شهروند ۱۱۷۸

در اینجا به یکی از شایع ترین دلایل خشم یعنی ناکامی می پردازم. ناکامی معمولا زمانی به وجود می آید که فرد در پیگیری امر مهمی با مانع برخورد کند یا برای رسیدن به آن موفق نشود. هم انسان ها و هم حیوانات در رویارویی با ناکامی اغلب به روش معینی واکنش نشان می دهند. خشم و آزردگی از شایع ترین آنها است. ناکامی و ناامیدی در افسردگی نقش بسیار مهمی دارد. واکنش های عاطفی ما به ناکامی و ناامیدی، بستگی به اهمیتی دارد که ما برای امور قایل هستیم. کاملاً روشن است که ما برای چیزهایی که ارزشی برای آنها قائل نیستیم، دچار ناکامی و ناامیدی نمی شویم، اما وقتی به چیزی ارزش و اهمیت می دهیم، مسئله فرق می کند. ما برای بسیاری از چیزها می توانیم دچار ناکامی و ناامیدی شویم، اما رایج ترین آنها عبارتند از: وقتی کارها و امور آن طورکه ما فکر می کنیم پیش نمی روند. وقتی دیگران براساس انتظارات ما رفتار نمی کنند یا به ما اهمیت نمی دهند، مثلاً به اندازه ی کافی به ما محبت نمی کنند یا به قولشان وفادار نیستند. وقتی خودمان توانایی انجام دادن یا به دست آوردن چیزی را نداریم. وقتی احساس افسردگی می کنیم و در روابط خود با دیگران شکست می خوریم.


بایدها و اجبارها

در ناامیدی و ناکامی استفاده از بایدها و اجبارها بسیار شایع می باشد. در چنین شرایطی ما اعتقاد پیدا می کنیم که خودمان یا دیگران بایستی این چنین باشیم یا باشند. مشکل اساسی در اینجا این است که زندگی بدون توجه به بایدها و اجبارهای ما هم چنان به طور عادی جریان دارد. بعضی از افراد دوست دارند که فانی نباشند، و به جای اینکه با زندگی مدارا کنند، خشمگین می شوند که چرا زندگی بر وفق مراد آنها نیست. گاهی این بایدها ما را از انجام کارهای عاطفی که باید انجام می دادیم بازمی دارد و نمی توانیم با بهترین راه حل ممکن با آنها مدارا کنیم. در افسردگی و ناامیدی بایدها ما را وادار می کند که به روش خاصی فکر و رفتار کنیم، به عنوان مثال فکر می کنیم که “من باید سخت تر و بهتر از این کار کنم” ، ” من نباید اشتباه کنم”، “من نباید خشمگین شوم” ، “من باید پدر و مادرم را دوست بدارم”. با این حال وقتی نمی توانیم بر اساس آنچه باید می گوید پیش برویم، ناامید می شویم. و همین بایدها اغلب با خشم و تلاش و کوشش برای وادار ساختن خودمان به تغییر همراه است. وقتی ما به شدت از بایدها استفاده می کنیم، به ناچار از اذیت کردن دیگران دست می کشیم و به خودمان حمله می کنیم. این امر همانند جریانی است که ما نمی خواهیم محدودیت ها، شکست ها و احساسات واقعی خود را بپذیریم. روان شناس امریکایی، کارن هورنای(۱) معتقد است که بایدها نوعی حکومت استبدادی است.

وقتی درباره ی دیگران از بایدها استفاده می کنیم، اگر آنها ما را ناامید کنند، به شدت از آنها خشمگین می شویم. به جای اینکه آنها را همانطور که واقعاً هستند، بپذیریم، خیلی ساده می گوییم آنها باید این چنین باشند و یا نباید این چنین باشند. بایدهای خیلی شدید تحمل ما را در برابر ناکامی ها کاهش می دهند و باعث می شوند که بیشتر ناامید بشویم. هم چنان که بودائیسم معتقد است، ریشه ی اصلی بدبختی بشر از ناکامی ها است. یعنی شیوه ی تفکر ما که دنیا و دیگران باید این چنین باشند و یا این چنین نباشند باعث ناراحتی ما می شوند.


تحمل نا کامی

میزان تحمل ناکامی ما به دلایل مختلف می تواند تغییر کند. احتمالاً دقت کرده اید که گاهی بدون تلاش زیاد، با مشکلات کوچک تر خیلی آسان سازش پیدا می کنیم، اما در سایر مواقع، تقریباً در مقابل هر مانعی برانگیخته و خشمگین می شویم. اگر بخواهیم با اتومبیل و با عجله به جایی برویم، احتمالاً کسانی که در خیابان سرراه ما قرار می گیرند، ما را خشمگین می سازند. در موارد بسیار حاد حتی ممکن است سعی کنیم به آنها نشان دهیم که حق عبور با چه کسی است یا با آنها به شکل های مختلف درگیر می شویم. چنین موقعیتی به عنوان “خشم جاده ای” نامیده می شود که در آن نبردی بدوی برای تسلط یافتن بین طرفین آغاز می شود. هم چنین خستگی، کوفتگی و تحت فشار بودن، از اموری هستند که تحمل ما را کاهش می دهند . افسردگی هم می تواند از میزان تحمل ما در برابر ناکامی تا حد زیادی بکاهد. افسردگی معمولاً با موانع موجود بر سرراه دستیابی به اهداف زندگی در ارتباط است، بنابراین، دانستن اینکه به چه علت در رسیدن به اهدافمان با مانع روبرو شده ایم، بسیار مفید است. شاید یکی از مشکل ترین مسائل در زندگی، کنار آمدن با ناامیدی است. در نمایشنامه ی آرتور میلر(۲) به نام مرگ دستفروش، بازیگر اصلی نمایشنامه نمی تواند با شرایط زندگی اش که تقریباً نابود شده است کنار بیاید. تمام رویاهای او نقش بر آب شده است و احساس ناامیدی ناشی از این امر تمام وجود او را احاطه کرده است. وقتی آرمان ها، امیدها و انتظارات ما مبتنی بر واقع نگری نباشد، ما باید آماده ی ناامید شدن باشیم. ما به جای پذیرفتن خود، دیگران و جهان پیرامون، آن طور که هستیم و هستند، سعی می کنیم آرمان ها و معیارهای خود را به زور به آنها و به خودمان تحمیل کنیم. گاهی آرمان ها و معیارهای ما هستند که باعث می شوند ما به شدت احساس ناکامی کنیم. ناکام شدن و نرسیدن به آرمان های زندگی، می تواند باعث شعله ور شدن افسردگی در ما شود، مخصوصاً اگر در این ناکامی ها نشانه هایی از عوامل اجتماعی دیده شود. به عنوان مثال از دست دادن موقعیت اجتماعی، یا از دست دادن رابطه ی عشقی محبت آمیز.

وقتی افسرده هستیم گاهی احساس می کنیم که جنبه های مثبت مربوط به دیگران را نیز از بین می بریم و باعث می شویم درباره ی آنها هم احساس ناامیدی کنیم. یا اینکه فکر کنیم آنها بدون وجود ما راحت تر هستند. این احساس ناامیدی بسیار خطرناک است، برای اینکه فرد احساس می کند که مایه دردسر و آزار دیگران می شود و برای فرار از این نوع ناامیدی ممکن است دست به خودکشی بزند. این امر در بین افراد افسرده بسیار شایع است. اگر شما هم چنین احساسی دارید باید بدانید که این افسردگی است که این چنین به شما امر و نهی می کند. بنابراین باید یکبار دیگر مسئله را مورد بررسی قرار بدهید و ببینید که آیا شما تفکر همه یا هیچ، تعمیم افراطی یا ناچیز شمردن نکات مثبت زندگی را دارید؟ آیا بیش از اندازه منفی بافی نمی کنید؟

عامل اساسی دیگری که باعث می شود دچار ناامیدی شویم، احساسات شخصی ما هستند. بعضی از افراد افسرده با این امید به رختخواب می روند که وقتی صبح از خواب بیدار می شوند، حالشان بهتر شده باشد، اما وقتی از خواب بیدار می شوند و می بینند فرقی نکرده اند، به شدت افسرده می شوند. افراد افسرده باید به خود بگویند که افسردگی من یک شبه به وجود نیامده است که یک شبه هم از بین برود. بهبودی من باید گام به گام و به مرور باشد. و در این زمینه باید تمام تلاش خود را به کار ببرم.


ناامید شدن از خود

گاهی ما چون نتوانسته ایم به آرمان ها یا معیارهای خود دسترسی پیدا کنیم، خودمان را دست کم می گیریم. در اینجا یک بار دیگر خاطرنشان می سازم که اگر محدودیت ها و خطاپذیری خودمان را نپذیریم، دچار افکار حمله به خویشتن خواهیم شد. البته این را هم در نظر بگیریم که گاهی ممکن است بیشترین سعی خود را در انجام دادن کاری بکنیم، ولی نتوانیم نتایج مطلوب و دلخواه خود را به دست آوریم. این امر نشان می دهد که نمی توانیم به خودمان تکیه کنیم یا به خودمان اعتماد نداریم که می توانیم به نتایج مطلوب برسیم. این نوع ناامیدی از خود می تواند منشاء مشکلات عمده ای بشود. افراد معمولاً دو نوع دیدگاه دارند: دیدگاه خودآرمانی و دیدگاه خودواقعی.

دیدگاه خودآرمانی و دیدگاه خودواقعی در افراد معمولی خیلی به هم نزدیک است، ولی در افراد افسرده این دو خیلی از هم فاصله دارند که همین امر باعث اضطراب و ناراحتی آنها می شود. چگونه ما می توانیم با اشتباهات و ناامیدی های خود مدارا کنیم؟ در اثر ناکامی احساس خشم می کنیم، حمله کردن به خود به هیچ وجه دردی را دوا نخواهد کرد و در موارد بسیار حاد می تواند باعث افسردگی شدید در ما شود. همین که بتوانیم خودمان را همانند یک انسان در نظر بگیریم که می تواند جایزالخطا، احساساتی، مشکوک، تناقض گو، دارای تعصب ها و سردرگمی هایی باشد، می تواند مهم ترین قدم در راه پذیرش خودمان باشد. به عنوان نمونه به این مثال توجه کنید. خانمی به نام شیوا سه سال بود که دلش می خواست بچه دار شود. او تصوراتی از وجود یک بچه در خانه داشت و اینکه چگونه می تواند تغییراتی در زندگی او به وجود آورد. او در ذهن خود خیالات و آرزوهایی مبنی براینکه می توانست فرزند خود را در کنارش داشته باشد، بغل کند، ببوید و خانواده ی گرمی داشته باشد، به وجود آورده بود. با این حال زایمان او از جمله زایمان های بسیار دردآور و دشوار بود. علاوه بر این پسر او خیلی ضعیف و ناتوان بود و دائم گریه می کرد و به هیچ وجه آرام نمی گرفت. او متوجه شد که رابطه ی نزدیک برقرار کردن با پسرش بسیار دشوار است و در مدت زمان اندکی کاملاً درمانده شد و احساس کرد که به طور کلی بریده است. بعضی وقت ها دلش می خواست از شر این بچه خلاص شود. او این احساسات را طبیعی نمی دانست، ولی در واقع چنین احساساتی کاملاً عادی است و هر مادری بعد از تولد فرزندش دچار چنین احساساتی می شود. این امر به هیچ وجه ارتباطی به مادر بد بودن ندارد. وقتی پسرش با تمام کوششی که او به کار می برد، آرام نمی گرفت، او فکر می کرد پسرش به او می گوید: “تو به اندازه ی کافی مادر خوبی نیستی”. او فکر می کرد اگر مادر خوبی می بود، نباید فرزند ناتوان و ضعیفی داشته باشد، و باید از همان ابتدا، فرزندش را دوست داشته باشد و بدون توجه به احساس خستگی اش از او مواظبت کند. او به شدت از احساس خودش خجالت می کشید و حتی نمی توانست این مسئله را با پزشک خانوادگی اش در میان بگذارد یا حتی به شوهرش بگوید که عمیقاً درمانده شده است و فقط دلش می خواهد از این وضع فرار کند. احساس می کرد احساساتش او را به صورت فرد بدی درآورده اند. زندگی واقعی با پسر کوچکش تمام امیدها و آرزوهایی را که در سر داشت، نقش بر آب کرده بود. خستگی و افسردگی بعد از زایمان، در زنان طبیعی است. اگر این اتفاق برای شما رخ بدهد، بیشترین تلاش خود را به کار ببندید که احساس شرم و خجالت نکنید. شما تنها کسی نیستید که چنین احساسی دارید. با پزشک معالج خود صحبت کنید و تمام احساسات خود را دقیقاً به او بگویید. مثلاً بگویید که دلتان می خواهد فرار کنید، احساس پرخاشگری دارید یا هرچه در دلتان هست بازگو کنید. ممکن است نیاز به کمک های تخصصی، مشاوره یا دارو داشته باشید که بتوانید خلق و خوی عادی خود را باز یابید. یا حتی ممکن است نیاز داشته باشید تا با مادران دیگری که احساساتی شبیه احساس شما دارند، صحبت کنید. وقتی از حمله کردن به خود بپرهیزید یا احساس کنید نیاز به کمک دارید، اولین قدم را برای بهبودی خود برداشته اید. افسردگی بعد از زایمان به شدت ناراحت کننده و ناامید کننده است ، و شما ممکن است احساسات عجیب و غریبی داشته باشید، اما سعی نکنید از این بابت خجالت بکشید. در سازش با چنین موقعیتی بیشترین سعی خود را به کار ببرید و از ذهن منطقی و دلسوز خود استفاده کنید و با خود به گفتگو بپردازید. به عنوان نمونه بگویید: احساس درماندگی و خستگی کردن کاملاً طبیعی است. گاهی تغییراتی که در زایمان اتفاق می افتد باعث به وجود آمدن احساسات عجیب و غریبی می شود. اگر نتوانم به خوبی با موقعیت سازش پیدا کنم، به کمک های اضافی نیاز خواهم داشت. من با پزشک معالج خود صحبت خواهم کرد و توصیه ها و کمک های او را به کار خواهم برد. تصمیم ندارم به حرف های آزارگر درونی خودم گوش کنم که خیلی راحت و آسان می خواد مرا نابود کند. می توانم احساسات خودم را جدی بگیرم و سعی کنم بفهمم چه چیزهایی می توانم درباره ی آنها انجام بدهم. اگر خودم را آزار ندهم، کمتر درباره ی احساسات خود احساس خجالت خواهم کرد. این احساسات واقعاً ناامیدی بسیار بزرگی هستند، اما چنین احساساتی در بعضی از زنان دیگر نیز وجود دارند. وجود چنین احساساتی نشان دهنده ی هیچ گونه نقصی در من نیست، اما می توانم از بعضی از منابع کمک هایی دریافت کنم.

وقتی دارای چنین احساسات شدید ناامیدی هستیم، بارقه های امیدوار کننده ای وجود دارند که به ما می گویند باید خودمان را جمع و جور کنیم، یا کسانی وجود دارند که قادر هستند در چنین موقعیتهایی به ما کمک کنند. ما نباید در زندگی تحت تاثیر انتقادهای دیگران قرار بگیریم. بنابراین نباید به خودمان حمله کنیم. بهتر است به دنبال راه هایی باشیم که بتوانیم با مشکلات بسازیم و آنها را با روش هایی که مناسب حال ما است، بر طرف سازیم.



۱- Karen Honey

۲-Arthor Miller



سیاوش جمالفر، روان شناس، عضو جامعه روانکاوی انگلستان