شهروند ۱۱۷۵
احساس گناه همانند احساس شرم می تواند نقش مهمی در افزایش ضربه پذیری نسبت به افسردگی و بقای آن داشته باشد. نظریه های زیادی درباره تفاوت بین احساس گناه و احساس شرم وجود دارد و هنوز هم در این زمینه بحث هایی صورت می گیرد. در اینجا می خواهم این دو موضوع را از هم مشخص بکنم.

اولاً احساس گناه کانون توجه متفاوتی از احساس شرم و خجالت دارد. در احساس گناه، ما معمولا روی آزار و اذیت یا صدمه ای که از طریق اعمال، افکار و احساساتمان به دیگران وارد می سازیم، تمرکز می کنیم. بنابراین، احساس گناه غالبا به احساس مسئولیت ما در قبال دیگران مربوط است. یعنی خوشحال کردن آنها یا محافظت از آنها در برابر صدمات و آسیب ها، ولی احساس شرم بیشتر به آزار رساندن به خود مربوط می شود. احساس گناه بیشتر روی وقایع و رویداد های مشخص متمرکز است. به عنوان مثال به علت اینکه چنین کاری را انجام دادم یا چنین تصوری داشتم، احساس گناه می کنم. در حالی که تمرکز شرم بر احساساتی است که فرد درباره خودش دارد، مانند بی کفایت، معیوب و غیر جذاب بودن. در حالت شرم، ما می خواهیم خود را مخفی کنیم یا روی کارهایمان سرپوش بگذاریم، در حالیکه در احساس گناه می خواهیم کارها را اصلاح کنیم یا آنها را درست انجام دهیم. احساس گناه غالباً از آنجا ناشی می شود که در آنچه می خواهیم یا در کارهایی که می خواهیم انجام دهیم تعارض هایی وجود دارد، که ممکن است آسیبی به دیگران برساند. احساس گناه عموماً با تعارض ها مرتبط است، یعنی آنجا که یکی چیزی به دست می آورد و دیگری چیزی را از دست می دهد، یا به عبارت دیگر برد یکی منوط به باخت دیگری است. احساس گناه، اغلب به احساس ترس و غم مربوط می شود. وقتی ما کاری را انجام می دهیم که باعث آزار و اذیت می شود، همین امر احساس غم و اندوه را در ما به وجود می آورد که همین احساس، خود منتهی به افسوس خوردن و احساس ندامت می شود. همین احساس ها هستند که ما را به انجام دادن درست کارها وامی دارند. اگرچه در این قسمت من سعی می کنم بیشتر روی احساس گناه تاکید داشته باشم، با این حال باید آگاه باشیم که احساس گناه خود می تواند احساس شرم را نیز شعله ور سازد. در افسردگی این وقایع به آسانی اتفاق می افتند، و با توجه به اینکه احساس گناه و احساس شرم هر دو جزو عواطف خودآگاه فرد هستند و در افسردگی خودآگاهی مان افزایش پیدا می کند بنابراین احساس گناه می تواند به آسانی به احساس شرم و منفی گرایی تبدیل شود. بعضی از روانشناسان، احساس گناه را با همدردی و همدلی مرتبط می دانند، ولی همیشه این چنین نیست. اگر ما برای دیگران اهمیتی قائل نباشیم، پس چرا احساس گناه باعث آزار ما می شود؟ کسی که اهمیتی به دیگران نمی دهد، احساس خجالت می کند، ولی کسی که به دیگران اهمیت می دهد، خود را گناهکار می داند. در واقع یکی از دلایل اینکه ما در قبال دیگران رفتار آزارنده و بدی را در پیش می گیریم این است که به آنها اهمیتی نمی دهیم و با آنها همدرد و همدل نیستیم. به همین ترتیب اگر به خودمان هم اهمیتی ندهیم و از خودمان مراقبت نکنیم، مسلماً به گونه ای غیر دوستانه و جنایت کارانه با خودمان رفتار خواهیم کرد.

مراقبت، شهرت و جستجوی تایید
احساس گناه مستلزم مقداری ظرفیت عاطفی برای مراقبت کردن است. این احساس همانند احساس شرم به سلسله مراتبی از موقعیت ها یا احساس حقارت ها مربوط نمی شود. احساس گناه از ظرفیت و آمادگی ما برای اهمیت دادن به دیگران سرچشمه می گیرد. با این حال باید بدانیم که انگیزه ما برای رفتار مراقبت آمیز و کمک به دیگران چیست؟ برای اینکه تمام اعمال و رفتارهایی که تحت عنوان مراقبت از دیگران نامیده می شوند، احساسات خالص و پاک مراقبت از دیگران یا مهربانی نسبت به آنها را شامل نمی شوند. در حقیقت می توانیم بگوییم بسیاری از این اعمال، خالص و بی ریا نیستند. گاهی ما با دیگران خیلی مهربان و خوب هستیم، برای اینکه می خواهیم آنها درباره ما خوب فکر کنند. می خواهیم از طریق خوب بودن و مراقبت از دیگران شهرت و اعتبار به دست آوریم. ما از دیگران مراقبت می کنیم چون می خواهیم خوب، دوست داشتنی و پذیرفته شده باشیم. ما اگر در این امر با شکست روبرو شویم، احساس گناه نخواهیم کرد، بلکه احساس شرم خواهیم کرد. برای بسیاری از مردم انجام کارهای خوب برای دیگران و کمک به آنها به هنگام نیاز، بسیار خوشایند است و از این بابت احساس خوشحالی می کنند، بویژه اگر از تلاش های آنها قدردانی شود. از سوی دیگر نادیده گرفتن یا بی توجهی به دوستان یا اطرافیان می تواند احساس بدی را در ما به وجود آورد. بنابراین تلاش برای جلب تایید و قدردانی دیگران، و در نتیجه، داشتن احساس خوب درباره خودمان یکی از خصایص انسانی است که باید انجام شود. ما دوست داریم احساس کنیم به ما نیاز دارند. اگرچه برای بعضی از مردم، این تمایل می تواند بسیار اغراق آمیز باشد. اکنون این پرسش مطرح می شود که چگونه این امر با افسردگی ارتباط پیدا می کند؟ این امر به چند طریق با افسردگی ارتباط پیدا می کند. اولاً وقتی مردم افسرده می شوند غالبا توانایی خود را برای مراقبت از دیگران از دست می دهند و از این بابت به شدت احساس گناه و خجالت می کنند. ثانیاً گاهی اوقات وقتی مردم افسرده می شوند، صادقانه با این واقعیت روبرو می شوند که بعضی از مراقبت ها و توجهات آنها در قبال دیگران در ابتدا به دلیل تمایلشان به دوست داشته شدن و مورد تایید قرار گرفتن برانگیخته شده است، نه ضرورتاً برای مراقبت و مهربانی نسبت به آنها. ثالثاً احساس گناه و تمایل نداشتن به آزار دیگران می تواند باعث ایجاد بسیاری از مشکلات پیچیده و لاینحل در زندگی شود که اینها نیز به نوبه خود می تواند محدودیت ها و گرفتاری هایی به حساب آیند. یکی از این ارتباطات از دست دادن گنجایش احساس کردن دیگران است. افسردگی، بسیاری از توانایی های ما را برای احساسات مثبت از بین می برد. هم چنین در این حالت علایق و رغبت خود را نسبت به خودمان و دیگران از دست می دهیم. در بعضی از انواع افسردگی، افراد افسرده احساس می کنند سربار دیگران هستند. حتی ممکن است آنها این دیدگاه را پیدا کرده باشند که بدون وجود آنها دیگران خیلی راحت تر خواهند بود. این نوع تفکر، بسیار خطرناک است، زیرا باعث تحریک افکار مربوط به خودکشی می شود. اگر احساس می کنید سربار دیگران شده اید، سعی کنید هر چه زودتر با مراجعه به یک متخصص از او کمک بخواهید. به خودتان بگویید، این افسردگی من است که این چنین با من صحبت می کند. من هیچ عیب و ایرادی ندارم که چنین احساسی داشته باشم. با اینحال می توانم به جای تمرکزکردن روی این مسئله که به دلیل افسرده بودنم چه قدر بد هستم، روی آنچه که باید انجام بدهم تا حالم خوب شود، تمرکز داشته باشم. در دنیا بیش از سیصد میلیون افسرده وجود دارد، بنابراین اگر افسردگی من باعث می شود چنین احساسی داشته باشم، این امر نمی تواند گناه من باشد و در واقع من مقصر نیستم. حال باید گام به گام پیش بروم و روی آنچه می توانم انجام دهم تمرکز داشته باشم، نه روی آنچه نمی توانم انجام دهم. گاهی مردم احساسات محبت آمیز خودشان را نسبت به دیگران از دست می دهند، برای اینکه در درون آنها تعارض های حل نشده ای از خشم و غبطه وجود دارد.

احساس گناه و فرار کردن
درست همان طور که ما می توانیم احساس کنیم که سربار دیگران هستیم، به همین طریق نیز می توانیم به واسطه مسئولیت های زیاد زندگی احساس کنیم که بیش از اندازه تحت فشار هستیم. اگر شما چیز سنگینی را حمل کنید که به کمرتان لطمه می زند، طبیعی ترین کاری که می توانید انجام دهید این است که بلافاصله آن را زمین بگذارید. به همین ترتیب وقتی ما در اثر مسئولیت های زیاد خود احساس خستگی بیش از حد می کنیم، بهترین کار این است که آن مسئولیت ها را کنار بگذاریم. اما این امر برای بعضی از مردم سرچشمه احساس گناه می شود، زیرا آنها از اینکه دیگران را نادیده بگیرند، می ترسند. این امر مشکل دیگری را نیز به وجود می آورد بدین معنی که این افراد نه تنها رغبت خود را برای مراقبت از دیگران از دست می دهند بلکه وقتی افسرده می شوند تمایل بسیار شدیدی به فرار کردن از دیگران پیدا می کنند. اگر تمایل خیلی شدیدی برای کناره گیری و دوری گزیدن دارید، به خودتان یادآوری کنید که این تمایل در حالت افسردگی بسیار شایع بوده و از ویژگی های افسردگی است. سعی کنید مشخص سازید دقیقاً از چه چیزی می خواهید فرار کنید. آیا می خواهید فضای شخصی بیشتری برای خودتان ایجاد کنید و نیازهای شخصی خود را بیشتر برآورده سازید؟ در چنین موقعیتی خودتان را وادار کنید که صادقانه نگاهی به زندگی خود بیندازید و ببینید باید چه چیزی را تغییر دهید تا احساس خستگی کمتری داشته باشید. آیا بیش از اندازه از خودتان انتظار دارید؟ آیا خسته شده اید؟ آیا زمانی که افسرده نبودید چنین احساسی داشتید؟ تصور کنید با یکی از دوستانتان صحبت می کنید. این امر را در او چگونه می بینید؟ چگونه می توانید به او کمک کنید؟ چگونه می توانید به خودتان کمک کنید که این مشکلات را بدون اینکه به خودتان حمله کنید، آشکار سازید؟ یا چگونه خود را از دست بایدها و اجبارها خلاص سازید؟ رویکرد منطقی و عاطفی این مسئله چگونه می تواند باشد؟ سیر تکاملی، احساس گناه را طوری طراحی کرده است که ما را از اینکه باعث آزار دیگران شده ایم آگاه می سازد. یکی از راه های اذیت کردن دیگران استثمار کردن آنهاست، یعنی ما بیش از سهم واقعی خود برداشت می کنیم. افرادی که بیش از اندازه مستعد احساس گناه هستند، اغلب درباره مستحق بودن و سزاوار بودن صحبت می کنند. بعضی از افراد افسرده از اینکه خود را سزاوار بعضی چیزها نمی دانند، نگران می شوند. انصاف و حس سزاوار بودن بخشی از روان شناسی ماست، اما بایستی یاد بگیریم که آن را در حالتی از تعادل نگه داریم. بعضی از افراد افسرده احساس می کنند آنها لیاقت خوشحال شدن را ندارند، و فکر می کنند به محض اینکه خوشحال باشند، برای آن تنبیه خواهند شد. اکنون می خواهم از شما بپرسم اگر اتفاق خوبی برای شما بیفتد می توانید از آن لذت ببرید یا اینکه دائما فکر می کنید، من سزاوار این وضع نیستم؟ اگر این طور فکر می کنید، پس معایب و محاسن لذت بردن از شانس خوب خود را بنویسید. افرادی که نمی توانند از شانس خوب خودشان لذت ببرند، تحت فشار احساس گناه و احساس خجالت قرار می گیرند. در زندگی چیزهایی هستند که باعث خوشحالی انسان ها می شوند و در عوض چیزهایی هم هستند که باعث ناخرسندی می شوند، بنابراین شما باید توجه داشته باشید که اگر در یک جنبه یا در یک زمینه از زندگی خود ناخرسند باشید، این امر می تواند سایر احساسات شما درباره سایر جنبه های زندگی را تحت تاثیر قرار دهد که این امر کاملاً طبیعی است. اگر زمانی که یک پای شما بشکند، به جای اینکه زندگی را برای خود به صورت جهنم درآورید، با در نظر گرفتن اینکه قسمت های دیگر بدنتان سالم هستند و کار خود را به درستی انجام می دهند، به خود بگویید که من نباید این مسئله را زیاد مهم بدانم، زیرا که بیماری غیرقابل علاجی ندارم، در این حالت بهتر با مسئله ی مشکل کنونی خود کنار خواهید آمد. شما باید بدانید که تکیه کردن بر جنبه های مثبت زندگی در مدارا با افسردگی بسیار مهم است، برای اینکه به ما کمک می کند که تفکر همه یا هیچ نداشته باشیم و بیش از اندازه روی جنبه های منفی تمرکز نکنیم. تکیه بر جنبه های منفی زندگی یکی از ویژگی های افسردگی ملایم است. در چنین حالتی افراد روی کارهایی که انجام داده اند یا مواردی که فکر می کنند باعث آزار و اذیت دیگران شده اند، تمرکز می کنند و به طور دایم آن را در ذهن خود مرور می کنند. اگر شما جزو این دسته از افراد هستید، فکر کنید اگر افسرده نبودید چگونه با این مسئله برخورد می کردید. ممکن است راهی پیدا کنید که بتوانید از طریق آن خود را ببخشید، اما باید بدانید که پافشاری بر احساس گناه به هیچ وجه نمی تواند به شما کمک کند. در چنین موقعیت هایی طرح مسائل خود با دیگران یا تلاش برای کمک گرفتن از افراد متخصص بسیار ضروری است، زیرا افسردگی باعث می شود ما چشم انداز خود را به سادگی از دست بدهیم.
سیاوش جمالفر، روان شناس، عضو جامعه روانکاوی انگلستان