بیست و دوم ماه جولای سال جاری اقدام به انفجار ساختمان نخست‌وزیری نروژ کرد و پس از آن نیز در اردوگاه تابستانی حزب کار نروژ، در جزیره‌ای که جوانان این حزب اردوی تابستانی داشتند، به قتل عام بیش از هفتاد نوجوان پرداخت، هیچ ربطی به دین مسیحیت ندارد، ساده‌انگاری است اگر ساده‌لوحی نباشد.

بیان شخصی «بریویک» در این مورد که اقدام تروریستی و کشتار در ساختمان نخست‌وزیری و اردوگاه تابستانی حزب کارگر، براساس آموزه‌های دین مسیح بوده است، خیلی‌ها را در شوک باورنکردنی فرو برد. رئیس کنونی شورای اروپا (پیش از این رهبر حزب کارگر، رئیس پارلمان نروژ، نخست وزیر و بعدتر وزیر خارجه نروژ بوده است)، «توربیورن یاگلاند» در مقاله‌ای در روز بیست و هشتم ماه جولای، یک هفته پس از تراژدی کشتار، نوشت: “عملیات تروریستی القاعده همان قدر با اسلام بی ارتباط هست که قتل عام «بریویک» با مسیحیت”.  اسقف اعظم شهر اسلو، «اوله کریستیان کوامه» هم دو روز بعد از چاپ این مقاله گفت: این اقدام تروریستی هیچ ربطی به مسیحیت ندارد”. اما خود «بریویک” در کتاب سوم مانیفست خود به صراحت می‌گوید که مبارزه‌ی او ریشه در مسیحیت دارد و او برای احیای مسیحیت در جنگ است. بنابراین این باور که اقدام او هیچ ارتباطی با دین مسیحیت ندارد ساده لوحی یا ساده‌انگاری است.

بنابراین می‌توان این پرسش مشخص را پیش روی‌مان بگذاریم که آیا مسیحیت در عملیات تروریستی بی گناه است؟ خیلی‌ها بر این باورند که پاسخ منفی است. در سال دوهزار میلادی پروفسور جامعه‌شناس آمریکایی، «مارک جورگنسمی» کتابی منتشر کرد با نام “ترور با نام خدا” که در آن عملیات تروریستی مذهبی که پیش از آن زمان توسط باورمندان به دین‌ و آئین‌های گوناگون انحام شده بودند را مورد بررسی قرار داده است که از جمله می‌توان از دین مسیحی، اسلام، یهودی و سیک‌ها یاد کرد. جمع‌بندی او چنین است که نمی‌توان دین و آئین‌های مذهبی را در رابطه با عملیات تروریستی بی‌گناه قلمداد کرد که باورهای معنوی- دینی به نوعی مشروعیت عملیات تروریستی را صادر کرده‌اند. این جامعه‌شناس موارد مشابه زیادی بین تروریست‌های گوناگون پیدا کرده است که همه‌ی آنها از نظر مذهبی و دینی، توجیهی برای اقدامات خشونت‌بار خود دارند. با خواندن بخش‌هایی از مانیفست «بریویک» تروریست نروژی، به آسانی می‌توان به این نقطه نظر رسید که تفاوت چندانی بین اندیشه و تصور «بریویک» با دیگرانی که متعلق بوده‌اند به دیگر دین‌ها و آئین‌ها و توجیه مذهبی برای کردار زشت و غیرانسانی خود دارند، نیست.

اکنون شاید این پرسش مطرح شود که «بریویک» برای اجرای عملیات تروریستی خود از کدام زاویه‌های دین مسیحیت استفاده کرده تا به این مشروعیت بدهد و آن را توجیه کند؟ در بررسی‌ ایدئولوژی‌های مذهبی و سیاسی سه وجه برای این پرسش پژوهش شده‌اند:

 

اولین وجه ایدئولوژی در مورد تعریف بنیادین از موضوع‌هایی است که باید حل شوند. به باور «بریویک» یکی از موضوع‌های اساسی این است که دین مسیحیت توسط دین اسلام تهدید می‌شود. یکی از ویژگی‌های مشترک در ترورهای مذهبی، این درک نادرست می‌باشد که مشکلات اجتماعی امروز نمادهای خطرناکی برای تهدید باورمندان است و این درک نمادین منتهی به این فهم و در نهایت تعریف می‌شود که اکنون جنگ بین خیر و شرّ در گستره‌ی جهان برقرار شده است. «بریویک» توضیح می‌دهد که مناسبات بین اسلام و مسیحیت چونان جنگ می‌باشد و معتقد است که جنگ داخلی مداومی در اروپا در جریان است. او در بخشی از مانیفست خود، از تورات روایت‌هایی را مطرح می کند که جنگ‌افروزی را توجیه می‌کند. با ارجاع به این روایت‌های دینی، او به این باور می‌رسد که جنگ همه‌گیری که در تورات به آن اشاره شده، اکنون در همین جهان ما در جریان است که تنها یک مبارزه‌ی معنوی هم نیست. او در نوشته‌های خویش، به طور معین دشمنانی که نوک تیز این جنگ به سوی آنها نشانه رفته است را معین می‌کند؛ در این معنا این دشمنان ابلیسی به حساب می‌آیند و نماد شرّ و پلشتی‌اند. از دیدگاه «بریویک» از جمله این دشمن‌ها؛ فرهنگ مارکسیستی که دولت نروژ و حزب کارگر و جوانان این حزب، همه‌ی آنهایی که از طبقه‌ی کارگر حمایت می‌کنند و چپ‌گراها که به عنوان احساساتی‌ترین موجودات تعریف شده‌اند، هواداران چندگانگی فرهنگی نیز شامل آن می‌شود، می‌باشند. در این جنگ عالم‌گیر نیروهای شیطانی تغییرناپذیرند اما می‌توانند نابود شوند.

 

وجه دوم ایدئولوژی در ارتباط است با تعریفی که از هدف می‌شود. در این مورد، «بریویک» هدف‌های گوناگونی را در نظر دارد. اما یکی از مهمترین هدف‌ها رستاخیز دوباره‌ی مسیحیت در اروپا است. این هدف شامل این نمی‌شود که افراد به تنهایی بخواهند مذهبی شوند، چیزی که او با آن مرزبندی می‌کند و با آن حتا مخالفت. مسیحیت اروپایی گفتمان «هویت، اخلاق، قانون و کدهایی است که تمدن جهانی را تولید کرده و اکنون جهان شاهد آن است». با توجه به این که مبارزه برای مسیحیت اروپایی رکنی است از ارکان جهانی، به همین خاطر هم این هدف در رأس اهداف «بریویک» قرار گرفته است که قابل اصلاح و تجدید نظر هم نیست.

 

سومین جنبه‌ی ایدئولوژی در ارتباط است با انگیزه‌های عملی برای اجرای آنچه تعریف شده است. یک انگیزه‌ی معمولی برای تروریست‌های دینی این است که مأموریت آنها برای کشتار یا تخریب از طرف خدا است و جای تردید و به تأخیر انداختن عمل وجود ندارد و اجرای آن ضروری و واجب الهی است. در چشم‌اندازی نزدیک با دیدگاه‌های «بریویک» می‌شود به این نتیجه رسید که او «جنگ صلیبی» در برابر «اسلام» را در دستور کار قرار داده و وظیفه‌ی او و کسانی مثل او است که این اقدام دینی، شرعی را که در متون قدیم و جدید؛ «تورات و انجیل» نیز به آنها اشاره شده است را انجام دهند. این مبارزه‌ای است در راه خدا و شرعی. به همین خاطر هم کسانی که مجری این وظیفه‌ی الهی می‌شوند، نیروی کافی و لازم از سوی آسمان به آنها اعطا می‌شود تا وظیفه‌ی شرعی و الهی خویش را انجام دهند. این گونه هست که او اقدام تروریستی خود را توجیه می‌کند و مارک شرع و خدا و دین هم به آن می‌زند تا اخلاقی هم به نظر بیایند و کردار خود را هم کاری “لازم و ضروری” جلوه دهد.

انگیزه‌ی دیگری که می‌شود به آن اشاره کرد این است که عمل و کردار یکی به وسیله‌ی دیگران در حال و آینده و به عنوان سنت الهی تکمیل خواهد شد. گویا وظیفه و مأموریت «بریویک» این است که دشمنان شیطان منش را نابود کند تا جنگ عالم‌گیر را ادامه و سرانجام به پایان ببرد. البته یادمان باشد که چشم‌انداز دورتر زمانی هم یکی دیگر از انگیزه‌های کسانی چون «بریویک» نیز هست. جنگ مذهبی با افق دور زمانی نیز عمل می‌کند طوری که این جنگ می‌تواند به نسل‌های بعدی هم منتقل شود و ادامه یابد. چهارچوب جنگ دینی در محدوده‌ی زمانی معینی نمی‌گنجد. به این ترتیب برای رسیدن به هدف، شاید نسل‌های متفاوتی باید وارد جنگ شوند، چیزی که «بریویک» هم نیز یکی از ادامه‌دهندگان همان جنگ است علیه تهدیدی که مسیحیت را به خطر انداخته و بر این باور است که این مبارزه شاید پنجاه تا هفتاد سال دیگر هم ادامه یابد. بسیاری از مردم شاید سر به درون برند و بگویند که «بریویک» درکی نادرست از مسیحیت داشته یا حتا کردار او را سوء تفاهم از دین مسیح بخوانند تا بتواند از آن در راه هدف خود بهره‌برداری کند. این فرضیه‌ای است که حتما ممکن است روی دهد. اما آنچه اهمیت دارد این است که عناصر زیادی در باورهای مذهبی و ایدئولوژیک وجود دارند که می‌توانند کردارهای خشونت‌بار را توجیه کنند که مسیحیت هم از این قاعده استثنا نیست. این همان کاری است که تروریست‌های مسلمان، مسیحی، یهودی، سیک، کمونیست و هر ایدئولوژی سیاسی دیگری ممکن است بکنند.

اکنون با این توضیحات به این پرسش می‌رسیم که آیا افرادی که مذهبی هستند بیش از دیگر انسان‌ها تسلیم تعالیم ایدئولوژیک و مذهبی می‌شوند و به این ترتیب ترور را پشتیبانی می‌کنند؟ به نظر من، بی‌تردید، پاسخ منفی است و نه مطلق. کسانی که دست به ترور می‌زنند و یا حتا تشویق به خشونت می‌کنند و دیگران را وادار به آن، درصد اندکی از کل مذهبی‌ها یا دین‌دارها را شامل می‌شوند که می‌تواند هر ایدئولوژی را در بر داشته باشد. خوب با این حساب آیا افراد دین‌دار بیش از آنهایی که کمتر باورمند هستند، بیگانه‌ستیز می‌باشند؟ اگر مشت را نمونه‌ی خروار بدانیم، در نروژ پژوهشی در سال دوهزار و هشت انجام شد که نتیجه‌ی آن نشان می‌داد که افراد مذهبی کمتر نسبت به بیگانه‌های مهاجر سر ستیز و دشمنی دارند.

از آنجا که سیستم‌های مفاهیم دینی، از پیچیدگی ویژه‌ای برخوردار است، از یک سو برداشت از یک واژه می‌تواند جنگ و خشونت را توجیه کند و با برداشتی دیگر، صلح و دوستی و آرامش را. بنابراین تفسیر تروریست‌های مذهبی از مفاهیم دینی، که همه‌ی باورمندان به یک دین را هم شامل نمی‌شوند، با بیشترین آنهایی که به همان دین و همان کتاب مقدس باور دارند، متفاوت هست و توجیه خشونت تنها از ناحیه‌ی همان گروه اندک وجود دارد. همان گونه که همه می‌دانیم، همه‌ی مذهب‌ها و دین‌ها و آئیین‌ها، از جنبه‌های صلح دوستانه نیز برخوردار می‌باشند که رایج‌ترین آن عشق و دوستی به دیگران است. بدیهی است که این وجه از هر دینی کاملا برجسته است و در چشم‌انداز دور و نزدیک هم مدام بلندگوهای دینی از همین وجه وارد جامعه می‌شوند. همین وجه است که موجب گفتمان بین باورمندان الهی و سکولارهای مذهبی و غیرمذهبی را دامن زده و باید که پاس‌اش داشت. این برداشت به یقین به این معنا نیست که وجوه خشونت یا سیاه‌اندیشی در ایدئولوژی‌های مذهبی وجود ندارد یا از آن سوء‌استفاده نمی‌شود. بی‌تردید همه‌ی بینش‌های ایدئولوژیک از چنین وجهی برخوردار هستند که گاه به جدّ گرفته می‌شود و گاه نادیده انگاشته می‌شود. همین جدی یا نادیده انگاشته شدن نیز می‌تواند موجب خشونت باشد یا صلح و دوستی. بنابراین باید متون دینی را پالوده کرد و اجازه نداد که از آن سوء استفاده شود.  

 

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اسلو ـ نروژ است که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.