شماره ۱۱۵۴ ـ ۲۹ نوامبر ۲۰۰۷

رویا سی ساله مریض احوال است، مرتب دچار سوزش و عفونت های مجاری ادراری و تناسلی است. دل درد شدید او را راحت نمی گذارد و همواره در رنج و عذاب است و هیچگاه آرامش ندارد حتی خواب و استراحت نیز خستگی و کسالت او را رفع نکرده که هیچ، بر آن نیز می افزاید. او خود را خجالتی می داند، در خود فرو می رود، ترس ها بر او چیره هستند، نگران و مضطرب است. از زندگی، مرگ، شلوغی، تاریکی، آینده می هراسد. هنگامی که میان گروهی از مردم قرار می گیرد دچار حمله عصبی شده به طوری که بدنش سفت می شود. حالت غش به او دست می دهد، قادر به تکلم نمی باشد و نفسش درنمی آید و احساس می کند که الان است که بدنش هزار تکه شود.

دوران طفولیت او در یک خانواده سختگیر سپری شده است. جایی که مرتب باید ساکت و دست به سینه می نشسته و جرات هیچگونه اظهارنظری نداشته. برای جلب رضایت بزرگترها همیشه لبخند به لب داشته و ظاهرش را آرام نشان می داده است. با یک دنیا ترس و وحشت دست به گریبان بوده است. بنابر این تا حد ممکن از هرگونه ماجراجویی پرهیز می کرده و عزلت و تنهایی را گزیده بود. از ۱۲ سالگی تا به حال خود را غرق در افسردگی می بیند که روز به روز بر شدت آن افزوده می شود. از دوران کودکی او پرسیده شد و او هنوز حس می کند که از همه کوچکتر است و بقیه همه مثل دیو ترسناکند. آرزویش این است که روزی بتواند تنهای تنها در یک مزرعه فقط با حیوانات زندگی کند. این آرزو تنها چیزی است که می تواند به او آرامش دهد.

همانطور که در مثال بالا دیدیم، مهمترین عامل افسردگی و رخوت ذهن، ریشه در دوران کودکی دارد. احساس حقارت و خودکم بینی که در دوران طفولیت شکل می گیرد یکی از دلایل مهم افسردگی است. کودکانی که مرتب سرزنش و تنبیه شده اند و هیچگاه مورد تشویق قرار نگرفته اند دچار عذاب وجدان همیشگی هستند و قادر نیستند که خود را دوست داشته باشند، از خود بیزارند و علاقه به ادامه زندگی را از دست می دهند.

قلمروی افسردگی از جسم ما فراتر رفته و روح و روان ما را می آزارد. ابتدا علاقه مان را نسبت به چیزهایی که همیشه دوست داشته ایم، از دست می دهیم. به خودمان شک می کنیم و به دیگران سوء ظن داریم. در مراحل جدی تر حتی نسبت به زندگی نیز مشکوک می شویم و از خود می پرسیم آیا ارزش زنده بودن را داریم.

افسردگی روح ما را می آزارد و چشمها را در غم فرو می برد، به طوری که قادر به درست دیدن نیستیم. به سینه هامان رسوخ می کند و قلب را می فشرد. شانه ها را می اندازد. پر و خالی شدن ریه ها را سخت میکند. پس اکسیژن کافی به بدن نمی رسد، به طوری که مرتب باید آه بکشیم.

منشا افسردگی می تواند از یک حادثه ناگوار سرچشمه گرفته شده باشد و یا از انباشته شدن چندین ناراحتی کوچک و جزیی. دیده شده که گاهی اختلالات هورمونی، مواد آلوده کننده محیط کار و زندگی و یا حتی بعضی از میکروبها و بالاخره مشروبات الکلی، قرصهای ضد حاملگی و قرصهای دیگر مثل amphetamines و barbiturates می توانند از دیگر علل افسردگی باشند.


یکی از راههای مقابله با افسردگی همیوپاتی است. همیوپاتی در رفع مشکلات روحی و روانی سابقه تاریخی دارد و در بیشتر موارد هنگامی که روح و روان مشوش می گردد جسم نیز خواهی نخواهی درگیر می شود. بارها مشاهده شده است پس از دوره غم و اندوه یا استرس شدید و طولانی دچار بی خوابی و یا حتی خواب آلودگی بیش از حد و سپس ریزش مو یا سردرد، زخم معده، ناراحتی مزاجی (اسهال و یا یبوست مزمن) آسم، ناراحتی پوستی و غیره خواهید شد.

حسن همیوپاتی و تفاوت آن با دیگر نگرشهای درمانی در همین است که داروی همیوپاتی (رمدی) مناسب هر سه لایه ی جسم و روح و روان ما را در بر می گیرد و فقط با یک نوع دارو به سلامتی خواهید رسید و احتیاجی نیست از این مطب به آن مطب و از این متخصص به آن متخصص مراجعه کنید، زیرا همیوپاتی نگرشی است کل نگر (Holistic) بدین معنی که رمدی مناسب، کل انسان را در نظر می گیرد و نه فقط سر یا کلیه یا تنها استرس. شما احتیاجی ندارید در روز چندین قرص مختلف را مصرف کنید؛ این قرص برای سردرد، آن قرص برای دل درد و دیگری برای بی خوابی و غیره. در نگرش همیوپاتی همه این علائم تصویر یک کل می باشد که با تصویر کل فقط یک رمدی (داروی همیوپاتی) منطبق بوده که همان “یک” داروی مناسب و منحصر به فرد شماست که شما را آهسته و پیوسته به سلامتی سوق خواهد داد.

مثال زیر نمونه ای از بیماری است که چندین ناراحتی مختلف دارد که تنها با یک نوع داروی همیوپاتی مناسب به سلامتی می رسد. (ترجمه ای است از مجموعه مقالات Judyth Reichenberg-ullman,N.D.) )

جرج ۴۰ ساله از افسردگی، اضطراب، صرع و مرض قند شدید شکایت دارد. او ۲ سال پیش به مطب ما مراجعه کرد. “من مشکل قند خون دارم، در سال ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰ دو حمله شدید صرع داشتم. بنابر این به من داروی Dilantin 100mg داده شد. پس از سه، چهار ماه مصرف این دارو پای راستم دچار مشکل شد، موقع راه رفتن به زمین کشیده می شد که ۸ ماه طول کشید. در این زمان، همچنین دچار لکنت زبان شدم و قند خون مرتب بالا و پایین می شد. به من رژیم غذایی مخصوص دادند که اصلا اثری نداشت. هیچ بعید نیست که این عارضه را همیشه داشته ام و خودم خبر نداشتم، اما در ۶ ماه اخیر حالم بدتر از همیشه شده است. هنگامی که جوانتر بودم از هر چیزی عصبانی می شدم و از کوره در می رفتم. حدود ۱۵ سال در اندونزی مربی ورزش دبیرستان بودم. و اینک به این کشور مهاجرت کرده ام. بسیار عصبی هستم. وقتی شیرینی می خورم پس از چند دقیقه بی حال شده، انرژی ام را از دست می دهم. حس می کنم قلبم نسبت به خوردن غذا و یا نخوردن غذا عکس العمل نشان می دهد. برای نگه داشتن تعادل بدنم دائما در یک نبرد درونی هستم. روحیه ام مدام در حال نوسان است. فکرم مغشوش است و نمی توانم به درستی تمرکز کنم. منفی باف شده ام. به نظرم می رسد هیچ امیدی نیست. گاهی به گریه می افتم. دمدمی مزاج شده ام. جانم به لبم رسیده، در فشار هستم و خیلی زود خونم به جوش می آید. نمی توانم کنترلی داشته باشم. سابقا به یک دوست گرم و صمیمی معروف بودم، گرچه زود عصبانی می شدم. احساساتم را نمی توانم در اختیار بگیرم. (جرج مرتب از این شاخه به آن شاخه می پرد) اصلا نمی دانم در این شهر غریب چه می کنم؟ در سال ۱۹۸۷ تا حدود یک سال بعد در حدود ۲۰ بار قدرت تکلم خود را از دست دادم که دویدن و ورزش آن را بدتر می کرد. هیچ کلمه واضحی از دهانم بیرون نمی آمد. در سال ۱۹۹۰ به سیاتل آمدم. از ماهها قبل از مهاجرت بی خوابی به سرم زده بود. حملات صرع یک بار قبل و یک بار نیز بعد از مهاجرت اتفاق افتادند. به کارهای مختلف اشتغال داشته ام. در این حین متوجه شدم که مشکل قند خون جدی و جدی تر شده. پس از خوردن غذا تا دو سه ساعت بی حال و خسته و افسرده بودم. بعد تصمیم گرفتم به شهر دیگر بروم به مونتانا (بیمار از اینکه از این شاخه به آن شاخه می پرد معذرت می خواهد) شغلم را دوست ندارم. این کاری نیست که راضی ام بکند. روزی ۱۲ ساعت کار می کنم. مرتب در آمد و رفت هستم. مجبورم خودم را قبل از هرگونه استرسی، مثل کارم، آرام کنم. اعتماد به نفس ندارم. مرتب کارها را به عقب می اندازم. شغلم را مرتب تغییر می دهم. دوران کودکی ام به خوبی سپری شد، اما تمام عمرم دچار حساسیتهای مختلف بوده ام: حساسیت فصلی و سینوی. وقتی مضطرب می شوم پیشانی ام به خارش می افتد و قرمز می شود. دهانم خشک است، لبها و گوشه لبهایم ترک خورده اند. ضربان قلم زیاد شده است. در ۱۹۷۵ زخم معده گرفتم. گاهی غذا در گلویم گیر می کند. یک بار یک قرص ۱۲ ساعت در گلویم گیر کرد و نزدیک بود مرا به کشتن دهد. تازگیها دست و پای چپم و نوک انگشتانم دردناک شده اند. فعالیت مغزم زیاد است و نمی توانم آرام باشم. عاشق غذای مکزیکی، ماست و پنیر هستم. اینها به من آرامش می دهند. روی سمت راستم می خوابم ولی قبلا به پشتم می خوابیدم. اگر تشنه شوم ترجیح می دهم از آب شیر بنوشم. مرتب در حال خوردن هستم ولی وزنم اضافه نمی شود. انرژی ام مرتب در حال تغییر است. از بیش فعالی به غیرفعالی در نوسان هستم. پس از خوردن شکلات، خشن و عصبی می شوم. گاهی برای اینکه بتوانم نقشه بخوانم و درست ببینم باید چیزی بخورم.”

از مطالعه مثال بالا در می یابیم که این بیمار کاملا دچار اضطراب است. اضطراب او زمانی جدی شده که تصمیم به مهاجرت گرفته، از آن زمان به بعد مشکل قند خون او چند برابر شده (Hypoglycaemia) این اضطراب ضربان قلب را افزوده است. او واقع بین نبوده و همواره در ارتباطات، انتخاب همسر و انتخاب شغل مناسب ناموفق بوده است. او بسیار غمگین و عصبی است.

داروی همیوپاتی این بیمار Argantum Nitricum است. پس از یک ماه درمان با این دارو با Arg-n 6C جرج حالش به مراتب بهتر شده بود. گاز معده که قبلا به آن اشاره ای نکرده بود، بهبود یافته، آرامتر شده و دچار تپش زیاد قلب نشده بود. او همچنین گزارش داد که در این مدت عصبی نشده، استرس کار قابل تحمل شده، مجبور نبوده که در مورد تغذیه اش وسواس به خرج دهد. مقدار دارو (دز) را افزایش داده، ولی تعداد دفعات تکرار را کاهش دادیم به طوری که پس از ۶ ماه فقط در صورت نیاز (Arg-n 200C) بالاخره توانست از مقدار داروی ضد صرع (Dilantin) به تدریج بکاهد. حال او مرتب بهتر و بهتر شده، شغلش را عوض و کاری را اختیار کرد که از آن لذت می برد و از خود احساس رضایت می کند.

الان ۲ سال از آن زمان می گذرد و آخرین باری که احتیاج به Arg-n 200C پیدا کرده، ۱۱ ماه پیش بود. اینک حال او بسیار خوب است و بیشتر علائم بیماریش را اصلا به یاد نمی آورد. در سفری که در پیش داشت هیچ مشکلی برایش پیش نیامده بود جز یک اسهال خفیف. وضع قند خون بد نبوده است. او نامزد کرده و شور و شوق فراوان دارد. به تازگی در روحیه اش علائمی از بالا و پایین شدن حس می کند. لذا Arg-n 1M که اندکی قوی تر است به او تجویز شد.

Argentum Nitricum (نیترات نقره) یکی از مهمترین و با ارزش ترین داروهای همیوپاتی به شمار می رود که برای افرادی تجویز می شود که از اضطراب و فشار عصبی شدید رنج می برند. آنها معمولا اجتماعی، معاشرتی، حراف و بسیار دوست داشتنی هستند. معمولا فعالیت مغزی آنها در حال فوران است و نمی توانند حرف زدن خود را قطع کنند همانطور که جرج از خود تعریف می کرد. آنها عاشق شیرینی هستند، اما پس از هضم آن حالشان بد می شود. آرام و قرار ندارند. از وضع سلامتی خود نگران هستند. همیشه موقع شناس بوده و از اینکه دیر کنند دچار دلهره و اضطراب می شوند. آنها معمولا ناطق، نویسنده یا خواننده هستند. گلوی آنها دچار اشکال می شود. همانطور که جرج دچار گرفتگی در ناحیه گلوی خود شده بود. اکثرا دچار Laryngitis می گردند. شاید بعضی از شما تعجب کنید که این بیمار چطور توانسته داروی قند (Chromium) خود را قطع کند و با این وجود به بهبودی دست یابد. همان که می دانیم در نگرش همیوپاتی هرگونه علامتی مثلHypoglycaemia نتیجه اختلال در تعادل نیروی حیاتی بدن (Vital force) است. داروی همیوپاتی قادر است که این نیروی حیاتی را تعادل بخشد و به دنبال آن تمام علائم بیماری از جمله قند خون برطرف گردد و سلامتی حاصل شود. باید یادآور شد که خوانندگان گرامی نباید تصور بفرمایند که Arg-n داروی درمان هرگونه مرض قند است. این گمانی است بس اشتباه چرا که نگرش همیوپاتی، مرض قند یا هر علامت دیگر را از فردی به فرد دیگر متفاوت می بیند، بنابراین داروی هر بیمار با دیگری متفاوت است، زیرا هر کسی منحصربه فرد به شمار آمده، داروی او نیز مخصوص به خودش تجویز می شود. در فلسفه همیوپاتی نام بیماری اهمیتی ندارد، بلکه واکنش بیمار حائز اهمیت است. مجموعه ی واکنش های یک بیمار در مقابل محرکهای خارجی و داخلی بدن تصویر کلی او را تشکیل داده، پزشک همیوپات را راهنمایی می کند تا داروی خاص آن بیمار مورد نظر داده شود. بنابر این در مورد بیماریهای مزمن باید حتما با متخصص مجرب مشورت شود تا بهترین نتیجه حاصل شود. برای اطلاعات بیشتر به سایت اینترنتی Canadian Society of Homeopaths مراجعه فرمایید.

سهیلا تولایی متخصص همیوپاتی است.


.